ناصر آقاجری مولفههای مناسبات اقتصاد سرمایهداری را برمیشمارد؛ مناسباتی که بارِ سنگینِ اشتباهات خود را بر دوش مردم و کارگران میاندازد و «ارزش افزودهی نیروی کار» را از اساس مردود میداند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، مدتهاست که آثار مخربِ دههها خصوصیسازی، در صنایع کشور نمودار شده است؛ در طول دهههای گذشته، آنچه همواره از سوی دولتمردان، «رشد اقتصادی» نامیده شده است، در تعارض با منافع جمعی مردم و به خصوص طبقهی کارگر بوده است؛ با واگذاریهای متعدد، نه رفاه اجتماعی افزایش یافته و نه سطح معاش طبقات کمدرآمد بهبود یافته است.
ناصر آقاجری (فعال کارگری و سخنگوی نیروی کار پروژهای ایران) از منتقدانِ سیاستهای نئولیبرالیست؛ او در ارتباط با اقتصاددانانی که از رویکردهای تعدیلیِ دولت دفاع میکنند، میگوید: برای این اقتصاددانان آن چیزی که اهمیت دارد، بهبود شاخصهای آماری است که صندوق بینالمللی پول، بهبود آنها را در اولویت قرار میدهد، نه مردم، به خصوص کارگران. درحالیکه در مناسبات اقتصادی، کار وابزار کار، تنها وسایل و ابزاری هستند مصنوع انسانِ مولد نعمات مادی، برای ایجاد آسایش و رفاه، نه استثمار و بهرهکشیِ انسان از انسان. ولی این روشنفکرانِ تئوریزدهی سرمایهداری، مناسبات اقتصادی و تئوریهای ذهنی خاصی را در اولویت قرار میدهند؛ تئوریهایی که در عمل با بحرانهای دورهای که ناشی از سرشت آنها است و خود بدان اقرار میکنند و با ایجاد جنگهای جهانی برای تقسیم بازار و عقب راندن جهان توسعه نیافته، آنهم با دهها میلیون کشته و نابودی سرزمینها، عدم کارایی خود را اثبات کردهاند.
وی تاکید میکند: اینها با وارونه کردن حقیقت و واقعیتها و به شیوه ماکیاولیستی، در جستجوی ترفندی برای اثبات درستی نظریههای نئولیبرالی هستند. نگاه این آدمها به دوران تاچر در بریتانیای کبیر که بازار آزاد تمام اقتصاد را قبضه کرد و کارگران عقب رانده شدند، اینگونه است: “مهم نیست که کارگران چه میگویند، مهم این است که تاچر، اقتصاد بحران زدهی انگلیس را نجات داد”.
نجات به شیوهی تاچریسم!
به گفتهی آقاجری، این نجات اقتصادی (نجات توسط تاچریسم) اگر واقعیت داشته باشد که ندارد و تنها یک دروغ نئولیبرالی است، باید بیان کنند چگونه عملی شده است، و به چه قیمتی صورت گرفته است؟
این فعال کارگری ادامه میدهد: درضمن باید بیان کنند عامل ورشکستگی اقتصاد انگلیس، کدامین ساختار اقتصادی بود؟! بر خلاف نظریهها و رویکردهای این دست اقتصاددانان، در دوران تاچر، رشد اقتصادی نسبت به دوران اقتصاد کینزی یا دولت رفاه، درصد پایینتری را نشان میدهد. در دولت کینزی با توجه به هزینههای دولت برای رفاه مردم و بدون درآمد نفتی ناشی از کشف نفت دریای شمال، رشدِ اقتصادی ۳.۱۴ بود درحالیکه در دوران تاچر با توجه به درآمد نفت دریای شمال و حذف هزینههای دولت رفاه، ۲.۴۹ شده بود. تاچر مالیاتهای ثروتمندان را که ۸۳ درصد بود به ۴۰ درصد کاهش داد و مالیات مصرفکنندگان را که ۸ درصد بود، به ۱۵ درصد رساند. در واقع این نمایندهی نئولیبرالی، بار اقتصادی را به دوش کارگران و حقوقبگیران انداخت.
به اعتقاد آقاجری، از نظر این اقتصاددانان، اهمیتی ندارد که نظام سرمایهداری برای حفظ موقعیت خود معیارهای خودش، همچون تظاهر به ضرورت وجود سندیکاها را ندیده بگیرد و با سرکوب اتحادیههای کارگری، سیاستهای دست راستی خود را کاربردی نماید و بحران اقتصادی را که همین نظامِ سرمایهداری ایجاد نموده، از جیب کارگران جبران کند.
