سازوکارهایی که روزگاری دموکراسی را میسّر میساخت ضعیف شده و از بین رفته است. دیگر انتخاباتی عاری از کنترل شرکت های سرمایه داری نداریم؛…… کار ما اکنون به اینجا کشیده است! نه به خاطر ترامپ، که محصول چندشآورِ دموکراسیِ نافرجام ماست، بلکه به خاطر اینکه نهادهایی که به قصد جلوگیری از ظلم و استبداد طرحشان را ریخته بودیم، دیگر عمل نمیکنند.
تخریبِ حاکمیت قانون و اقدامی اساسی برای تأسیس حاکمیت خودکامه یا تمامیتخواه، از دیرزمانی قبل از ظهور دولت ترامپ آغاز شده بود. حملۀ دولت جورج بوش به عراق و اجرای دکترین جنگِ پیشدستانه تحت قوانین بینالمللی، جنایات جنگی قلمداد میشدند. نظارت گسترده و مستمرّ دولت فدرال بر شهروندان- میراث دیگری از دولت بوش- حق برخورداری از حریم خصوصیمان را که مبتنی بر قانون اساسی است به تمسخر میگیرد. قتل شهروند آمریکایی به فرمان شاخۀ اجراییِ دولت، همانگونه که دولت اوباما قتل روحانیِ تندرو انور الاولاکی را در یمن مرتکب شد، فسخ فرایند مقتضی برای دادرسی است. ابطال آرام و تدریجیِ حقوقِ مبتنی بر قانون اساسی توسط حکم قضایی- ترفند قانونیای که اَبَرشرکتها را قادر ساخته سیستم انتخاباتی را به نام آزادی بیان بخرند- سیاستمداران را از دو حزب حاکم به ابزار غیراخلاقیِ قدرت شرکتی تبدیل کرده است. لابیگران در واشنگتن و مراکز ایالتی، قوانینی مینویسند تا تخفیفهای مالیاتی را قانونی کنند، مقررات و نظارت بر دولت را از بین ببرند، مبالغ بُهتآوری از پول به ماشین جنگی تزریق کنند، و به بزرگترین انتقالِ از پایین به بالای ثروت در تاریخ آمریکا شتاب بخشند؛ عملی که در بر گیرندۀ غارت میلیاردها دلاری از خزانهداری آمریکا در پیِ کلاهبرداری عظیم مالیای است که باعث فروپاشی اقتصادیِ سال 2008 شد. سردمداران حاکم، با خدمتگزاری کورکورانه به منافع شرکتی، نظام دولتیای به وجود آوردند که شهروندان را به طرز کارآمدی از بهرهبرداری از قدرت دولتی محروم میسازد. این بیاعتنایی به حاکمیتِ قانون و دستکاری در دولت برای خدمتگزاری به اَبَرشرکتها توسط دو حزب عمدۀ سیاسی با قدمتی چند دههیی، صحنه را برای بیاحترامیِ عریانِ دونالد ترامپ به قانون و پاسخگویی به ملت را مهیّا ساخت. ظهور فرومایهسالاری (کاکیتوکراسی) یعنی حاکمیتِ بدترینها یا بیوجدانترینها را ناگزیر ساخت! (“کاکیتوکراسی” از واژهٔ یونانی کاکیتوس، به معنای بدترین، و کراتوس، به معنی حاکمیت، گرفته شده است).
