با وجود شمار اندک کارکنانش، این شرکت ثروتی بسیار هنگفتی دارد. این مطلب به همان اندازه که با ضبط و ثبت اطلاعات درباره كاربران فیسبوک پیوند دارد، با مفهوم دیگری نیز پیوند دارد كه ماركس بهتفصیل آن را توضیح داده است، یعنی با مذهب.
یکی از پیامدهای ناشی از شیوع بیماری همهگیر کووید- ۱۹، افزایش توجهبرانگیز در بهکار گرفتن رسانههای اجتماعی بوده است. فیسبوک بهتنهایی در کشورهایی که ویروس کرونا بیشترین اثر را داشته است، افزایش پیامرسانیای افزون بر ۵۰ درصد را شاهد بوده و نرمابزار واتساپ نیز که به شرکت فیسبوک متعلق است، رشدی ۴۰ درصدی داشته است.
فیسبوک از نقطهنظر شمار کارکنان شرکت بزرگی نیست. شرکت فیسبوک حدود ۱۵ سال پیش کارش را با هفت نفر آغاز کرد، در صورتی که هماکنون شمار کارکنان آن کموبیش به ۴۵ هزار تن میرسد. اما سودی که حاصل میگردد، بسیار هنگفت بوده و سال گذشته به حدود ۲۲ میلیارد دلار (۱۷ میلیارد پوند) بالغ شده است. این مبلغ معادل نیم میلیون پوند بهازاء هر یک از کارکنان شرکت فیسبوک است.
و این جدا از جریمه ۵ میلیارد دلاریای بود که بهخاطر دادن اطلاعات کاربران فیسبوک به شرکت کمبریج آنالیتیکا و سپس بهرهبرداری مشاوران کارزار انتخاباتی ریاست جمهوری ترامپ از این اطلاعات پرداخت کرد.
در چارچوب ساختار نظام سرمایهداری، کارگران در برابر مدتزمانی معین که بهطورمعمول با شرایط اجتماعی هر جامعه همخوان است، نیروی کارشان را میفروشند. اما هنگامیکه نیروی کار در کار روزانه تجلی مییابد ارزش مبادلهای که حاصل میشود بیشتر از مقداری است که کارگر دریافت میکند.
مارکس این موضوع را در “جلد نخست سرمایه” با تشبیهی ساده بهتصویر میکشد. شاید نصف یک روز کاری که صرف تولید یک کالا یا کارهای خدماتی میشود برابر باارزش مبادله برای دستمزدی باشد که در یک روز به کارگر پرداخت میشود. در باقیمانده روز کارگر باهمه توانایی بهصورت رایگان کار کرده و ارزش افزوده یعنی منبع سرشار سود کارفرما، اجاره و بهره برای دیگر صاحبان سرمایه را تولید میکند. این همان چیزی است که مارکس آن را بهرهکشی یا استثمار مینامد.
حالا سود فیسبوک را با سود میانگین ۱۰۰ شرکت خصوصی بریتانیا از ۲۰ هزار پوند بهازای هر کارگر و برای تمامی شرکتهای دیگر بریتانیا تا ۲۲ هزار پوند بهازای هر کارگر قیاس کنید که برابر است با دستمزد متوسط صنعتی هر کارگر.
اما اگر ارسال غیرقانونی دادهها به کمبریج آنالیتیکا را نادیده بگیریم، شرکت فیسبوک درعمل هیچ کالای مادیای برای فروش ندارد. با داشتن بیش از دو میلیارد “مشتری” (واژهٔ کاربران موردپسند فیسبوک نیست) پولی از پایگاه کاربران یا فروش کالا در تناسب با ظرفیت و فرایند خرید کاربر کسب نمیکند.
