سیاستهای مبتنی بر لیبرالیسم یا نئولیبرالیسم به هیچوجه مناسب شرایط تغییر اقلیمی نیست و دلیل اصلی انکار تغییر اقلیم از سوی اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد نیز همین نکته است. بهترین کار در چنین جهانی انکار کردن از اساس «تغییر اقلیم» است؛ کاری که امثال دونالد ترامپ میکنند.
تغییر اقلیم دور به نظر میرسد اما بسیار نزدیک است، خصوصا اگر فقیر، زن، کودک، سالمند، معلول، یا کشاورز باشید و یا در کشوری مانند ایران زندگی کنید. تغییر اقلیم یک جنگ است و درست مانند جنگ نیاز به اقدامات پیشگیرانه برای عدم وقوع، و برنامهریزی حمایتی برای محافظت از آسیبپذیرترین مردمان دارد.
تغییر اقلیم حتی از مرگ دورتر به نظر میرسد و در نتیجه، پیوند زدن آن به «سیاست روزمره» کار مشکلتری نیز به شمار میآید، مضاف بر اینکه در کشوری مانند ایران دگرگونیهای بیسابقه آب و هوایی پدیده نسبتا جدید و ناشناختهای به حساب میآید و ادبیات آن هنوز در بین بدنه جامعه فراگیر نشده است.
دلایل عدم اقبال جامعه و نخبگان سیاسی به پدیده تغییر اقلیم از نو بودن و «ابهامآمیز بودن» آن گرفته تا عواملی چون نبود اجماع علمی، متناسب نبودن هزینهها و دستاوردها در برابر آن و… بسیار مفصل و خارج از هدف این نوشتار است اما باید توجه داشت تغییر اقلیم یک مساله «انتزاعی» و جهانی است و حتی در کشورهایی باسابقه دیرین احزاب سبز، فعالیتهای زیستمحیطی عموما از مسائلی چون آلودگی و زبالهها، محصولات تراریخته، حیاتوحش و… از این دست انرژی میگیرند. این امر باعث شده تا مسائل «انضمامی»تری چون فقر و بیکاری هدفهای بهتری برای سیاستمداران جویای رای باشد. «جویندگان رای» حتی اگر واقعا نگران تغییر اقلیم در ابعاد محلی و جهانی باشند تا زمانیکه نتوانند آن را هوشمندانه با زنجیرهای بسیار کوتاه و قابل فهم، به منافع اقتصادی رایدهندگان متصل کنند نخواهند توانست پا به عرصه سیاستگذاری بگذارند؛ اتفاقی که تاکنون دستکم در ایران شاهدش نبودهایم.
واضع، مجری و ناظر قانون نهتنها علاقه و اشتیاق بلکه درک درستی از پیامدهای تغییر اقلیم ندارد و نمیداند سیاستگذاری و نظارت بر آن وقتی قرار است از دریچه تغییرات آب و هوایی نگریسته شود دچار چه اشکال جدیدی میشود و این اشکال نوین چه پیامدهایی ممکن است به دنبال داشته باشد. به عبارتی، برخی نخبگان سیاستگذار دچار «بیسوادی تغییر اقلیمی»اند. جامعه دانشگاهی و علمی نیز از یک طرف به علت عمر کوتاه این دانش، و از طرف دیگر به علت تصلب سیاسی در حلقههای قدرت و نبود پدیده گردش نخبگان نتوانسته حتی در حد «مشاور تغییر اقلیمی» نخبگان حکومتی ظاهر شود، چه برسد به آنکه خود جزیی از آنان شود.