حاضران در صفوف احمقان، رشوهخواران، تردستان، نظریهپردازان توطئه، نژادپرستان، اعضای خانوادۀ ترامپ، شارلاتانها، ژنرالها، و فاشیستهای مسیحی، که همگیشان اغلب به قدرت همچون راهی برای ثروتمندسازیِ خود از جیب مالیاتدهندگان نگاه میکنند، خیلی بیشتر از آناند که بتوان در اینجا فهرست کرد. اینها متشکلاند از وزیر اسبق بهداشت و خدمات انسانی تام پرایس، ایوانکا ترامپ، جَرِد کوشنر ]داماد ترامپ[، معاون رئیسجمهور مایک پنس، وزیر خزانهداری استیوِن منوچین، وزیر اسبق کشور رایان زینک (که به خاطر آتشسوزیهای خودبهخودیِ سال 2018 در جنگلهای کالیفرنیا “گروههای تروریستیِ زیستمحیطی” را نکوهش کرد، هواپیماهای اختصاصی را به خدمت خود گرفت و در سرتاسر کشور به پرواز در آمد و زمینهای عمومی را در اختیار شرکتهای استخراج و استحصال گاز و معادن قرار داد)، مدیر اسبق آژانس محافظت از محیط زیست اِسکات پروت (که با مدیران اجرایی معادن زغالسنگ و مواد شیمیایی در سر میزهای پُرریختوپاش غذا خورد و سپس از شرکتهای آنها مقرراتزدایی کرد)، و رهبر اکثریت مجلس سنا میچ مککانل. این باتلاق اخلاقی همچنین شامل شخصیتهای عجیبالخلقۀ اِسوِنگالیمانندی[1] است که در فرصتهای مقتضی ناگهان از سایه درآمده و به آن باز میگردند؛ افرادی مثل استیفن میلر[2]، مایکل فلین[3]، استیو بَنن[4]، کِلیَن کانوِی[5]، سارا هاکِبی سندرز[6]، آنتونی اسکاراموچی[7] ملقب به “موچ”، و اوماروسا مانیگو نیومن[8]، با لشکری از ستارهها و دلبَرَکان مزدبگیر پورنوگرافی، وکلای کثیف، و مدیران ناشی و فاسد کارزار انتخاباتی.
در مرکز این دربار دلقکها، خودِ ترامپ قرار دارد که اگر حاکمیت قانون به اجرا در میآمد، در همان روز اولِ ورودش به کاخ سفید میبایست به خاطر نقض یکی از مواد قانون اساسی در ارتباط با حقوق و مزایا و درآمدهای شخص رئیسجمهور استیضاح میشد؛ این رئیس دولت با نقض برخی ممنوعیتها، میلیونها دلار پول از جانبِ مقامهای دولتهای خارجی و لابیگرهایی که در هتلها و استراحتگاههای او اقامت میگزینند و از زمینهای گلف او استفاده میکنند، به جیب میزند. ترامپ نهفقط برای سرپوش گذاشتن بر سودبَری از محل کار خود تلاشی نمیکند، بلکه در بروشورهای تبلیغاتی شرکتهای خود مدعی است که کسانی که در املاک او اقامت میگزینند، شاید بخت آن را داشته باشند که با رئیسجمهور آمریکا عکس بگیرند. همانگونه که در گزارش رابرت مولر و اهانت آشکار وزیر دادگستری، ویلیام بار، به کنگره مشهود است، ترامپ حتی زحمتِ دَم زدنِ خشک و خالی از قیدوبندهای حقوقی یا قانون اساسی را هم به خود نمیدهد.
سازوکارهایی که روزگاری دموکراسی را میسّر میساخت ضعیف شده و از بین رفته است. دیگر انتخاباتی عاری از کنترل شرکت های سرمایه داری نداریم؛ خبری از مناظرههای قانونیِ واقعی، مطبوعات مستقلی که کارشان در واقعیتِ اثباتپذیر ریشه داشته باشد و بهجای آنکه به دستفروشی تئوریهای توطئه مثل “راشاگیت”[9]پرداخته یا شیپورچیِ مداخلههای فلاکتبار نظامی و اِشغال سایر کشورها باشند؛ بازگوکنندهٔ صداها و دغدغههای شهروندان باشد، نیست. نهادهای آکادمیک باید با جوشوخروش به بررسی و انتقاد از ماهیت قدرت ؛ یا دیپلماسی، مذاکرات، تنشزدایی، و سازش بپردازند. با افول حاکمیت قانون، دست مستبدّان و ملازمان شنیع آنها که متورّم از خودستایی و سرمست از توان دستیابی به پلیس و قدرت نظامیاند باز گذاشته میشود تا به خصومتورزیِ حقیقی و خیالیِ بیپایان علیه دشمنان دامن بزنند، و با این کار از روی ترس، خودشان به سیاهنمایی کسانی بپردازند که به انقیاد خود در آوردهاند. کار ما اکنون به اینجا کشیده است! نه به خاطر ترامپ، که محصول چندشآورِ دموکراسیِ نافرجام ماست، بلکه به خاطر اینکه نهادهایی که به قصد جلوگیری از ظلم و استبداد طرحشان را ریخته بودیم، دیگر عمل نمیکنند.
