“سقوط دولت لیبی پیامدهایی در سرتاسر منطقه داشته که به جابجایی جمعیت و هجوم سلاح به منطقه با بیثباتسازیِ سایر کشورهای آفریقای شمالی همراه بوده است.” این بیانیه را اخیراً خبرگزاری سایت “گروه سوفان”[1] تحت عنوان “جنگ بر سر دستیابی به منابع انرژی لیبی (در روز بیست و چهارم ژانویه) صادر کرد.
باراک اوباما، گوش میکنی؟
اوباما در دهم سپتامبر 2015 به من و به چند نفر دیگر که در تالار روزولتِ کاخ سفید، تقریباً هفت سال بعد از شروع به ریاست جمهوریاش جمع شده بودیم، گفت: “در این شهر[واشنگتن] نسبت به جنگ تعصب خاصی هست.” آن موقع فکر میکردم که دارد شخصاً به اشتباه هولناکی که با ملحق شدن به مداخله در لیبی در سال 2011 مرتکب شده بود فکر میکند؛ یعنی ظاهراً اجرای همان قطعنامۀ 1973 شورای امنیت سازمان ملل.
وزیر امور خارجۀ اوباما، جان کِری، درست پشت سر رئیسجمهور نشسته بود. یادم میآید آن روز از خودم میپرسیدم که در عین حال که اوباما از تصمیم خود ابراز تأسف میکند، آیا کری را هم سرزنش میکند؟ چون او آن موقع در خصوص مشارکت سنگینتر امریکا در جنگ بیپایانِ دیگری چه بسا بیپرده اظهار نظر کرده بود که اکنون برملا شده که همان جنگ با سوریه بوده! هر چند، اوباما ظاهراً چنین خیالی در سر نداشت.
دلیل آن این است که مداخله در لیبی نه تنها به مرگ فجیع رهبر لیبی، معمر قذافی، منجر شد، بلکه تصرف نظامی بیرحمانه و دامنهداری را به جریان انداخت، طوری که هیچکس نمیداند هماکنون چه کسی حاکم لیبیست! قدرتهای خارجی را از سرتاسر دریای مدیترانه برای ملحق شدن به نزاع به منطقه کشاند، و موج مهاجرتیِ بیثباتکنندهای را که از آن سوی دریای میانی به راه افتاده بود از کنترل در آورد. همچنین جنگافزارها را از دست یکی از بزرگترین مخفیگاههای تسلیحاتی در آورده و در اختیار گروههایی مثل داعش، القاعده، لشکر طَیبی، و دیگران قرار داد. علاوه بر آن، درست در همان زمان بسیاری از تسلیحات قبلیِ لیبی در سوریه مورد استفاده قرار گرفت.
قبل از آنکه نیمچه تقدیری از اوباما به عمل آوریم از این که درس خود را یاد گرفته و بنابراین به روش معنیدارتری تصمیم گرفت که در سوریه مداخله نکند، لازم است این سؤال را پیش بکشیم: چرا رؤسای جمهور چنان تصمیمات فلاکتباری مثل جنگ با عراق، لیبی، سومالی، افغانستان، و شاید فردا با ایران، میگیرند؟
دووایت آیزنهاورِ رئیسجمهور در سال 1961 تا حدودی به این سؤال پاسخ داد: “ما نباید هرگز اجازه بدهیم بار سنگین این ترکیب ]مجتمع نظامی- صنعتی[[2] آزادیها و فرایندهای دموکراتیکمان را به خطر بیاندازند…. فقط شهروندان هشیار و دانا میتوانند به ناسازگاریِ ماشینآلات عظیم صنعتی و نظامیِ تدافعی با روشها و اهداف صلحآمیز ما پی ببرند.”