بحران منابع آبی ایران همچون مشتی که نمونه خروار باشد، بازنمایی خوبی از مواجهه برخی سیاستگذاران با تغییرات آب و هوایی به حساب میآید. افزایش نرخ فقر، بیکاری، اعتیاد، آسیبهای اجتماعی همچون طلاق و اعتیاد، مهاجرتهای گسترده و… ناشی از خشکسالی، نشاندهنده آمادگی ناکافی و ناکارآمدی حکمرانانی برای رویارویی با برادر بزرگتر خشکسالی یعنی تغییر اقلیم است. حکمرانان حتی اگر کارآمد و به خطرات تغییر اقلیم واقف باشند، همین که در معرض کمبود بودجه قرار گیرند در «تله انتظار» خواهند افتاد. به این معنا که آنها ترجیح میدهند تا ابتدا حادثه و فاجعهای اتفاق بیفتد و سپس به فکر کاهش تلفات و کم کردن تبعات آن باشند؛ اگر چنین چیزی ممکن باشد. علاوه بر این، سنگین بودن نهادهای حکمرانی در کشوری چون ایران باعث عدم انعطافپذیری آنان در برابر پدیدههای نوظهور شده و امکان هرگونه تصمیمگیری مبتنی بر نوآوری را سلب میکند. اما سیاستگذاران چگونه میتوانند آسیبهای اجتماعی تغییر اقلیم را به حداقل برسانند؟
آسیبپذیری را به صورت خلاصه میتوان «حساسیت گروه، جمعیت، سیستم یا مکان خاصی در برابر صدمه ناشی از خطر» دانست. آسیبپذیری اجتماعی نیز بر آن دسته از «عوامل اجتماعی و اقتصادی یا جمعیت شناختی متمرکز است که میتواند تاثیرات منفی وقایع خطرناک بر جمعیتهای محلی را افزایش دهد.» در حوزه آسیبپذیری اجتماعی، مهم شناسایی افرادِ در معرض خطر و تخمین صدمههای وارده احتمالی به آنان است. آسیبپذیری را میتوان معادل «شکنندگی» دانست. همانطور که هر جسمی هرچه شکنندهتر باشد آسیبپذیرتر است، جوامع نیز چنیناند. با توجه به توصیف ذکر شده راهحل مقابله با آسیبپذیری طبیعتا نمیتواند چیزی جز افزایش «انعطافپذیری» یا به عبارتی «سازگاری» باشد. منظور از انعطافپذیری که «تابآوری» نیز خوانده میشود «میزان توانمندی و ظرفیتی است که افراد،گروهها، سیستمها و مکانها از آن برخوردارند تا خود را با حادثه یا خطر سازگار کنند.» اما چه متغیرهای مهمی در نرخها میتواند باعث تغییر در شاخصهای آسیبپذیری و سازگاری شود؟ برشمردن همه متغیرهای تاثیرگذار بر توان تابآوری جوامع، پژوهشی مستقل میطلبد اما از دید نظریه اجتماعی این متغیرها همچون اغلب «متغیرهای اجتماعی» دیگر در نهایت ذیل رویکردهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و زیستمحیطی قرار خواهند گرفت.
در رویکرد زیستمحیطی میتوان به موقعیتهای جغرافیایی جوامع و تاثیر آن بر شکنندگی آنها اشاره کرد. با توجه به اینکه تغییر اقلیم عموما به شکل «گرمایش جهانی» بروز میکند طبیعتا شهرهایی که نزدیک به منابع آب شیرین قرار دارند و یا اقلیم سردتری دارند توان تابآوری بیشتری خواهند داشت و کمتر نیازمند بذل توجه ساختار سیاسی از این قبل هستند. در ذیل رویکرد فرهنگی میتوان پیرامون سنتهای زیباییشناختی یا دینی همچون معماری و شهرسازی یا نوع پوشش و لباس، مثالهای متعددی آورد. بدیهی است شهرهایی که با سرعت بیشتری به سمت معماری و مصالح متناسب با اقلیم ناپایدار حرکت میکنند، پایدارتر خواهند بود. نمونه دیگر از تاثیر عوامل فرهنگی، تلفات ۵ برابری زنان نسبت به مردان در گردباد سال ۱۹۹۱ بنگلادش است. در این باره فرضیاتی چون دستوپاگیر بودن پوشش زنان و یا فرهنگ شدیدا مردسالارانهای که زنان را طفیلی و وابسته مردان میکرد و قدرت تصمیمگیری در شرایط بحرانی را از آنان میگرفت و باعث میشد تا برخی در انتظار خویشاوند مردی که بتواند همراهیشان کند در خانه بمانند و به کام مرگ روند، مطرح شده است. در چشماندازهای سیاسی ناکارآمدی و فساد نظاممند نهادهای حکمرانی که باعث اتلاف سرمایههای مالی و اجتماعی جامعه میشوند و در بعد اجتماعی ضعف نهادهای مدنی، تشکلها و اتحادیههای صنفی که مانع تشکیل پیوندهای اجتماعی قوی و شکلگیری جامعه مدنی میگردند، میتوانند تاثیرات قابل توجهی بر توان یک جامعه در برابر پدیدههایی چون گرمایش جهانی و تغییر اقلیم بگذارند.
