صحبت کردن دربارهی کیوان (اشاره به مرتضی کیوان) برای من آسان نیست. گمان نمیکنم برای هیچکدام از دوستان او آسان باشد. چون این کار خیلی راحت ممکن است به نوعی روضهخوانی لوس و سانتیمانتال مبدل بشود، و این درست خلاف خاطرهای است که پیش همهی ما از کیوان باقی مانده و هیچکدام میل نداریم آن را مغشوش یا مخدوش کنیم. کیوان نقطهی مرکزی حلقههای بیشماری از دوستان گوناگون بود، که بعضی از آنها حتی همدیگر را نمیشناختند…اسم کیوان برای همهی ما در حکم کلمه رمزی است که به محض اینکه ادا میشود پردههای دوری و سردی را پس میزند و ما را به هم نزدیک میکند. ص ۲۶
کیوان وقتی رفت فقط سی سال داشت؛ مثل همهی ما هنوز در زمینهی ادبیات کار مهمی نکرده بود، استعدادی که در او به طرز عجیبی شکفته بود توانایی کشف و پرورش استعدادِ دیگران بود. خود من یکی از آن دیگران هستم. آن روزها جوانِ شهرستانی خام و گمنامی بودم و حتی خودم چندان چیزی در جبین خودم نمیدیدم. کیوان بود که دستِ مرا گرفت و راهی را که بعد از او طی کردم پیش پایم گذاشت. نه این که هرگز یک کلمه دربارهی کارم و آیندهام و این جور چیزها به من چیزی گفته باشد، او فقط مرا جدی گرفت و با من طوری رفتار کرد که انگار من هم برای خودم کسی هستم. به همین دلیل همیشه فکر کردهام که اگر کسی شدم تا حدی به یمن تربیت او بود، اگرچه سالهای باقیی عمر را بدون او گذراندم و دارم میگذارنم. این که گفتم، خیال میکنم زبانِ حال چند نفر دیگر از همدورههای من هم باشد. ص ۵۰
از کتابِ «یک گفتوگو ناصر حریری با نجف دریابندری»-نشر کارنامه- گفتگوی سال۷۳