مارکس به درستی گفت طبقه کارگر اصلی ترین نیروی محرکه اجتماعی میباشد. زیرا او اکثر افراد جامعه را کارگرانی میپنداشت که تولیدکنندگان و بوجود آورنده نعم زندگی هستند؛ که خود غالباً از این نعمات و ثروت عظیمی که تولید میکنند سودی نصیبشان نمیشود و تنها به قدرِ بازتولید نیرویِ کار از دست رفتهشان در پروسه تولید نصیبشان میشود.
بر خلاف بسیاری از تئوریسین هایی که بعد از فروپاشی سرمایه داری دولتی اتحاد جماهیر شوروی فریاد زدند تاریخ به پایان خود رسیده است و یا علم و تکنولوژی موجب نابودی طبقه کارگر میشود و یا اینکه به دنبال انقلاب دیجیتالی جامعه نیاز چندانی به کارگران ندارد. بر خلاف ادعاهای فوق دیدگاه مارکس در مورد طبقه کاگر مثل یک ستون عظیم در مقابل این ادعاها ایستادگی کرد و ما شاهد آنیم که روز به روز به خیل عظیم کارگران در سطح جهان افزوده شده و میشود و حتی علیرغم اینکه اقشار متوسط اجتماعی از نظر عملی و کاری کارگر محسوب میشدهاند و میشوند امروز بعلت مشکلات معیشتی و اقتصادی و فقر روز افزونشان عملا به طبقه کارگر پیوستهاند و همراه آنان جبهه زحمتکشان را در سراسر جهان تشکیل میدهند.
اگر بعد از جنگ جهانی دوم فرمول اقتصاد کینزی موجب رشد اقتصاد سرمایه داری و اشتغال و رفاه و بهبود زندگی میلیونها انسان از جمله کارگران در ژاپن و کشورهای غربی شد. در اواخر دهه ۷۰ میلادی رکود اقتصادی موجب بحران و سپس کاهش رشد اقتصادی گردید. با غلبه نئولیبرالیسم در دهه هشتاد میلادی سرمایه داری مالی شروع به رشد کرد و دولتها کنترل اقتصاد را به سرمایه مالی سپردند که در نظام سرمایهاش هدفی بجز کسب حداکثر سود در سر نداشت. ریگان و تاچر بعنوان نماد این سرمایه داری قدرت را در آمریکا و بریتانیا در دست گرفتند.
این مدل اقتصادی به بدترین و بی رحم ترین وجه ممکن به استثمار کارگران و دیگر اقشارزحمتکش اقدام نمود و بنام تعدیل اقتصادی و اقتصاد بازار و جهانی سازی به خصوصی سازی مفرط و اخراج کارگران پرداخت و موجب شکاف عمیق طبقاتی و اقتصادی بین صاحبان سرمایه و اقشار زحمتکش جامعه از جمله کارگران شد. به دنبال این سیاست اقتصادی است که فروپاشی تولید، بیکاری، فقر گستردهای و نابرابریها در جهان حاکم میشوند و رشد مییابند. بطوریکه ثروت تصورناپذیر صاحبان سرمایه و رشد فقر انسانها و شکاف درآمدها و نابرابرها در سطح جهانی چنان شد که ثروت ۲۶ نفر برابر با بیش از نیمی از جمعیت جهان مطابقت کرد.
با بحران ۲۰۰۸ نظام سرمایه با رکود اقتصادی بی برگشتی مواجه شد. این بحران بن بست همه جانبه نظام سرمایه داری مالی بر همگان هویدا کرد. هم اکنون اقتصادی نئولیبرالیسم بعد از سال ۲۰۰۸ با بحران شدیدی دست به گریبان است و شاخصه این شرایط چنین میباشد: ثروتمندتر شدن ثروتمندان بطوریکه از سال ۲۰۰۸ سود شرکتها و کمپانیهای بزرگ مالی جهانی کم سابقه بوده است و کمتر زمانی این همه سود شامل حال سرمایه بزرگ مالی و صاحبان صنایع و بانکها شده است. در اکثر جهان دستمزدها کاهش یافته، قدرت خرید مردم پائین آمده است و به تبع آن توده مردم فقیرتر شدهاند و ریاضت اقتصادی به آنان تحمیل گشته است. افزایش بی رویه تولید و نابودی محیط زیست، ناهمگونی بین تولید و احتیاجات مردم، گسترش تضاد فزاینده بین اکثریت مردم (۹۹ درصدی ها) و صاحبان سرمایه (یک درصدی ها)، تنزل رو به نابودی عدالت و رفاه اجتماعی و توزیع ناعادلانه ثروت، بیکاری روزافزون، تورم همه و همه منتج از نظام سرمایه مالی است.
