برای بریدن صدای من، نظام جمهوری اسلامی ایران از هیچ اقدام خشونت آمیز، از زندان و حبس های طولانی مدت تا ندیدن فرزندانم و حتی قطع تماس تلفنی و نشنیدن صدایشان و ضرب و شتم و تبعید و توهین و هتک حرمت دریغ نمی کند. سوم دی برای من روز نکبتی خشونت عریان مردان امنیتی و زندان علیه من بود که بارها گفتم هیچ امکان زندگی را برای من باقی نگذاشته است و اما آنچه در این بند عمومی در میان زنان متهم و مجرم عادی و با تن پر از کبودی و زخم و درد من را سرپا نگه داشته، عشقم به ملت سربلند و رنج کشیده سرزمینم و آرمان عدالت و آزادی است.
به خون پاک به ناحق ریخته مظلومان کشته و مجروح شده سوگند یاد می کنم تا لحظه دم فروبستن ابدی از گفتن حق و از فریاد بر سر ظالم و حمایت از عدالت جویان و آزادیخواهان و تحقق صلح پایدار دست برنخواهم داشت.جمهوری اسلامی ایران هر آنچه را داشتم از من ربود و غارت کرده است اما قلب در سینه ام به یغمای مردان قدرت پرست طالم در نخواهد آمد و با فریاد مادران جگرسوخته و مردان آزادیخواه و جوانان پرشور سرزمینم خواهد تپید و فریادم را قدرت خواهد بخشید.
نرگس محمدی در روز سوم دی ماه با فریب رئیس زندان اوین غلامرضا ضیایی به بهانه ملاقات فوری با وکیلش از بند خارج شد و سپس شخص ضیایی به همراه ماموران زندان و ماموران وزارت اطلاعات او را با خشونت و ضرب و شتم با زور وارد آمبولانسی کرده و به زندان زنجان منتقل کردند.
دلیل تبعید نرگس محمدی این است که او و هفت زن زندانی سیاسی دیگر در بند زنان زندان اوین در حمایت از کشتار مردم معترض در آبانماه خونین در داخل زندان به تحصن دست زدند.
در نامه چهار صفحهای که نرگس محمدی از داخل زندان زنجان ارسال کرده است اشاره شده که در زمان خروج اجباری او از داخل زندان، او مقاومت کرده که با ضرب و شتم و توهین و هتک حرمت رئیس زندان غلامرضا ضیایی روبهرو شده است. ضیایی او را شخصا هل داده و به همراه بیست مامور زن و مرد به زور سوار بر آمبولانس کرده. دست نرگس محمدی در حین مقاومت در برابر این زورگویی با شیشه پنجره بریده میشود و در تمام مدت انتقال او به زندان زنجان ماموران بر همین دست خونین دستبند زده بودند.
این در حالی است که رئیس زندان میداند که نرگس محمدی به دلیل ابتلا به آمبولی ریه و مصرف قرصهای رقیقکننده خون در صورت خونریزی با خطر جدی روبهرو خواهد بود.
متن نامه نرگس محمدی از زندان زنجان به شرح زیر است:
پس از چهار ماه و نیم محرومیت از تلفن به فرزندانم با اقدام دیگری از سوی نهادهای امنیتی-قضایی مواجه شدم که هنوز از شدت خشونت و بی رحمی های صورت گرفته شوکه هستم. پس از اعلام تحصن با حضور گسترده نیروهای امنیتی سپاه و وزارت اطلاعات در پشت بند زنان و حضور معاونین زندان آقایان محمدی و سلمانی و سپس حضور ریاست زندان آقای غلامرضا ضیایی مواجه شدیم. ریاست زندان در ابتدای تحصن اعلام کرد که با جمع متحصنین برخورد خواهد کرد و اولین اقدام قطع تلفن متحصنین خواهد بود. ۲ روز بعد از تحصن دستور کمیته انضباطی زندان مبنی بر محرومیت از ۳ نوبت ملاقات به ما ابلاغ شد.
