روابط چین و آمریکا از مدتها قبل از شیوع بیماری کووید-19 رو به وخامت گذاشته بود و این پاندمی نیز تنشها میان این دو کشور بزرگ دنیا را تشدید کرد. اکنونی بخش فزایندهای از محافل آمریکا سخن از این میرانند که مقابله با چین باید مبنای سازمانی برای سیاست خارجی آمریکا باشد، درست به مانند جنگ سردی که در مقابل اتحاد جماهیر شوروی رخ داد.
این امر منعکس کننده طرز فکر کهنهای است که مقابله با دیگر قدرتهای جهان را به عنوان چالش اصلی آمریکا قلمداد میکنند. اما امروزه و برای یک قرن آینده مهمترین تهدیدهایی که ما با آن روبرو هستیم کشورهای دیگر نیستند بلکه مشکلات متعدد فراملی هستند.
حتی اگر آمریکا بتواند با موفقیت با چین مقابله کند، امنیت و شکوفایی آن میتواند همچنان بخاطر پاندمیها، تغییرات آبوهوایی، حملات سایبری، تروریسم و گسترش و استفاده از تسلیحات هستهای، دچار افول شود.
نتیجهای که از بحران امروزی میتوان گرفت بسیار روشن است: لازم است آمریکا فقط بر مقابله مستقیم با این چالشها تمرکز نداشته باشد بلکه باید بر رقابتپذیری و انعطاف و تابآوری در مقابل این چالشها متمرکز شود.
گروهی چین را در گسترش ویروس کرونا مقصر میدانند و درخواست می کنند تا حضور نظامی آمریکا در منطقه اقیانوس آرام توسعه یابد. مسلماً چین مسئولیت فراوانی در این بیماری همهگیر جهانی (پاندمی) دارد اما ما نمیتوانیم چین را مقصر نبود تجهیزات محافظتی در کشور خودمان بدانیم یا این کشور را مقصر ناتوانی خود در انجام تستهای کافی یا نحوه اجرای فاصلهگذاری اجتماعی خود بدانیم. جوامع دیگری مانند تایوان، کرهجنوبی، سنگاپور و آلمان همگی بهتر عمل کردهاند و این امر به خوبی نشان میدهد که واکنش آمریکا چگونه بوده است. عاقلانهتر خواهد بود که به عوض مقصر دانستن چین خودمان به فکر بهبود زخمهای خودمان باشیم.
ما در عین حال نباید اهداف سیاست خارجی چین را بد تفسیر کنیم. در سال ۲۰۱۷ راهبرد امنیت ملی آمریکا چین را کشوری توصیف کرد که «خواهان ازبین بردن امنیت و شکوفایی آمریکا و خواستار شکل دادن به دنیایی خلاف ارزشها و منافع آمریکا» است. پنتاگون، وزارت دفاع آمریکا، نیز کار را از این فراتر برد و در راهبرد دفاع ملی آمریکا از چین به عنوان رقیب راهبردی نام برد. این گونه ارزیابیها به یک اندازه در بلندپروازیهای چین مبالغه کردهاند.
سند دفاعی ۲۰۱۹ چین بر تمامیت ارزی و امنیت داخلی این کشور تاکید دارد و پکن از موفقیت هرگونه جنبش داخلی که منجر به کاهش یا از دست رفتن قدرت از حزب کمونیست چین شود، هراس دارد. در بهترین حالت باید به چین به عنوان قدرتی منطقهای نگاه کرد که خواهان کاهش نفوذ آمریکا در حیاط خلوت خود و افزایش نفوذ خود در میان همسایگان است.
بر خلاف اتحاد جماهیر شوروی، چین به دنبال تحمیل الگوی خود به دیگر نقاط دنیا یا کنترل سیاست بینالملل در هر گوشهای از دنیا نیست و اگر هم چین دست روی نقطه دیگری از دنیا می گذارد اولویت اول آن اقتصاد است. چین از نظر توان نفوذ و دسترسی به دیگر نقاط دنیا نیز دارای محدودیت است. دوران رشد اقتصادی دو رقمی این کشور به پایان رسیده و باید در آینده با مشکلات جدی زیست محیطی و همچنین بحران جمعتی ناشی از پیر شدن افراد مواجه شود. چین تهدید عملی و بالقوه برای آمریکا است اما میتوان به آن رسیدگی کرد بدون این که آن را به عنوان محور اصلی سیاست خارجی آمریکا در نظر گرفت.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱، سیاست خارجی آمریکا، راهنمای اصلی برای مسیریابی سیاستهای آمریکا از بین رفته است و سه دهه است که راهبرد آمریکا مسیر مشخصی ندارد اما نباید با احیای جنگ سرد، به دنبال یافتن مسیر بود. چین اتحاد جماهیر شوروی نیست و دنیایی که مشخصه آن جهانیشدن است نیازمند تفکر و یافتن راهبردی جدید است.