به زبان ساده، امروزه امریکا متشکل از شهروندانی دانا و هشیار نیست، و مجتمعی که آیزنهاور آن گونه دقیق توصیف کرده بود، در حقیقت به اَشکالی که حتی در مخیّلۀ خودِ آیزنهاور هم نمیگنجید، دارد آزادیها و فرایندهای دموکراتیکمان را به خطر میافکند. این مجتمع به همان “تعصبی” دامن زده که اوباما از آن حرف میزد. علاوه بر آن، امروزه کنگرۀ امریکا دارد مجتمع را فربهتر میکند: امسال 738 میلیارد دلار علاوه بر بودجۀ مخفی و بیسابقۀ تقریباً 72 میلیارد دلاریِ دیگر به این مجتمع تخصیص یافت به حدی که قرار حقوقیِ مجتمع به قراری تمامنشدنی، دائمی، و، همان طور که باز آیزنهاور گفته بود، به قراری تبدیل شده است که “در هر شهر و ساختمان دولتی و هر ادارهای از دولت فدارل” محسوس است.
در خصوص “شهروندان دانا و هشیار”، دستاوردی که نه تنها در درازمدت به تعلیم و تربیت شایسته، بلکه در کوتاهمدت و میانمدت عمدتاً به القائات “مطبوعاتِ” مسئولیتپذیر و توانمند قابل انتساب است هم با شکستی مفتضحانه مواجهیم.
مجتمع برای منفورترین مقاصد خویش مالک رسانههاییست که اهمیت دارند؛ از روزنامۀ پرسابقه و اصلیِ “نیویورک تایمز” گرفته تا آلت دست مدرن پایتخت خود “واشنگتن پست”، تا پرچم قماش مالی کشور، “وال استریت ژورنال”. هیچکدام از این روزنامهها معمولاً هیچ وقت به جنگی که باب دلشان نبوده نپرداختهاند. فقط زمانی که جنگها “بیپایان” میشوند از تعدادی از آنها نیمچه صدایی در میآید؛ آن هم زمانی که دیگر خیلی دیر است.
کانالهای تلویزیونیِ کابلی و مرتبط با رسانههای غالب، برای آنکه از روزنامهنگاریِ مکتوب عقب نمانند، تحلیلگرانی را جلوی دوربین میآورند تا در خصوص جنگهای گوناگون فضلفروشی کنند؛ بعضی از آنها حقوقبگیران اعضاء مجتمع بوده، بعضی از آنها زندگی حرفهای خود را در درون آن گذراندهاند، یا آنکه به هر دو گروه تعلق دارند. باز هم، فقط زمانی لب به انتقاد میگشایند که جنگها بیپایان شده، آشکارا با شکست مواجه شده یا به بنبست کشیده شده باشند، و خون زیادی پای آنها ریخته شده و به ضرر خزانه باشد، و اگر از زبان اپوزیسیون حرف بزنند بر آمار بینندههای خود میافزایند!
ژنرال نیروی دریایی، اِسمِدلی باتلر، دوبار دریافتکنندۀ مدال افتخار، یک بار به “مجرمیّت ناشی از کاپیتالیسم” اعتراف کرد؛ یعنی به توصیف برازندهای از روزگار خود در روزهای آغازین قرن بیستم. اگر چه امروزه کارکشتههای نظامیِ مجرّب به عنوان شهروندان هم – مثل آیزنهاور – باید اذعان کنند که آنها هم مجرمینی هستند که با مجتمع سر و کار دارند – یقیناً، عضو رسمی دولت کاپیتالیستیاند، اما کسانی که تنها هدفشان به جز به حداکثررسانیِ منافع سهامداران، تسهیل مرگ دیگران بدست حکومت است.
به چه شکل دیگری میتوان بطور دقیق مردان – و هماکنون زنان – ملبّس به لباسهای چندستارهای را توصیف کرد که سر و کلهشان بیوقفه بین نمایندگان مردم در کنگره پیدا میشود و تقاضای دلارهای بیشتری از جیب مالیاتدهندگان میکنند؟ و بودجههای مخفیای که رسماً به بودجۀ عملیات احتمالیِ فرامرزی[3] معروف است و قویاً برای نمایشهای جنگیای که چیزی بیش از سیاهبازیهای محض نیست مقرّر شدهاند، فرایند تخصیص بودجۀ نظامی را به یک نمایش مضحک تبدیل کرده است. اکثر اعضاء کنگره در قبال آنچه که روا داشتهاند سالانه بر سر این بودجه بیاید، باید سرهای شرمگین خود را به زیر افکنند.