در مورد خصوصیسازی در جهان غرب دروغ میگویند
وی با بیان اینکه وارونهنماییِ خصوصیسازیهای صورت گرفته در کشورهای پیشرفته توسط راستیهای وطنی، فقط برای مجاب کردن مخاطبان به راهکارهای تعدیلی و ضدکارگری است؛ ادامه میدهد: همان گونه که درباره خصوصیسازی در انگلیس واقعیتها را وارونه بیان نمودند. انگلیس یک کشور سرمایهداری است، لذا در آن مالکیت دولتی وجود ندارد که خصوصیسازی را بتوان اعمال کرد. دولت سرمایهداری انگلیس، شرکتهای ورشکستهای را که سرمایهدار به بحران کشانده بود، برای نجات نظام سرمایهداری در اختیار میگرفت و با سرمایه ملی که به همه مردم تعلق داشت، تکنولوژی آنها را مدرن میکرد و زمانی که به سوددهی میرسیدند، آن را به بخش خصوصی واگذار میکرد تا سود آن به جیب سرمایهداری برود نه مردم والا در مناسبات سرمایهداری، اقتصاد دولتی نداریم که دولت تصمیم بگیرد اقدام به خصوصیسازی آن بنماید.
وی تاکید میکند: در واقع دولتهای سرمایهداری، بحرانهایی را که ساختار بیمارشان ایجاد میکند، با فشار به کارگران و حقوق بگیران جبران میکنند و زمانی که این راه هم پاسخ ندهد، به جنگ متوسل میشوند، مانند همه جنگهای جهانی و منطقهای که سرمایهداری بنیانگذار آن بوده است. البته در فرمول بندیهای آکادمیک، ساختار نظریههای لیبرالیسم و هم نئولیبرالیسم در ظاهر بدون نقص هستند و قوانین بازارِ به اصطلاح آزاد (عرضه و تقاضا) بدون نقص عمل میکنند ولی در عمل، کاستیهای این ساختار، به صورت بحرانهای دورهای، جهان را به سوی جنگ میکشاند.
از سرمایهداری جهان وطنی تا داعش!
آقاجری در این زمینه مثال میزند: در آخرین بحران سرمایهداری جهانی که با ورشکسته شدن بانکها در آمریکا و بحران مسکن شروع شد، ابتدا دولتهای سرمایهداری با ریاضت اقتصادی، بار کاستیهای سرمایهداری جهانی را از جیب مردم پرداخت کردند که باعث جنبشهای اجتماعی چون وال استریت شد که دیکتاتوری سرکوبگرِ سرمایهداری به نام “دموکراسی” پس از سرکوب اعتراضات مردم، چون بحران همچنان باقی ماند بود به بهانههایی که خود میساخت، مانند گروههای القاعده و طالبان و داعش، به گسترش جنگهای منطقهای اقدام نمود تا حداقل صنایع نظامیشان رونقی بگیرد و «سودآوری» معطل نماند.
سخنگوی اتحادیه نیروی کار پروژهای ایران ادامه میدهد: انسان اولیه که نه چنگ و دندان درندهای داشت و نه پای گریزی، با خوشهچینی در طبیعت، همیشه گرسنه بود و عمر مفیدش در پایینترین تراز به پایان میرسید؛ این انسان با کار، تولید و مناسبات اقتصادی که به مرور ایجاد نمود، یک هدف را دنبال میکرد: تولید برای گذران زندگی، آنهم نه به هر قیمت والا تجاوز عشایر و غارت روستاییان زحمتکشِ اسکانیافته در نظامِ «بزرگمالکی» هم یک نوع مناسبات اقتصادی بود، همچنین استعمار در نظام سرمایهداری که به وسیله کشتیهای توپدار، چندین قرن در جهان با نسلکشی ادامه داشت، یک نوع دیگر از مناسبات اقتصادی است. امروزه این جماعت تئوریزدهیِ مدافع مناسبات استثمارگر سرمایهداری، از خود نمیپرسند چرا سرمایهها و تکنولوژیها با مناسبات نئولیبرالیستی به سوی جهان عقب راندهشده پرواز میکنند؟! همان گونه که در دوران استعمار، برای غارت منابع کشورهای استعمار زده، سرمایهداری در آن کشورها سرمایهگذاری میکرد، تنها برای سود بیشتر نه آبادانی.
نظریهی «ارزش افزوده» با واقعیاتِ جهان همخوان است
او تاکید میکند: در این ساختار بیمار، ارزش اضافی را که برآیند کار کارگر است، سود ناشی از سرمایه اعلام میکنند یعنی سرمایه، به خودیِ خود سودآور است و نیروی کار هیچ نقشی ندارد! ولی این حرکت و کوچ سرمایه، یک معنای ژرفتری دارد. این کوچ سرمایه، تنها به این دلیل است که نظریه مارکس درباره ارزش اضافی، یک واقعیت بدون تردید است، در واقع نظریهی «ارزش افزوده»، حقیقتی است که بر واقعیت قابل انطباق است و در عمل یک قانون است.