در تاریخ ۳/۱۰/۹۸ ریاست بند زنان سرکار خانم عبدالحمیدی نامه ای را به من نشان دادند که جهت ملاقات با وکیل باید به دفتر اجرای احکام بروم. دوستان متحصنم معتقد بودند که این یک فریب است و با این دروغ می خواهند من را از بند به بیرون ببرند. من از رییس بند پرسیدم که آیا ملاقات با وکیل واقعی است و ایشان گفتند بله وکیل شما در اجرای احکام منتظر شماست. به دفتر اجرای احکام رفتیم اما نه دفتر دایر بود و نه خبری از وکیل بود. من را به ساختمان ریاست زندان بردند و وارد اتاق آقای ضیایی شدیم. ماموری از وزارت اطلاعات هم در داخل اتاق بود. آقای ضیایی بلافاصله با صدای بلند و لحن توهین آمیز شروع به صحبت کردند که «گفته بودیم یا تحصن را جمع کنید یا برخورد خواهیم کرد. تو از خارج پول می گیری و این کارها را می کنی و من برخورد می کنم.» توضیح های من کارساز واقع نشد. آقای ضیایی دوباره شروع به توهین کردند و گفتند «تو که تو آخر رذالت هستی».
وقتی متوجه شدم ملاقات با وکیل اساسا دروغ است و من را برای خروج از بند فریب داده اند و آقای ضیایی از هیچ توهین و تهدیدی دریغ نمی کند از جایم بلند شدم و بی هیچ پاسخی به ایشان اتاق را ترک کردم. از پله ها پایین آمدم، صدای دویدن آقای ضیایی را پشت سرم شنیدم و دو قدمی در خروجی ساختمان ریاست ناگهان با صحنه های وحشتناکی مواجه شدم، آقای ضیایی و چند مرد دیگری که آماده بودند مانع خروج من از در شدند، آقای ضیایی با تمام قدرتش بازوهایم را گرفت و آنچنان به کنج راهرو کشاند که شوکه شده بودم، هر بار به سمت در می رفتم با هجوم وی و مردهای همراهش به این طرف و آنطرف پرتاب می شدم، خودم را به در خروجی رساندم و دوباره به من حمله ور شدند. در حالی که بازوهایم را گرفته بود و به عقب می کشید دستم را به در کوبیدم که شیشه های در خرد شد و دستانم را برید و خون از آنها جاری شد. آقای ضیایی دستم را گرفته بود و به سمت بالای پله ها می کشید تا به اتاق خودش ببرد و من مقاومت می کردم که دیگر به اتاق نروم و از ساختمان خارج شده و به بند برگردم. آن چنان دستانم را با قدرت به سمت بالا می کشید که کتفم صدای بلندی داد و من خواهش می کردم که دستانم دارند می شکنند و از جا کنده می شوند و دستانم را که خون ریزی می کرد ول کنند.
]من را [از ساختمان بیرون بردند و ناگهان متوجه شدم که در عقب آمبولانس را بازگذاشته اند و قصد دارند من را داخل آن هل بدهند، مقاومت کردم ناگهان آقای ضیایی و بیش از ۲۰ مرد و زن دورم حلقه زدند و با هل دادن و گرفتن بازوها و دستهایم من را به داخل آمبولانس هل دادند که پاهایم را به آمبولانس تکیه دادم و بالا نرفتم. آنچنان فشاری وارد می کردند که نگران بودم که پاهایم بشکنند. به زحمت از بغل آمبولانس جلو دویدم و همه مردها و زنها محاصره ام کردند، به مقابل بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات و بهداری که رسیدیم من را از ادامه مسیر به سوی بند زنان منحرف کردند و ایستادم و حرکت نکردم، آقای ضیایی دوباره فریاد زد که «نمی گذارم به بند زنان برگردی و تو دیگر پایت به بند نمی رسد» ناگهان پژویی جلوی پایمان ایستاد. ناباورانه آقای ضیایی از دو طرف بدنم دستانش را قلاب کرد و من را از جا کند و با سر داخل ماشین فرو برد، مقاومت کردم اما از پشت آنچنان فشار داد که داخل ماشین افتادم. سر و پاهایم درد گرفته بود و بیشتر از این نمی توانستم مقاومت کنم. مقابل بند ۲۰۹ وزارت اطلاعات و بهداری متوقف شدیم. خانم عبدالحمیدی و خانم اسماعیلی از هم می پرسیدند واقعا چه خبر است! در یک نگاه متوجه شدم حدود ۳۰ نفر از نیروهای وزارت اطلاعات و آقای همتی (رابط وزارت اطلاعات) و حدود ۲۰ نفر از نیروهای زندان و آقای ضیایی و معاونان و افسر جانشین ها و بی سیم به دستهایی در اطراف من جمع شده اند، پرسنل بهداری به بیرون آمدند و آقای ضیایی سرشان فریاد می زد که بروید داخل و در بهداری را با داد و فریاد بست.