و حرفهای وزیر دفاع، مارک اِسپر، این هفته در مرکز “مطالعات استراتژیک و بینالمللی” در خصوص بودجهبندی، هیچ اثری از تغییرات واقعی در بودجۀ نظامی نشان نمیدهد، بلکه بر امر جدیدی تأکید میکند؛ تمرکز نه بر کاهش هزینههای نقدی، بلکه بر افزایش آن. اما به حق همین طور هم باید باشد! وقتی که اسپر کنگره را خوشخیالانه به افزایش تقاضای بودجۀ متورم از پنتاگون متهم میکند حقیقتاً نشان میدهد که در این میان تا حدودی انگشت اتهام باید متوجه چه کسی باشد: “دو سال و نیم است که دارم به پنتاگون میگویم که قرار نیست بودجههای ما بهتر از این بشود – همین که هست خواهد بود – و بنابراین ما باید کارگزاران خوبی برای دلارهای مالیاتدهنگان باشیم…. و میدانید، کنگره بطور کامل پشت این قضیه ایستاده . و بعد لحظهای از راه میرسد که معضل سر از حیاط خلوت خودشان در میآورد، و تو باید به زحمت خودت را از این مخمصه نجات بدهی!”
“و آن لحظه که معضل سر از حیاط خلوت خودشان در میآوَرَد” فقط نیمچه اتهام غیرمستقیمیست که اعضاء کنگره غالباً تقاضاهای بودجه از پنتاگون را افزایش میدهند تا گوشت خوک ناحیۀ انتخاباتی خودشان را تأمین کنند (در این کار هیچ کس بهتر از رئیس اکثریت سنا، میچ مککانل، نیست که در طی سالهای طولانیِ حضور در سنا میلیونها دلار پول مالیات دهندگان – از جمله بودجۀ وزارت دفاع – را برای ایالت خانگی خود، کنتاکی، فراهم کرده تا قدرتی را که از دیرباز در آنجا داشته از دست ندهد. و در وصول پول از بخش وزارت دفاع برای خرج در خزانۀ کارزارهای انتخاباتی دست کمی از قماربازان دلهدزد ندارد. مککانل هر چند شاید از سایر اعضاء کنگره از این لحاظ متفاوت باشد که به کنتاکی برمیگردد و علناً در بارۀ پولهای مخصوص به خرید گوشت خوک که سالانه به ایالت خود میآورد لاف میزند؛ او دست به این کار میزند تا رتبهبندیِ مفتضح خود در انتخابات را جبران کند.
اما اسپر به روش معنیدارتری ادامه داد: “ما در چنین برههای از زمان به سر میبریم. استراتژی تازهای داریم…. از حمایت بزرگی از طرف کنگره برخورداریم…. حالا باید شکاف بین نظامهای معروف به پیشاجنگسردی و ضد- شورش، و جنگ کمتنش ده سال گذشته را پر کنیم، و دست به این جهش بزرگ به سمت رقابت بین قدرتهای بزرگ با روسیه و چین بزنیم: عمدتاً با چین.