آقاجری در ادامه به انکار سرمایهداران میپردازد: اگرچه این نظریه علمی، به وسیله اقتصاددانان سرمایهداری بدون مستندات نفی میشود ولی واقعیتیست که باعث شده سرمایه، مملکت مادر را ندیده بگیرد و فراموش کند و به قیمت بیکاری گسترده در کشورهای پیشرفته و بحرانهای اجتماعی در جهانِ توسعه یافته، به سرزمینی کوچ کند که کارگران ارزانتری دارد و بدین گونه در عملکرد اجتماعی، اثبات مینمایند که «ارزش اضافی» که به نام سود مطرح میشود، تنها نتیجهی کار کارگر است و بس، وگرنه «کوچ سرمایه» صورت نمیگرفت. درواقع، عملکرد سرمایهداری اثبات میکند که «استثمار» یک واقعیت غیرقابل تردید است که به وسیله ساختار سرمایه در همه نقاط جهان خاکی، عملی میشود. حرکت ناگریز سرمایه، سرشت خود را نفی میکند و ماهیت مافیاییاش را افشا مینماید تا آنها که بر سطح پدیدههای اجتماعی لیز میخورند و درونمایه و سرشت پدیدهها را ندیده میگیرند، معنای وارونهی دموکراسی لیبرالی را درک کنند.
به گفتهی آقاجری، استثمار و بهرهکشیِ انسان از انسان، مولفهای ذاتی در سرشت سرمایهداریست ولی این نظام حتی با استثمارِ ددمنشانه هم قادر به ادامه روند خود نیست و تنها با استعمار، سیاستهای امپریالیستی، جنگ و نسلکشی میتواند برای مدت کوتاهی به رونق اقتصادی برسد.
خود را به «پستمدرنیسم» سنجاق کردهاند!
به اعتقاد این فعال کارگری، تارخ چند صدسالهی این مناسبات، دلیل روشن این واقعیت است؛ اقتصاددانانِ «بازار آزاد» گفتگو از نظریهی نوین (سرمایهداری و تعدیل ساختاری) میکنند ولی هیچ اشارهای به درونمایه و سرشت این نگرش نوین نمیکنند!
او ادامه میدهد: از سوی دیگر، واقعیتها بیانگر پیوند ارگانیکِ لیبرالیسم با نئولیبرالیسم و پستمدرنیسم است. در واقع جهانبینی لیبرالی و نئولیبرالی در این دوران فرسودگی و بیماری لاعلاج سرمایهداری، منطق خود را به نگرش پستمدرنیسم گره زده است، چون بدون نیاز به چند وچون و بررسی و پژوهش، نظریهپردازی برایش امکانپذیراست و نیازی هم به پاسخگویی هم ندارد! در مکتب پستمدرنیسم کافی است نقد کنید، اما دیگر نیازی به پرداختن به درونمایه و سرشت پدیده و چند و چون آن نخواهید داشت.
آقاجری در ادامه به «ایران» و حامیانِ تعدیل ساختاری در ایران بازمیگردد: در ایران، امروز همین مناسبات اقتصادی کابردی میشود و به همین علت، کلیهی دستورات صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، بیش از ۳۰ سال است که عملی میشود. سردمداران و سیاستگذاران نیز بدون توانایی درک عوارض این مناسبات، آن را تایید میکنند که در برآیندِ آن، اضمحلال اقتصادی، ورشکستگی صنایع بزرگ و کوچک، بیکاری و فقر و فاصله طبقاتی، ابعادی نجومی یافته است. اولویت با «خصوصیسازی» است تا همه منابع و صنایع بزرگ و کوچک ایران را، حتی سهم نسل آینده را، به باد فنا بدهند.
نمونههای موفق هم وجود دارد!
او به نمونههای موفقی میپردازد که با کنار گذاشتنِ سرمایهداریِ جهانوطنی به موفقیت دست یافتهاند: قدرت اقتصادی چین و اشتغال میلیاردی آن، بدون فاجعهِ فقرِ گسترده، مانند آنچه در هند میگذرد، مدرک مستندِ برحق بودن مناسباتِ اقتصادی سوسیالیستی است. هندِ سرمایهدار، آمریکا و اروپا با ریاضت اقتصادی، بار بحرانهای اقتصادیِ نظام سرمایهداری را به دوش مردم میریزند و به بهانهی «رشد اقتصادی»، سرمایهداران را از مالیات معاف میکنند و همواره برای این روشِ ضدِ مردمی خود، توجیه میسازند. از سوی دیگر، مخالفت مردم را مانند آن چه در وال استریت رخ داد با سرکوب پاسخ میدهند. سرمایهداری جهانی تحت نامِ «دموکراسی»، دیکتاتوری را در شکل پنهان ولی مافیایی ادامه میدهد تا روشنفکران دموکراسیزده با ندیدن واقعیتهای پنهان شده در این ساختارِ استثمارگر، به توهمات انتزاعی خود برسند و در مدح آزادی که از آن جز شکلی بدون درونمایه نمیشناسند، شعرهای سوزناک”مدرن” و سنتی بسرایند و مقالهها بنویسند و مانند مسخشدگانی از خود بیگانه، با قوانین استثمارگرانهی سرمایهداری، زندگی بیمحتوای انسانی خود را ادامه دهند.
او در پایان تاکید میکند: ایدئولوژیای که «بهرهکشی انسان از انسان» را نه تنها مجاز بلکه صواب میداند، جای هیچ دفاعی ندارد و ما نیز نباید با گرتهبرداری از این ایدئولوژیِ بردهداری، کارگران و مردم را به لطایفالحیل و به نام تعدیل و خصوصیسازی، به ورطهی نابودی بکشانیم.
گفتگو: نسرین هزاره مقدم