صدای مویه بلوط می آید
و جوجه کبکها که بال پرواز ندارند
زاگرس می سوزد ،
دریایی از آتش
شعله می کشد از هر سو
می خروشد.
پا درآورده و می دود.
بال درآورده و پروازمی کند.
و افتاده بر جانِ بلوط کهنسال
به جان کَلها
…
این بُزهای پا به ماه –
کجا باید پناه بگیرند ؟
ماده آهوهای خاییز
در قصه ها هم فراموش می شوند؟
و امروز …
زاگرس چه قدر غریب است و تنها؟!
چه قدر بلوط باید بسوزد؟!
پیش از آن که در خاکم دفن شوم،
چرا کسی به نجاتم نمی آید؟
من درآتشی مهیب می سوزم؛
اما،شما چرا مردم راغ خاموش می کنید؟
رحمان – ا ۱۰ / ۳ / ۱۳۹۹