دوازده سالم بود که خواهرم کتاب های فمنیسم و رزا لوکزامبورگ را داد تا بخوانم. خواهرم همیشه در حال مبارزه بود، برای گرفتن حقش همیشه در جدال بود، جدال با دورانی که در آن متولد شده بود، جدال با پدری دیکتاتور، با برادری غیرتی و …
او واقعا یک فمنیست خوب بود و بعد از ازدواجش هم فمنیست ماند، او مبارزه را از مادرم آموخته بود.
من اما هرگز نتوانستم با مردها بجنگم، من عاشق پدرم بود ، عاشق برادرم و همینطور همسرم.
من هم سرسختی مادرم را به ارث بردەام و همیشە در حال جنگم ولی نە با مردان. من ایمان دارم حقم را باید اول از نان بگیرم.
حقم را زنانی زیر پاگذاشتەاند کە تمام دغدغەهایشان ست کردن رنگ رژ و لاکشان است، زنانی کە جاری و مادرشوهر و خواهرشوهر را هیولا می دانند.
حقم را از زنانی می خواهم بگیرم کە دغدغەی روزمرەشان فشن شوها و مدهای جدید لباس است، زنانی کە هرگز بە باشگاە نرفتند، هرگز پا بە کتابفروشی ها نگذاشتند، زنانی کە روانشناسی سرمایەداری در باورشان گنجاندە برای خوب شدن حالشان باید به پاساژها و مراکز خرید بروند.
حقم را از مادرانی باید بگیرم کە قبل از بچە دارشدن حتی یک کتاب هم نخواندند و بی شعوری را بازتولید کردند، زنانی کە بعداز دورهمی هایشان می گفتند: پذیراییشان مجلل نبود، گوشه مبلشان خاک نشسته بود، فلانی بچه دار نمی شود و… و اجازه دادند واژه ی تحقیرآمیز” خاله زنک” زاده شود.
حقم را آن زنانی زیر پایشان له کردند که معیار با ارزش بودنشان را در وزن طلایشان می دانند و هرگز نفهمیدند که طلا فقط یک عنصر از جدول مندلیف است که ما به آن بهاداده ایم و برعکسش یعنی فاجعه.
زنانی که هنوز نفهمیدەاند انداختن چند گردنبند همزمان در مراسم ها همانقدر عجیب و غیر معقول است که به تن کردن همزمان چند پیراهن مجلسی.
زنانی کە فریب سرمایەداری را خوردند و اجازە دادند ملکە های زیبایی انتخاب شوند و مثل یک شیء روی اندامشان قضاوت شود و لیدی گاگاها بشوند برند!!!
زنانی که نفهمیدند هنگام ازدواج قرار نیست مثل کالا فروخته شوند و در باور مردان گنجاندند تمام خواسته زن از آنها پول و طلاست و جنگ مقدس زن یعنی همین!
زنانی که از مدرن بودن همین را آموختند که نباید بوی قورمەسبزی بدهند در حالی کە بوی غذا دادن حق خوری نیست عشق است، کانون مهر خانواده بودن حق خوری نیست زندگیست.
مادرم مبارز خوبی بود، معنی فمنیسم را نمی دانست، رزا را نمی شناخت ولی آرین میرکان ها را الگویمان کرد.
خواهرم هر روز برای برابری می جنگد و من ستایشش می کنم، من هم در کنار شان می جنگم برای شعور، برای آگاهی.
می خواهم دخترم از زن بودنش لذت ببرد، بخندد، برقصد، شعر بخواند، به تئاتر برود، آشپزی کند، به باشگاه برود، کتاب بخواند، شوپنهاور و نیچه را بشناسد، به نبوغ ادبی بختیار علی و شیرزاد حسن ایمان بیاورد و از زنانگی فقط دلبری کردن را نیاموزد.
من هم می خواهم به جنگ مردان کج فهم جامعه ام بروم ولی ایمان دارم با سلاح آگاهی می شود مبارزه کرد.