میان حداقل ۵۰-۶۰ نفر نیروی امنیتی- قضایی و زندان محاضره شده بودم. ماشین هایی وارد محوطه شدند، ۸ نفر داخل ماشین ها بودند و آقای ضیایی که هیچ توهین و حرمت شکنی چه به لحاظ کلامی و چه به لحاظ فیزیکی و ضرب و شتم کوتاهی نکرده بود گفت که دستور انتقال تو به من ابلاغ شده بود و می خواستم در دفترم آن را به تو ابلاغ کنم. با دیدن ماشین ها و نیروها متوجه شدم که قصد تبعید من را دارند، شروع کردم به خواندن سرود « زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوان ها، تو ای بانگ شور افکن تا سحر بزن شعله در کرانها» که ناگهان مردان ریش دار وزارت اطلاعات از پشت به من حمله کردند و با مشت داخل ماشین انداختند و من دوباره از زندان عمومی زنجان سر درآوردم.
داخل ماشین در حالی که تمام مدت ( حداقل ۲ ساعت) دستانم خونریزی داشت و به علت استفاده از وارفارین به دلیل آموبولی ریه، خونریزی برای من خطرناک بود و بی وقفه ادامه داشت، ]نیروهای اطلاعاتی[ دست بند را وحشیانه روی زخم مج دستم کوبیدند که شدت خونریزی را زیاد کرد و خون قطره قطره روی لباسهای من می ریخت و من در بهت و حیرت بودم که آیا پیام تحصن ما چند زن از زندان اوین در همراهی با مردم تحت ظلم و ستم ایران باید چنین تاوانی داشته باشد!
رییس زندان تهدید می کرد که تو فکر می کنی هر چه بخواهی، می توانی بگویی! حالا نشانت می دهیم. و من متوجه شدم که برای بریدن صدای من، نظام جمهوری اسلامی ایران از هیچ اقدام خشونت آمیز، از زندان و حبس های طولانی مدت تا ندیدن فرزندانم و حتی قطع تماس تلفنی و نشنیدن صدایشان و ضرب و شتم و تبعید و توهین و هتک حرمت دریغ نمی کند. سوم دی برای من روز نکبتی خشونت عریان مردان امنیتی و زندان علیه من بود که بارها گفتم هیچ امکان زندگی را برای من باقی نگذاشته است و اما آنچه در این بند عمومی در میان زنان متهم و مجرم عادی و با تن پر از کبودی و زخم و درد من را سرپا نگه داشته، عشقم به ملت سربلند و رنج کشیده سرزمینم و آرمان عدالت و آزادی است.
به خون پاک به ناحق ریخته مظلومان کشته و مجروح شده سوگند یاد می کنم تا لحظه دم فروبستن ابدی از گفتن حق و از فریاد بر سر ظالم و حمایت از عدالت جویان و آزادیخواهان و تحقق صلح پایدار دست برنخواهم داشت.جمهوری اسلامی ایران هر آنچه را داشتم از من ربود و غارت کرده است اما قلب در سینه ام به یغمای مردان قدرت پرست طالم در نخواهد آمد و با فریاد مادران جگرسوخته و مردان آزادیخواه و جوانان پرشور سرزمینم خواهد تپید و فریادم را قدرت خواهد بخشید.
منبع: ملی مذهبی