اما آن رویکردی که به نظر میتواند بخش قابل توجهی از سیاستهای افزایش قدرت انعطافپذیری را ریلگذاری کند، متغیرهای اقتصادی هستند. آنچه یک سیاستگذار با دغدغه کاهش پیامدهای تغییر اقلیم بر جوامع انسانی و حتی غیرانسانی باید بداند در یک جمله خلاصه میشود: «تغییر اقلیم، شکارچی فقراست». هر گروه، طبقه، جنس، نژاد، قوم و… که در جامعه فقیرتر باشند بیشتر قربانی تبعات تغییر اقلیم قرار خواهد گرفت و این نظریه چنان در تحلیل دادههای حاصل از پیمایشهای میدانی و تجربی تقویت شده که پژوهشگرانی که در ذیل رویکردهای چپ خود را تعریف میکنند تغییر اقلیم را از اساس یک «امر طبقاتی» میدانند. اما چه کسانی بیشتر فقیرند و چگونه تغییر اقلیم بر آنان اثر میگذارد؟
آنها که توانایی جسمی و روانی لازم برای مولد بودن را ندارند یا این توانایی به صورت تبعیضآمیز از آنها گرفته شده است. کودکان و سالمندان تغییر اقلیم از طریق تاثیر در محصولات کشاورزی باعث سوءتغذیه در کودکان میشود و سوءتغذیه بلندمدت نیز پیامدهایی چون کاهش مهارتهای شناختی و موفقیتهای تحصیلی و یا حتی مرگ زودرس را در پی خواهد داشت. در گزارش «یونیسف سال ۲۰۰۸» از قاره آفریقا، افزایش بیماریهای واگیردار و تاثیر آن بر سلامت کودکان ناشی از پیامدهای تغییر اقلیم همچون تغییر کاربری اراضی، مهاجرتهای گسترده و جنگلزدایی، دانسته شده است. همین سازوکار سالمندان جامعه را نیز متاثر میکند. سستی و ضعف جسمانی سالمندان نسبت به تغییرات آب و هوایی آنان را بسیار آسیبپذیر میکند. در مواجهه با بلایای طبیعی ناشی از تغییرات آب و هوا، سالمندان به واسطه تحرک کم و همچنین اولویت نجات کودکان بر آنان از سوی خانواده یا نیروهای امداد، قربانیان اصلی را تشکیل میدهند به گونهای که مثلا در توفان کاترینا ۷۴ درصد مرگومیر مربوط به سالمندان ۶۵ سال به بالا بود.
زنان گروه بزرگ دیگری از فقرای جهان زنان هستند. بنا بر گزارش سازمان شبکه زیستمحیطی زنان (ون) که سازمانی است مستقر در انگلستان، سالانه بیش از ۱۰ هزار زن در اثر بلایای مرتبط با آشفتگیهای اقلیمی میمیرند، در حالی که این آمار برای مردان ۴ هزار و ۵۰۰ نفر است! زنان گرچه برخلاف کودکان یا سالمندان توانایی فیزیکی و ذهنی لازم برای شرکت در فعالیتهای اقتصادی را دارند اما به علت نابرابریهای تاریخی دو جنس، هیچگاه به اندازه مردان مهارت و منابع مالی لازم برای سازگاری با تغییر اقلیم را کسب نکردهاند. زنان طبق برخی از سرشماریها تا ۷۰ درصد فقرای جهان را تشکیل میدهند و نکته غمانگیزکنندهتر این است که نابرابریهای نظاممند جنسی در کشورهایی شدیدتر است که بیشتر تحث تاثیر تغییر اقلیم قرار دارند. از آنجا که وظیفه تهیه آب و غذا در کشورهای توسعهنیافته به عهده زنان است پدیدههایی چون گرمایش زمین