ترامپ همان اندک قیدوبندهای قانونیِ باقیمانده را هم از بین خواهد برد. حزب جمهوریخواه، که به کیش شخصیتیِ ترامپ درآمده، مانع کار او نخواهد شد. رهبریِ حزب دموکرات هم چنین نخواهد کرد. حزبی که فکر میکند ترامپ در انتخابات ریاستجمهوریِ سال 2020 طعمۀ خوبی خواهد بود، که اشتباه احمقانهای است شبیه به اشتباه هیلاری کلینتون در کارزار انتخاباتی سال 2016. اینکه سردمداران حزب دموکرات دل به قدرتگیری از طریق جو بایدن بستهاند که نسخۀ نرینۀ مضحکی از هیلاری کلینتون است، همچنان نمونۀ دیگری از شکست غولآسای فرایند دموکراتیک است. این امر نشان میدهد که سردمداران حاکم چه میزان از نابرابری اجتماعیِ فزاینده، رکود اقتصادی، رنج و سختی مردم، اختیارباختگی و خشمی که در جان بیش از نیمی از مردم این کشور شعله میکشد، بیاطلاعاند.
اَشکالِ قدیمیِ عرصههای سیاسی و ایدئولوژی حاکمِ نولیبرالیسم که در گذشتهها پشتیبان سردمداران حاکم بود، دیگر کار نمیکند. با این حال، کارزارهای انتخاباتیِ رخوتآورِ ریاستجمهوری، که دو سال قبل از انتخابات آغاز شده و فاقد هر گونه محتوای معنادار است، بار دیگر با شعارهای توخالی و ژستگیریهای شخصیتهای سیاسیای که با دقت بستهبندی شدهاند، بر روی امواج رادیویی سوارند و پخش میشوند. این بازی مضحک، ضدسیاستی است که به قیافۀ مبدّلِ سیاست درآمده است. ریاکاری و تزویر نهفته در آن، که برای بخش عمدۀ مردم کشور عیان شده است، همان چیزی است که طعنههای بیادبانۀ ترامپ و استهزای سیستم توسط او را برای رأیدهندگانِ تیپاخورده آنهمه جذّاب میکرد. ترامپ شاید نالایق، شرمآور، و تردست باشد، اما در چنین سیستم ضدسیاسی شما به آنچه میخواهید رأی نمیدهید، بلکه علیه کسانی که نزد شما منفورند رأی میدهید. و سردمداران متداول، بوشها و کلینتونها، بیشتر از ترامپ در بخش عمدۀ کشور مورد نفرت و انزجارند.
همانگونه که فیلسوف سیاسی شلدون وُلین نوشته بود، میلیاردها دلار وجوه کارزار انتخاباتی و اهداییِ ثروتمندان و اَبرشرکتها برای گزینش نامزدها، قبل از ورود ترامپ به چشمانداز سیاسی، “به لحاظ منحصراً کمّی و عینی هرم قدرتی به وجود آورد که اولویت منافع افراد را درجهبندی میکند. میزان فسادی که به طور منظم قبل از انتخابات رخ میدهد، بدین معناست که این فساد نابهنجاری نیست، بلکه در کارکرد دموکراسیِ مدیریتشده عنصری اساسی است. سیستم سنگربندیشدۀ رشوهخواری و فساد مالی نه به خشونت جسمانی توسل میجوید، نه به مأموران پلیس ایالتیِ قهوهایپوش، نه به اِعمال زور بر مخالفان سیاسی. در حالی که به تاکتیکهای نازیهای آلمان متوسل نمیشود، نتیجۀ نهاییِ آن همارزی وارونه است. در این سیستم، مخالفان سر به نیست نمیشوند، بلکه بیاثر و بیخاصیت میشوند.”