در پی گسترش نابودی رفاه اجتماعی، شکاف عمیق طبقاتی، گسترش فقر و بیکاری روز افزون توسط سرمایه مالی جنبش هایی در سطح جهان بر علیه نظام سرمایه داری که بقول مارکس هدفی بجز استثمار لجام گسیخته انسان از انسان را ندارد به وقوع پیوست که مهمترین آنان عبارت بودند از جنبش ملبورن، جنبش سیاتل، جنبش پراگ، جنبش سئول، جنبش وال استریت یا جنبش ۹۹ درصدیها استثمار شده بر علیه یک درصدی صاحبان سرمایه و مالکیت خصوصی و اخیرا شاهد جنبش جلیقه زردها فرانسه و شبیه آن در دیگر کشورهای میباشیم.
در ایران جنبشهای کارگری و زحمتکشان در سالهای اخیر رشد بی سابقهای یافتهاند. در سال ۹۵ شاهد اعتراضات مالباختگان و بازنشستگان و معلمان و کارگران و دیگر اقشارزحمتکش جامعه بودیم و در سال ۹۶ جنبش محرومان و رحمتکشان در بیش از ۱۰۰ شهر و شهرک و ده و محله بوقوع پیوست. فقر و بیکاری مزمن و استثمار بی حد و حصر کارگران و زحمتکشان، وضعیت نابسامان معیشتی و اقتصادی، دستمزد پاِیین، عدم امنیت شغلی و بیمهای و حقوقی موجی از جنبشهای کارگری همچون نیشکر هفت تپه، صنایع فولاد اهواز، هیپکو اراک، نساجی اصفهان، کامیونداران، بازنشستگان و معلمان وووو ایجاد کرد. جنبش کارگری در سال ۹۷ از محتوای کیفی و کمی بالایی رخوردار بود و چنان ارتقاء یافته بود که در طول تاریخ جنبش کارگری ایران را در چنین نبرد طبقاتی با صاحبان قدرت استبدادی و سرمایه شاهد نبودهایم. کارگران مصممی که پیگیر حقوق اولیه انسانی خود میباشند تا بتوانند بعنوان انسان ادامه حیات بدهند.
امروز اکثریت قاطع انسانها در جوامع مختلف مبدل به کارگر شدهاند. کارگرانی که در یک جهان نابرابر و در یک سیستم ضد انسانی بسرمی برند. این نابرابریها زاده رابطه قوا بین سلطه گر و زیر سلطه در جوامعی با ارزشهای سرمایه دارانه و مصرف گرایانه و کالایی میباشند.
این رابطه و این وضعیت قابل دوام نیست و حتماً تغییر خواهد کرد. طبقه کارگر بعنوان نیروی محرکه اصلی اجتماعی که دارای بخشهای مختلف فکری و یدی میباشد همگی دارای منافع مشترکی هستند. این منافع چیزی بجز دستیابی به عدالت اجتماعی و ناِئل شدن به حقوق انسانی، شهروندی، ملی، بین المللی آنان نمیباشد.
مبارزه برای رسیدن به عدالت اجتماعی و حقوق فوق زمانی معنی میدهد که جدا از مبارزه برای رسیدن به آزادی و دمکراسی و استقرار جامعهای انسانی نباشد. کسب آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی تنها با جنبشهای مختلف اجتماعی از جمله جنبش کارگری و همبستگی آنان میسر خواهد شد.
مارکس و انگلس حق داشتند که برای تغییر رابطه بین سلطه گر و زیر سلطه در مانیفست کمونیست کارگران و زحمتکشان را به انقلاب دعوت میکنند. انقلابی که هدفش تغییر نظامی اجتماعی میباشد بهمراه خود تغییر در ابعاد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی را ایجاد خواهد نمود. این تغییر زمانی موثر واقع خواهد شد که طرز فکرها تغییر نمایند و انسانها ضمن تغییر خود در این تغییر نقش داشته باشند. برای این امربه بدیلی بدور از اندیشه راهنمای قدرت طلبانه مبنی بر روابط قوا و کسب قدرت سیاسی بهر طریق نیاز است. بدیلی که اصول راهنمای خود را بر حقوق و کرامت انسانی تنظیم و استوار گرداند.