باعث افزایش زمان و سختی کار زنان شده و این امر خود باعث تهدید سلامت جسمی و جنسی یا آموزشهای تحصیلی آنان میشود. تاثیرات تغییر اقلیم بر مباحث مربوط به جنسیت نظریهپردازان این حوزه را واداشته که آن را نه «امری طبقاتی» بلکه «پدیدهای جنسیتی» بدانند تا این حد که شعار فمنیستها در سمینار اقلیم سال ۲۰۰۷ در بالی به این شکل نهایی شد که «هیچ عدالت آب و هوایی بدون عدالت جنسیتی به دست نمیآید.» لازم به ذکر است که اعمال تبعیض بر هر اقلیت دیگری اعم از اینکه مذهبی، قومی، نژادی، فرهنگی و… باشد مشابه زنان نتایج فاجعهباری در مواجهه با تغییر اقلیم به همراه خواهد داشت. کشاورزان در خط مقدم جنگ حضور دارند و تنها گروهی هستند که تغییر اقلیم بدون متغیر واسطهای فقر بر آنها تاثیر میگذارد. شکارچی روایت ما نهتنها فقیر «میخورد» بلکه از طریق کاهش محصولات کشاورزی فقیر هم «میسازد». سیل، آتشسوزی، خشکسالی، ریزگرد و… باعث قطع درآمد بخش کشاورزی شده و کشاورزان را فارغ از هر جنس، سن، نژاد و گروهی در معرض پیامدهای فقر قرار میدهد. عاملیت دولت تغییر اقلیم از طریق تولید و تشدید فقر چنان سازوکارهای تاثیرگذاری را به جریان میاندازد و زنجیرههای پیشبینی نشدهای را ایجاد میکند که مهار و کنترل همه آنان غیرممکن میشود.
در چنین شرایطی تنها دولتها هستند که میتوانند آسیبهای اجتماعی را به حداقل برسانند. همانطور که در هنگام هجوم یک کشور خارجی و «تغییر یافتن» چرخه اقتصادی جامعه تنها اتخاذ سیاسیهای رفاهی است که مانع سقوط افراد جامعه به پرتگاه اقتصادی میشود، در هنگام «تغییر یافتن» اقلیم نیز دولتها وظیفه تضمین دسترسی همه طبقات جامعه به رفاه و خیر عمومی را برعهده خواهند داشت، چنانکه عدهای، دولتهای در معرض تغییر اقلیم را «دولتهای تضمینگرا» میخوانند. «آنتونی گیدنز» جامعهشناس برجسته معاصر نیز جوامع درگیر با تغییرات آب و هوایی را نیازمند «دولتهای توانمندساز»ی میداند که هم تسهیلگر عبور گروههای آسیبپذیر از بحران است و هم با تنوع بخشیدن به گروهها و ذینفعان، یافتن «راهحل»ها را ممکن میکند. اینکه شاکله سیاسی- اقتصادی حکومتها لیبرالی و «رفاهی» باشد یا سوسیالیستی و «دولتی» بستگی به ریشههای تاریخی و ایدئولوژیک یک کشور داشته و به سادگی قابل تغییر نیست اما قدر مسلم این است که سیاستهای مبتنی بر لیبرالیسم یا نئولیبرالیسم به هیچوجه مناسب شرایط تغییر اقلیمی نیست و دلیل اصلی انکار تغییر اقلیم از سوی اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد نیز همین نکته است که آنها میدانند به هیچ طریقی نمیتوان این نوع اقتصاد را مناسب جهانی دانست که دچار بلایای طبیعی میشود. بهترین کار در چنین جهانی انکار کردن از اساس «تغییر اقلیم» است؛ کاری که امثال دونالد ترامپ میکنند.