بنابراین فیسبوک چه چیزی برای عرضه دارد که میتواند بیش از نیم میلیون پوند بابت هر یک از کارکنانش کسب درآمد کند و چنین پولی از کجا حاصل میگردد؟
پاسخ چنین است: ۸۵ درصد از دریافتی فیسبوک ناشی از پخش آگهیهای بازرگانی است. بله این همان “ارزش افزوده” است. اما آیا این ارزش افزوده بهدست کارمندان پردرآمد فیسبوک “آفریده” میشود؟
بهطور یقین هیچ انسانی توانایی آنقدر کار سنگین برای تولید این میزان از ارزش افزوده برای کارفرمای خود را ندارد.
اجاره بدهید به مارکس برگردیم. نمونهای که مارکس درباره چگونگی پیدایش ارزش افزوده میآورد نمونهای بیش نیست. در جای دیگر او روشن میکند که ارزش افزوده را نباید حاصل کار یک فرد بهتنهایی درنظر گرفت. کار موردنیاز برای تولید یک کالا، “زمان کار ضروری اجتماعی” است یعنی زمان موردنیاز یک کارگر با مهارت و کاراییای متوسط، با ابزارهای تولیدیای معمولی و مناسب برای یک کالای مشخص است.
این تفسیر تنها در مورد ماشینکاران صدق نمیکند. حسابداران در دفتر کارخانهها، نظافتگران، مهندسان تعمیرکار، و جستجوگران مشتری برای خرید کالاهای مشخص، همه در تولید کالا یا ارزشپذیری آن از نظر پولی عمدهاند. همچنین بقیه زنجیره تأمین و عرضه مواد لازم مانند: مواد خام، توزیع، فروشگاههای خردهفروشی، و کارخانهها که خود اغلب بخشی از یک شبکه بنگاههای اقتصادی همپیوند جهانیاند، ضروریاند.
همانگونه که مارکس در جلد سوم سرمایه روشن میسازد (ببینید تنها در عرض چند پاراگراف چقدر پیش آمدهایم) درحالی که ممکن است در نمونهای که میگوید یک کارگر “بهطور رایگان کار” میکند تصویری از اصل مطلب هم بدهد. در صورتی که ارزیابی مارکس نهفقط در رابطه با کار فردی کارگرانی است که کالایی مشخص را تولید میکنند که فروش آن بهراحتی قابلمشاهده است، بلکه ارزیابی کل تولید در سراسر نظام سرمایهداری را شامل میشود.
بیگمان ارزش افزوده بهدست آمده به جیب کارفرمایان و شرکتهای مشخص میرود، اما تحقق آن [ارزش افزوده] به آن بخشی از سود وابسته است که بنگاههای اقتصادی غولپیکر تصاحبش میکنند.
کارگران در یک انبار کالای شرکت آمازون یا کارگران شاغل در بخش پرداخت پول بابت فرآوردههای خریده شده سوپرمارکتها خودشان کالایی با قیمتی “تشخیصپذیر” تولید نمیکنند، اما کار آنان امکان میدهد که ارزش افزوده کالاهای تولید شده از سوی دیگران بهعنوان سود تحقق یابد.
عملکرد فیسبوک را میتوان با تشبیهی دیگر بهتصویر کشید. کارگران فردی و بیشتر وقتها بنگاههای اقتصادی منفرد “جویبار”ی کوچک از ارزش افزوده ایجاد میکنند. اما همین جویبارهای کوچک به تشکیل “برکه” عظیم جهانی ارزش افزوده یاری میرسانند، ارزش افزودهای که به کارگران پدیدآورندهاش بازگردانده نمیشود.
شرکت فیسبوک هم سود خود را اگر بتوان با تشبیهی دیگر بهتصویر کشید با “ماهیگیری” از این “برکه” عظیم کسب میکند.
از منظری دیگر، کالایی که فیسبوک به “فروش” میرساند قدرتش است، قدرتی که افزایش دامنهٔ فروش کالاهایی را باعث میشود که هزینه پخش آگهی برای جلب خریداران از سوی صاحبان این کالاها پرداخت شده است. از منظر دیگر، سود آن همان “افزودهای” است که از کار بیپرداخت [بیمزد] آنانی که کالاهای منقول و خدماتی را تولید کردهاند حاصل شده است و بهاین ترتیب صاحبان این کالاها میتوانند هزینه پخش این آگهیها را به فیسبوک بپردازند.
