مجيد بهشتى پس از اخذ دیپلم به دانشکده هنرهای دراماتیک تهران راه پیدا کرد، او تحصیلات خود را تا پایان سال 1365 تا سطح لیسانس در رشته هنرپیشگی و کارگردانی ادامه داد و در سال 1383 در رشته کارگردانی تاتر فوق لیسانس گرفت.
مجید بهشتی از بدو ورود به دانشکده هنرهای دراماتیک تهران بطور عملی نیز به فراگیری فن نمایش و کارگردانی پرداخت و زیر نظر استادان بزرگی چون رکن الدین خسروی، حمید سمندریان، بهزاد فراهانی، حسین پرورش و دیگر اساتید، فن کارگردانی و بازیگری را آموخت.
وی در سال 1360 در تلویزیون به عنوان تهیه کننده و کارگردان بکار تهیه و تولید سریال و فیلم سینمایی پرداخت و کارهای بسیاری را به عنوان تهیه کننده و کارگردان تولید کرد. همزمان در سال 1376 مجله سینمایی فیلم و هنر را پایه گذاری کرد و بمدت 7 سال در این مجله به عنوان مدیر مسؤول وسردبیر مشغول کار بود. اما انتشار این نشریه در سال 1384 متوقف شد.
بهشتی در دوران اشتغال در رادیو و تلویزیون، کارگردانی و تهیه کنندگی سریالهای بلند و نمایش های تلویزیونی پر بیننده ای را به عهده داشت که با موفقیت از رادیو و تلویزیون ایران پخش گردید. او در سال 1383 کشورش را به مقصد لندن ترک گفت.
مجید بهشتی: کنترلِ مغزها، با صدا و تصویر
آثارِ تولیدشده در سینمای معاصر ایران- چه در دهههای گذشته و چه درحالحاضر- نویددهندهٔ حرکتی نو در هنر فیلمسازی و صنعت سینمای ایران نیست. فیلمهای ساخته و عرضه شده بر اساس داستانهای تصویبشده از سوی نهادها و منابع همسو با سیاستهای رسمی در سینمای دولتیِ جمهوریاسلامی، این امر را ثابت کرده است. سینمایی که پایهاش بر سانسور و توقیفِ فیلم- و نیز فیلمسازان- بنا شده باشد امیدی به رشد و شکوفاییِ آن نمیرود، و جز کشتنِ وقت و ذوق و اشتیاقِ مردم به هنر هفتم، بر باد دادنِ آرزویِ آفرینشی هنرمندانه و کشتنِ قریحه، شور و استعداد در جوانهای با استعدادِ ایرانی و مأیوس کردن آنان حاصلی نخواهد داشت. فیلمهای سفارشی و ضدِدموکراسی و آزادیخواهی و آزاداندیشی، صنعتی هیچوپوچ است و بر هیچوپوچ هم نمیشود امید بست. بر شالودهٔ هیچوپوچ نمیتوان فیلم ساخت، فیلمی هنرمندانه که: فکر و عواطف زیباییشناسانه و انساندوستانه را در مخاطبانش رشد دهد و بالنده کند. سینمای واقعی باید راهی روشن در جهت شکوفا شدن فکر و اندیشه مردم در منظر جامعه پدید آورد، و این راهِ روشن را نیز درنهایت برای مردم هموار خواهد کرد، اما روایت همیشگی سینمایِ کنونی جمهوریاسلامی چیز دیگری است. رگههای پررنگِ ترس و وحشتِ زاییدهٔ دیکتاتوری، ارمغانِ سینمای دولتی جمهوریاسلامی است. این ترس بر همه عواملی که فیلمهای ایرانی را میسازند حکمفرماست. سینمای اصیلِ شخصیتپردازِ ما- که بر پیرنگِ داستانهایی که از رویدادهای روز ایران سرچشمه میگیرد شکل پذیرفته- دردورنج و کموکاستیهای جامعهٔ امروز را ترسیم و تصویر میکند. سینما در جمهوریاسلامی بهطور واقعی جایگاهی ندارد و در جهان سینمای مستقل از مرتبهیی برخوردار نیست. سینمای واقعی با بهنقد کشیدن مناسبات آدمهای هر جامعه- چه خوب و چه بد- شکل میگیرد. سینمای ضدِ آزادی و ضدِ دموکراسی ما است که همواره در میدان دید جهانیان و منتقدان سینما و فیلم قرار داده میشود چندان که سینمای واقعی ما بهچشم نمیآید. جا انداختنِ کاراکترهای خنثی و مضحک در داستانها و سناریوها از سینمایی مردمفریب و پوشالی حکایت دارد. درسینمای دولتی بودجههای کلان دراختیار کسانی قرار میگیرد که در جهت مغزشوییِ مردم در داخل ایران و تبلیغِ «اسلام سیاسی»- بهانضمام قرائت خاص رژیم از اسلام- باهدفِ کنترل مغزها با ابزار تصویر و صدا و در سطح جهانی، فیلم بسازند. افرادی مثل مجید مجیدی، فرجالله سلحشور، و جمال شورجه، احمدرضا درویش و عدهیی دیگر، همچون اهرمهای اجرایی در این تبلیغات کوشا هستند و با برخورداری از بودجههای میلیاردی و با ارز دلار فیلمهایی بیارزش و نخنماشده از تاریخ اسلام را میسازند که نه توجه آدمهای فهیم در داخل کشور را جلب میکند و نه شانسی