«نظام حکمرانی حمایتگر» فارغ از اینکه چه شاکله سیاسی- اقتصادی برای خود برگزیند وظیفه دارد تا از طریق اصلاحات اجتماعی گسترده انعطافپذیری جوامع را از طریق بالا بردن توان تابآوری گروههای آسیبپذیر، افزایش دهد. این کار مستلزم کاهش فقر، تبعیضهای سنی، قومی، جنسیتی، نژادی، فرهنگی، سیاسی و… است. برای کشاورزان اقداماتی چون بیمه محصولات کشاورزی و ارائه اشتغالهای جایگزین کشاورزی به منظور تنوع بخشی معیشتی همراه با سیاستهای تشویقی مرتبط با آن، مانع فقیر شدن آنان میشود. «طرح کاهش آسیبپذیری در برابر تغییرات آب و هوا» در بنگلادش نمونه خوبی در این باره است. در این طرح آنان تشویق شدند تا به جای دامهای آسیبپذیر در برابر سیل و باران، طرحهای پرورش اردک را اجرا کنند. در ایران نیز تاکنون اقدامات متعددی برای سوق دادن بخش کشاورزی به سوی گردشگری و صنایع دستی صورت گرفته است. ایجاد نظامهای سلامت و بهداشت گسترده و ارزان برای سالمندان، پرداخت مستمریهای اجتماعی و افزایش حقوق بازنشستگان میتواند سلامت جسمی و روحی آنان را تضمین کند. برای زنان و کودکان، مبارزه با انواع تبعیضهای جنسیتی و تلاش برای ارتقای جایگاه زنان در جامعه مانع از آسیبپذیری زنان در برابر تغییر اقلیم شده و دسترسی آنان به منابع مالی لازم برای عبور از بحرانها و بلایای طبیعی را هموار میکند. به جز اینها سهم برابر زنان از منابع قدرت اقتصادی- سیاسی جامعه به صورت مستقیم باعث بهبود شاخصهای سلامت کودکان و کاهش مواردی چون سوءتغذیه شده و نرخ مرگومیر در کودکان را کاهش میدهد. علاوه بر آن اگرچه شاید کمی عجیب به نظر برسد اما افزایش تحصیلات زنان به صورت کاملا معناداری بر یکی از ابعاد مهم تغییر اقلیم یعنی گرمایش جهانی تاثیر میگذارد. یافتههای پژوهشگران اجتماعی نشان میدهد افزایش تحصیلات در زنان به غیر از توانمند ساختن آنان در عرصههای اجتماعی، باعث بالارفتن سن ازدواج و آگاهی آنان از حقوق خود شده و نرخ فرزندآوری را کاهش میدهد. لازم به ذکر نیست که ایدهآلترین راه مبارزه با گرمایش زمین کنترل جمعیت بشر است. تقویت نظام آموزش و پرورش نیز مهمترین اقدام دولتها در زمینه کاهش آسیبپذیری کودکان است. نظامهای آموزش فراگیر با برنامههای حمایتی چون تغذیه رایگان و حمایتهای روانی از کودکان ضمن اینکه آنان را از خطرات مستقیم تغییر اقلیم میرهاند با افزایش مهارتهای تحصیلی و اجتماعی آنان، شانس موفقیت اقتصادی آنان را در آینده نیز افزایش میدهد.
در مجموع میتوان گفت هر اقدامی که از طرف دولت منجر به کاهش فاصله طبقاتی از طریق توانمندسازی و تسهیل حق دسترسی گروههای آسیبپذیر به منابع عمومی جامعه شود یک اقدام «پیشگیرانه» و «حفاظتی» در برابر تغییر اقلیم است. اما حکمرانی حمایتگر نهتنها وظیفه پیشگیری و حفاظت بلکه وظیفه «حمایت» از آسیبدیدگان را نیز برعهده دارد. آسیبدیدگان خشکسالی یا بلایای طبیعی چون سیل، ریزگردها، آتشسوزیهای گسترده و… همچون جنگزدگان نیازمند بستههای حمایتی با مدت مشخص شامل حقوق بیکاری، بیمه، سبدهای کالا و… هستند تا بتوانند مجددا خود را بازیابی کنند و از فقر مطلق بگریزند. نگاهی به سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی با رفتار غیرانعطافپذیر و بهشدت طبقاتی با شاخصهای بالای شکاف جنسیتی جامعه ایران بیانگر این است که روش فعلی حکمرانی نتوانسته جامعهای تابآور و سازگاری در برابر تغییر اقلیم شکل دهد. اگرچه نگاهی به ادبیات جدید مقامات و مسئولان و تکرار واژههایی چون تغییر اقلیم و گرمایش جهانی نشان از توجه بیشتر آنان به این پدیده است، اما باید دید تکرار بسامد واژههای این چنینی تاثیری در سیاستگذاری و سیاستورزی نیز خواهد گذاشت یا به ژستی دانشگاهی یا روشنفکرانه تقلیل خواهد یافت.