گوگل و دیگر شرکتهایی که بر شبکههای اینترنتی تسلط دارند ازجمله شرکتهایی مانند فیسبوک و دیگر شبکههای اجتماعیای که بهاصطلاح بهصورتی رایگان خدمات دراختیار کاربران قرار میدهند، فعالیتهای اینترنتیشان را به پول تبدیل کرده و از راه فروش این خدمات به پخشکنندگان آگهی، سودورزی میکنند.
این شرکتها درعمل ارزش افزوده را از ذخیرههایی که بهطورمستقیم از سوی نیرویهای مولد ایجاد شده است “تسخیر” میکنند. آنها بخشی از ارزش افزوده ایجاد شده بهدست کارگران مشتریانشان را مصرف میکنند و کارفرمایان بخشی از آن را هزینه پخش آگهی جهت بالا بردن دامنه فروش و تضمین رشد و سود بیشتر در درازمدت میکنند.
فیسبوک البته از راههای دیگری نیز از کاربرانش [مشتریانش] بهرهبرداری میکند. شان پارکر، میلیاردر و نخستین رییس فیسبوک، اعتراف میکند که این تارنما آگاهانه و از روی سنجیدگی برای بهرهبرداری از آسیبپذیری انسان بنا نهاده شده است. او میگوید: “خدا میداند که چه اثری بر مغز کودکان ما بهجای میگذارد.” یک سرمایهگذار دیگر پیشین فیسبوک، راجر مکنامی، استدلال میکند که تصاحب رقبایی احتمالی مانند اینستاگرام و واتساپ (WhatsApp) در آینده و بدین وسیله انحصاری کردن رسانههای اجتماعی، و نیز توانایی این انحصار برای گسترش اطلاعات نادرست، تهدیدی است در برابر دموکراسی و سلامت همگانی.
اگر مارکس امروز زنده بود، چهبسا فیسبوک و دیگر رسانههای اجتماعی را در کنار مذهب، (تشبیهی دیگر) “تریاک مردم”، بشمار میآورد.
باید یادآور شد که این گزاره مارکس بهاین معنا نبود که “تریاک” درعمل بهمنزله دارویی مخدر بین مردم توزیع میشد. اگرچه از نظر پزشکی “پاداشی” که شما بهخاطر دریافت یک “لایک” یا واکنش به پیام تصویری، نوشتاری یا شنیداریتان در یکی از رسانههای اجتماعی دریافت میکنید مانند دوپامین کوچک (پیامهای ارسالی از سوی فرستنده از طریق سیستم عصبی) است.
منظور مارکس این بود که در دوران ناخوشایند و بیدورنما، مردم به مذهب همچون وسیلهای برای تسکین و دلخوشی روی میآورند. خود مارکس برای کاستن از درد ناشی از بیماری پوستیای که بهآن دچار شده بود لودانوم (تریاک) مصرف میکرد.
مارک زاکربرگ، بنیانگذار فیسبوک، خود میگوید که فیسبوک برای بسیاری از مردم پناهگاهی است که “به زندگیشان معنا و آرامش”ی میبخشد که زمانی مذهب این نقش را بهعهده داشت.
خریدهایتان را هم بهمنزلهٔ یکی از دستاوردهای پخش آگهیهای هدفمند فیسبوک برای خرید محصولاتی که شاید به آنها نیاز داشته یا نداشته باشید بیفزایید که به سرمایهداران کمک میکند تا ارزش افزوده موجود در فراوردهها و خدمات تولید شده بهدست کارگرانی مانند شما را کسب کنند. اکنون دیگر شما پاسخ به پرسشتان را دارید.
پس، بهاین ترتیب فیسبوک چگونه سود خود را کسب میکند؟ پاسخ، بهطور کوتاه، برای بیشتر خوانندگان چنین است: از شما!
به نقل از «نامهٔ مردم»، شمارۀ ۱۱۰۴، ۵ خرداد ۱۳۹۹