برای فروش در جهان و حتی کشورهای اسلامی دارد. فیلم سینمایی «محمد رسولالله» ساختهٔ مجید مجیدی، که با بودجهیی نجومی و دسترسی به امکانهای بسیار گسترده ساخته شد تا کنون هیچ بهرهیی نداشته است. در انتخاب برای نامزدی جایزهٔ اسکار هم موفقیتی نداشت، بااینکه به گفته وزیر ارشاد سابق جمهوریاسلامی دست لابیهای نفوذیشان دراسکار باز است، با اینهمه، از قبول فیلم«محمد رسولالله» بهکارگردانی مجید مجیدی سر باز زدند. فیلم«محمد رسولالله» به اسکار ارسال شد، ولی همچون فیلم «نادر و سیمین»، کاری دیگر از سینمای جمهوری اسلامی، در سالهای گذشته ، مورد قبول واقع نشد و از پذیرش فیلم «محمد رسولالله» سر باز زدند و شانسی برای حضور در اسکار پیدا نکرد. و این درحالی است که با آن پولی که خرج این فیلم کردند، میشد ۱۰۰ فیلم سینمایی باارزش بهکارگردانیِ کارگردانهایی خوشفکر و مستعد جوان ساخت. در نظام جمهوریاسلامی، همهٔ سینما و تئاتر تلویزیون بهاصطلاح ملی را کارگردانهای مذهبی درقبضهٔ خود دارند و راهِ ورود به این عرصه را بر دیگران بستهاند. در چنین شرایطی چگونه میشود انتظار داشت سینمایی آزاد و مردمی داشته باشیم تا بتوان بهوسیلهٔ آن فیلمهایی برای مردم ساخت و برای هنر سینمای کشور کسب اعتبار کرد. در برابر وضعیت کاری مساعدِ کارگردانهای خودی، در شرایط کنونی، وضعیت دشوارِ فیلمسازانی قرار دارد که اجازه کار به آنان- پس از کلی تحقیق و بهخرج دادن وسواس بهمنظور اینکه مشخص شود برانداز نیستند و ثابت گردد ضدِ مذهب نیستند- بهزور داده میشود و سناریویِ پیشنهادیشان از سدِ سانسور میگذرد و تصویب میشود، ولی کار به اینجا پایان پیدا نمیکند، زیرا در گیرودارِ کسب اجازهٔ اکران فیلمهایشان باز هم با مشکل مواجه میشوند. برای نمونه، در طول ۳۷ سال گذشته کلی فیلمهای ممنوع پخش داریم که اجازهٔ اکران به آنها داده نشده و توقیف شدهاند- و آخرین نمونهٔ آن- فیلمی با نام «خانهٔ دختر» است که چهارمین فیلم بلند سینمایی شهرام شاهحسینی است که در سیوسومین جشنواره فیلم فجر، بر پایهٔ شواهد مشخص بود که این فیلم- نسبت به عمده آثارِ رونماییشده در این جشنواره- سرنوشت متفاوتی خواهد داشت. همان زمان نیز خبرهایی مبنی بر قرار گرفتن این فیلم در لیست سیاه اکران حوزهٔ هنری منتشر شدند و تکذیب هم نشدند. بهنظر میرسد این خبرها- با توجه به سابقهٔ حوزهٔ هنری در مورد ممانعت از اکرانِ فیلمهایی که بهمذاقش خوش نیاید- دور از حقیقت نیز نباشد. این فیلم [«خانهٔ دختر»] درحالحاضر توقیف شده است. مضمون این فیلم داستان دو دختر دانشجوست که بهدنبال کشف راز مرگِ هم دانشگاهیشان، درست در روز پیش از مراسم عروسیاش، هستند. در این میان، مرتضی [از شخصیتهای اصلی فیلم] قصد دارد خانه کوچکشان را زیر قیمت بفروشد تا زودتر از محله و نگاه سنگین مردمانش فرار کند. این داستان فیلمی است که درحالحاضر اجازه اکران ندارد و بهگونهای پس از ساخت با توقیف روبهرو شده است. از این نمونه مضمونها که بهنوعی بهتوصیفِ زندگی اجتماعی مردم میپردازد و حرفی برای گفتن در آن باشد با این مشکلها روبهرو خواهند شد. فیلمهای بیهویت و بیمحتوا که فیلمسازانی مثل دهنمکی و همپالکیهایشان- که در سرکوب آزادیخواهان و مردم معترض سابقهیی هولناک داشتهاند- مورد اطمینان و استقبال جمهوری اسلامی و نهادهای وابستهاش قرار میگیرند و فیلمسازان خوشفکر و حساس نسبت به وضع و زندگی مردماند که باید ناخواسته و ناگزیر در خانههایشان حبس شوند و بهنوعی در وطن خویش غریب باشند و خانهنشین گردند و یا دور از کار و دور از زندگی در میهنشان، در غربت، زندگیهایی نهچندان مناسب شأن خود سپری کنند: روح و دل و جانشان در کشورشان و جسمشان در غربت گرفتار، و هر دم سرک بکشند و سر و گوشی آب دهند، هر روز لابهلای روزنامهها و سایتهای خبری چشم بدوانند و از این روزنهها به خانهٔ اصلیشان نگاه کنند و حسرت بکشند که شاید روزی باز به وطن باز گردند و در پناهِ مردمشان و در کنارِ آنان، زندگی هنری و حرفهای آزادی را شروع کنند.