فرهنگ جمعی چندین دهه است که لبریز از دروغهایی شده است که توسط روابط عمومی و صنایع تبلیغاتیِ زبردست اشاعه مییابد. آبشخور این دروغها، نخوت و ناامنیهای ماست. از آنها برای عرضۀ محصولات یا رویدادهای بینظیری استفاده میشود که وعدۀ سعادت دستنایافتنی را به ما میدهند. چنین اَشکالی از تحریف و دستکاری، که فهم و ادراک ما از وقایع روزگار را مختل میسازد، قبل از دستیابی ترامپ به ریاستجمهوری هم توسط احزاب سیاسی اتخاذ شده بود. وُلین در دموکراسیِ الحاقی: دموکراسیِ مدیریت شده و شبحِ تمامیتخواهیِ وارونه[10] نوشت: “حاصل کار، آلودگی زیستمحیط سیاست توسط سیاست جعلیِ دولتی است که تصاویر نادرست به خورد مردم میدهد، ادعاهای نادرست میکند مبنی بر اینکه دلسوز و محتاط، خداترس، و اخلاقمدار است.”
فیلمِ آرماندو یانوچی با عنوان “مرگ استالین” که کمدی تلخ مشعشعی است، اتفاقی را که پس از قانونگذاریِ خودشیفتگانِ منفعتطلب، لودهها، و گانگسترها و حکمرانی آنان بر یک ایالت میافتد، به تصویر کشیده است. همین که قدرت صرفاً مبتنی بر وفاداریِ کورکورانۀ شخصی و هوا و هوس باشد، هر چیزی، از جمله قتل عام در مقیاس وسیع، ممکن میشود. حقوق به مزایایی تقلیل مییابد که در یک آن میتوان فسخ کرد. دروغ جای حقیقت مینشیند. عقاید جای واقعیت را میگیرد. تاریخ پاک میشود و از نو نوشته میشود. فرقۀ رهبری جای سیاست را میگیرد. جان زمامدارانِ حاکم را که از تئوریهای توطئه تغذیه میکنند، ترس و ارعاب به چنگ خود در میآوَرَد؛ آنها در همه جا دشمنان مرگآور را به چشم خود میبینند و به طرز روزافزونی در دنیای بدون منفذِ قُرُقشدهای زندگی نکبتبار خود را سر میکنند. زورگویی تنها زبانی میشود که فرمانروایان مستبد برای ایجاد ارتباط با جمعیتِ ناآرام و جهان بیرونی استفاده میکنند.
رژیمهای مستبد بیعلاقه به، و اغلب ناتوان از، درک تفاوتهای ظریف، پیچیدگیها، و تفاوتهای فاحش هستند. آنها از طریق هیجان بیوقفه و جهاد پایانناپذیر علیه دشمنان داخلی و خارجیای که به عنوان تهدیدِ حیاتی برای ملت عرضه میکنند، خود را سر پا نگه میدارند. وقتی که نمیتوان دشمن واقعی یافت، ابداع میگردد. ایذا و اذیتِ “عناصر نامطلوب” با اهریمنان شروع میشود- یعنی با مهاجران قانونی و غیرقانونی، فقرای رنگینپوست و مسلمانان، بهعلاوۀ انسانهای تحت اِشغال در خاورمیانه یا سوسیالیستها در ونزوئلا- اما مقابله با این “عناصر نامطلوب” تازه شروع کار است. چیزی نگذشته، همه مورد سوءظنّ قرار میگیرند.
