بی شک شهرت فرانتس کافکا در ایران مدیون صادق هدایت است.نام هدایت به عنوان مترجم ، کافی است تا کششی برای خواندن نوشته های وی برانگیزد. داستان مسخ از مشهورترین آثاری است که توسط هدایت و دوست دیرینه اش ، حسن قائمیان به فارسی برگردانده شده است. شهرت هدایت تا بدان حد فراگیر است که حتی نام قائمیان به محاق فراموشی می رود وکمتر کسی با وجود اینکه صراحتا در مقدمه کتاب ذکر شده این اثر توسط این دو نفر ترجمه شده است به این موضوع توجه می نماید.اکثر اشخاص صادق هدایت را به تنهایی مترجم این اثر می دانند.
داستان مسخ در سال 1329 یعنی یکسال قبل از خودکشی صادق هدایت به فارسی برگردانده شده است. شخصیت اصلی داستان گره گوار نام دارد که با کار و تلاش خود در تجارتخانه ای هزینه زندگی پدر ، مادر و خواهرش را تامین می کند.داستان از آنجایی آغاز می شود که گره گوار طبق روال همیشه می خواهد سرکار خود برود که بدون هیچ زمینه و سابقهً قبلی به ناگاه خویشتن را بیمار می یابد!
احساس بیماری و تلقین این احساس وی را دچار تنبلی بی حدی می کند تا جایی که وی واقعا خود را مریض می پندارد و زمین گیر می شود. این فساد چنان در وجود او ریشه می دواند که خوی انسانی در او بالکل زائل می شود تا جایی که وی خویشتن را حشره می پندارد . افراد خانواده وی را طرد می کنند. گره گوار در اتاقی دربسته در حالتی نیمه جنون زندگی انگلی پیشه می کند. و با پرخوری سیری ناپدیر و رفتارهای غیر طبیعی اش نفرت اعضای خانواده را بر می انگیزد.
در داستان مسخ ، گره گوار نماد توهین به شخصیت و شعور انسان است. انسانی که آفرینشگر، خلاق و تلاشگر است در این داستان از هر حیث به سخره گرفته می شود. پرسشی در این جا مطرح می شود : آیا هدایت که یکسال قبل از خودکشی اش مبادرت به ترجمه این اثر نموده است در اواخر زندگی خود واقعا در باب مفهوم انسان و نقش وی در جامعه به این باور رسیده بود؟!
با در نظر گرفتن اینکه هدایت در زندگی کوتاه ولی پرثمر خویش چنان اثرهای ماندگاری در عرصه ی ادبیات داستانی میهنمان آفریده است که به حق می شود اورا پیشتاز داستان نویسی واقع گرایی بعد از انقلاب مشروطیت در ایران دانست.
این پرسش که خودکشی وی حاصل یک تصمیم آنی بوده است ، یا اینکه وی در دو سه سال آخر عمر خود از زندگی و پیشرفت جامعه و نقش انسان در آن چنان ناامید شده بود که به ترجمه داستان کم مایه ای چون مسخ می پردازد و کشش و علاقه و احترام خاصی به کافکا پیدا می کند وحتی می توان گفت شیفته او می شود ، اهمیت فراوانی می یابد .نگارنده مایل است این پرسش را با خوانندگان در میان نهد که خالق آثار بی نظیری چون حاجی آقا،قصه آفرینش و علویه خانم با چه انگیزه ای گره گوار را که در روند زندگی عاری از هر نوع خصلت انسانی می شود به ما معرفی می کند؟ در این مورد می توان بحث را با تاملی برآخرین نوشته هدایت با عنوان * پیام کافکا * پی گرفت . هدایت در پیام کافکا مطالبی را مطرح می کند که نشان می دهد وی دچار روحیه متعارض و متناقضی با گرایشات نهیلیستی شده است . موضوع را اندکی بشکافیم . پیام کافکا که در 57 صفحه توسط انتشارات مجید منتشر شده است ، تحلیلی است که صادق هدایت از کافکا و زندگی و آثار او نموده است . هدایت در این نوشته آشکارا به تمجید وستایش کافکا پرداخته است . کافکا در سن 41سالگی در اثر بیماری سل گلو در گذشت . وی در زندگی خویش به تمامی معنا دچار ناامیدی و یاس بود . و کل نوشته هایش در سایه این ناامیدی و ناکامی به رشته تحریر در آمده است . و به نحوی توصیف در ماندگی خویش از زندگی است . موردی که هدایت هم در بخشی از پیام کافکا به آن اذعان دارد . و بدرستی می نویسد : * شخص و اثرش جدایی ناپذیر است *. با در نظر داشت این مطلب که هدایت می گوید : همه قهرمانان آثار کافکا افرادی خرد شده هستند و کافکا آرزوی نابودی کامل شخصیت خود را داشته است .و از سوی دیگر می گوید : کافکا مظهر آدم جنگجویی است . نمی رساند که هدایت در وصف کافکا دچار تناقضی شده است که سراسر زندگی کافکا با آن عجین بود؟ . در دهه بیست همه ی نشست و برخاست هدایت با پیشروان ادب و فرهنگ زمانه خود نظیر زنده یاد عبدالحسین نوشین بود . و در همان ایام نوشته های ارزشمندی به قلم وی چاپ ومنتشر شد . بعد ازحادثه تیراندازی به محمد رضا شاه در بهمن سال 1327که پی آمد آن بسته شدن فضای کشور شد، این وضعیت تاثیر منفی عمیقی بر روح و روان هدایت نهاد . و وی را از امید به هر نوع تحول در کشور مایوس ساخت . همین تاثیر را می توان سبب شیفتگی وی به کافکا دانست . کافکایی که معتقد بود : انسان ناگزیر است پایان فرمان روایی خود را به عنوان شخصیت انسانی به رسمیت بشناسد . هدایت درسرانجام زندگی خود به بن بست رسیده بود … وپایان غم انگیز زندگی اش در پاریس که مرگی خود خواسته است ، ریشه در همین افکار یا * دگر دیسی* داشته است .
صادق شکیب و ریحانه نعمتی