اگر جنگ سرد قدیمی هر از گاهی با بودجههای رکوردشکن نظامی مواجه میشد، هماکنون میتوانیم انتظار جنگ سرد جدیدی با چین را داشته باشیم تا از آن مبالغ از نظر درجۀ اهمیت جلو بزند. و این چه کسی بود که تصمیم گرفت که به هر حال به یک جنگ سرد جدید احتیاج داریم؟
در جایی دورتر از مجتمع بدنبال عوامل نچرخید (خاستگاه اِسپر، نه بر حسب اتفاق، به عنوان یکی از لابیگران برجسته برای شرکت رِیتئون، عضو پرستارۀ مجتمع). یکی از شروط لازم برای مجتمع چیزیست که از جنگ سردِ تقریباً نیم قرنهاش با اتحاد جماهیر شوروی آموخت. هیچ چیز روی زمین جز کشاکش طویلالمدت با یک قدرت بزرگ آنطور سخاوتمندانه و همیشگی خرج نمیتراشد. بنابراین هیچ مدافع زورمندتر و قدرتمندتری از مجتمع برای جنگ سرد جدید با چین – و کشاندن روسیه به این شاخوشانهکشی برای هزینهکرد دلارهای اضافی – وجود ندارد.
اگر چه، دست آخر، خودِ همین ایده که آمریکا باید سالانه پول بیشتری از مجموع هشت کشور بعدیِ جهان برای ارتش خود خرج کند، که اکثرشان متحدین آمریکا هستند، باید به حتی یک شهروند نامطلع و نه چندان هشیار ثابت کند که یک جای کار بدجوری میلنگد. جنگ سرد تازهای باید راه بیفتد؛ هنوز یک جای کار بد جوری خراب است.
اما از قرار معلوم این مجتمع به سادگی زیادی قدرتمند است! امریکا در آینده با جنگهای بیشتری مواجه خواهد بود. همان طور که آیزنهاور گفته بود “سنگینیِ این ترکیب” در حقیقت آزادیها و فرایندهای دموکراتیک ما را با خطر مواجه کرده است.
برای آنکه درک روشنتری از این امر بدست آوریم، فقط کافیست که به تلاشهای بیثمر سالهای گذشته برای بازپسگیری قدرت از چنگ بخش اجرایی جنگافروزیِ کشور نظر بیافکنیم؛ بخشی که در صورت تجهیز به قدرت برای راهاندازی جنگ، همان طور که جِیمز مدیسون به ما هشدار میدهد، به احتمال زیاد با استبداد همراه خواهد بود.
مدیسون، “قلمزنِ” واقعی در فرایند نگارش قانون اساسیِ ایالات متحده، حواسش بود که قدرت جنگی را در دستان کنگره قرار دهد. با این همه، از ترومن تا ترامپ، تقریباً همۀ رؤسای جمهور به شکلی از اَشکال آن را غصب کردهاند.
تلاشهای اخیر توسط عدۀ خاصی از کنگره برای استفاده از این قدرتِ مبتنی بر قانون اساسی صرفاً برای کنار کشاندن امریکا از جنگ ظالمانه در یمن، با قدرت بهتآور مجتمع نظامی- صنعتی به شکست انجامیده. این مهم نیست که بمبها و موشکهای مجتمع بر سر اتوبوسهای مدارس، بیمارستانها، مراسم تشییع جنازه، و سایر فعالیتهای مدنی بیآزار در آن کشور جنگزده میبارد؛ دلارها به سمت خزانههای مجتمع بصورت سیلآسا جاریست. آنچه مهم است این است؛ این همۀ آن چیزیست که اهمیت دارد.
اما روز مؤاخذه فرا خواهد رسید؛ همیشه در روابط بین ملتها چنین روزی وجود داشته. اسم کشورهای سلطهجوی امپریالیستی برای همیشه در کتابهای تاریخ حک شده. از روم تا بریتانیا در آن کتابها اسم برده شده است. هر چند، در هیچ جا ثبت نشده که حتی یکی از آنها امروزه در قید حیات باشد. همهشان به زبالهدان تاریخ پیوستهاند.
ما هم به زودی بدست مجتمع نظامی- صنعتی و جنگهای بیپایانش سر از همان جا در خواهیم آورد.
منبع: سایت informationclearinghouse سیام / ژانویه / 2020
[1] Soufan Group
[2] Military – Industrial Complex
[3] Overseas Contingency Operations (OCO)