تصمیمهای بوالهوسانه و خودسرانۀ ترامپ به عزل دور و بریهای خود از قدرت باعث شده که درباریانش در اضطراب دائمی به سر برند. این بیثباتی به توطئهچینیهای شرورانۀ درباری دامن میزند که البته مشخصۀ همۀ استبدادهاست. حلقۀ داخلی ترامپ، آگاه از این که تنها معیار برای باقی ماندن در قدرت وفاداریِ شخصیِ اغراقآمیز و چاپلوسانۀ آشنا با خلقوخوی دمدمی و کجخلقیهای اوست، همۀ تصمیمهای خود را بر اساس خوشایند این مستبد میگیرند. این کار به سوءمدیریت و فساد افراطی منجر میگردد.
سرمایهداران شرکتی که قدرت واقعی را در دست دارند به ترامپ همچون مایۀ سرافکندگی نگاه میکنند. آنها ترجیح میدادند چهرۀ آبرومندتری بر مسند امپراتوری آمریکا بنشانند، کسی مثل بایدن که با ادب و نزاکت یک رئیسجمهورِ سنتی از اوامر آنها اطاعت کند. اما آنها با ترامپ کار خواهند کرد. او آنها را از کاهش کلان مالیاتی برخوردار کرده است؛ دارد هر آنچه را که از نظارت دولتی و مقررات باقی مانده پاره میکند، و بودجۀ امنیت داخلی و ارتش را افزایش داده است. شاید رابطۀ راحتی نباشد، همانگونه که رابطۀ بین صاحبان صنایع آلمانی و رهبران دلقکمرام حزب نازی رابطۀ راحتی نبود، اما این برای سردمداران شرکتی به مراتب بهتر از این است که با برنی سندرز یا الیزابت وارن سر و کله بزنند. سرمایهداران در سرتاسر تاریخ از فاشیسم حمایت کردهاند تا حتی بیشوروشوقترین اَشکال سوسیالیسم را نقش بر آب کنند. هماکنون همۀ مهرهها در جای خود قرار گرفتهاند. عقیمسازیِ نهادهای دموکراتیک ما، که نمیتوان گناه آن را به گردن ترامپ انداخت، ظهور استبداد را ناگزیر میسازد.
[1] Svengali شخصیت ترسناک فیلمی به همین نام در دهۀ چهل میلادی که در آن یک معلم بیرحم موسیقی با قدرت هیپنوتیزم خود قادر به کنترل افکار زنها و فریب آنهاست. م.
[2] Stephen Miller فعال سیاسی راست افراطی که به عنوان مشاور ارشد ترامپ خدمت میکند. م.
[3] Michael Flynn سرتیپ دوم بازنشستۀ ارتش آمریکا و جنایتکار مجرم که مدت کوتاهی مشاور عالی ترامپ بود. م.
[4] Steve Bannon مدیر اجرایی رسانهیی، شخصیت سیاسی، استراتژیست، بانکدار اسبق سرمایهگذاری، و مدیر اسبق شبکۀ برِیتبارت نیوز. م.
[5] Kellyanne Convey نظرسنج، مشاور سیاسی، و کارشناسی که به عنوان مشاور در دولت ترامپ خدمت میکند. م.
[6] Sarah Huckabee Sanders مدیر انتخاباتی و مشاور سیاسی که در مقام سخنگوی مطبوعاتی ترامپ در کاخ سفید کار میکند. م.
[7] Anthony Scaramucci کارشناس امور مالی، کارفرما، و مشاور سیاسی که به مدت کوتاهی به عنوان مدیر ارتباطات کاخ سفید مشغول به کار بود. م.
[8] Omarosa Manibault Newman شریک شوهای رئالیتی تیوی، نویسنده، و دستیار سیاسی اسبق ترامپ. م.
[9] Russiagate ماجرای اتهام به روسیه مبنی بر مداخلۀ این کشور در انتخابات ریاستجمهوریِ سال 2016 آمریکا با هدف آسیب رساندن به کارزار انتخاباتی هیلاری کلینتون. م.
[10] Democracy Incorporated: Managed Democracy and the Specter of Inverted Totalitarianism
منبع: سایت informationclearinghouse ششم ماه مه 2019