کمال اطهاری میگوید: کسانی که با حداقل دستمزد مخالفند، از اعوان و انصارِ سیستمِ رانتجویانهای هستند که برای تامین منافع آینده خودشان، بیشتر از نوک بینیشان را نمیبینند و در واقع، آینده خودشان را به منافع کوچک کنونی میفروشند؛ اینکه با استفاده از کارگرانی که به شدت استثمار میشوند، کالاهایی با کیفیت بسیار پایین تولید شود، موفقیت نیست؛ اینها فکر میکنند با استثمار مستقیم کارگران میتوانند با دنیا رقابت بکنند.
به گزارش خبرنگار ایلنا، در دورههای رکود که نرخ تولید ناخالص ملی و سود بنگاهها کاهش مییابد، کاستن از «حقوق نیروی کار» شدت میگیرد؛ این رویه، همانطور که پس از جنگ با حذف قراردادهای دائم در دستور کار قرار گرفت و بعد از آن با خارج کردن کارگاههای کوچک از شمول قانون کار، تداوم یافت، تقریباً تبدیل به یک عرف معمول شده است؛ این اتفاق هماکنون نیز با تلاش برای حذف «حداقل دستمزد» در حال تکرار است؛ خردهبورژوازیِ غیرمولد با دستاندازی به حداقل مزد، تلاش دارد برای سودجویی بیشتر خود محملی بیابد.
کمال اطهاری (کارشناس اقتصاد توسعه) بر این باور است که فقط تیولداران و رانتخواران هستند که حقوق نیروی کار را منافی رشد اقتصادی میدانند وگرنه «حقوق کارگر» بخش بدیهی اقتصادِ دانش-بنیان است. او در گفتگوی زیر بر لزوم بازخوانیِ بیطرفانهی شکست صنعت از ارج تا هپکو تاکید میکند.
یکسری به بهانهی ایجاد اشتغال به دنبال حذف حداقل مزد و اصلاح ماده ۴۱ قانون کار هستند؛ کمرنگ کردن نقش نیروی کار در اقتصاد غیرمولد را چطور ارزیابی میکنید و در کل جایگاه «نیروی کار» در اقتصاد دانش-بنیان چگونه تحلیل میشود؟
با حذف حداقل دستمزد و بیمه، «قدرت رقابتی» حاصل نمیشود
اقتصاد دانش-بنیان، اقتصادیست که در آن «دانش» نقش اصلی را در توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بازی میکند؛ در واقع نقش پیشران توسعه، برعهدهی دانش است؛ اما اقتصاد ایران هیچگاه وارد «اقتصاد دانش» نشده، بنابراین پیوسته شاهد ورشکستگیهای کارخانههایی هستیم که نتوانستهاند با کالاهای خارجی رقابت بکنند و مجبور به انحلال، تعطیلی یا تحمل بحران در تولید شدهاند؛ از ارج و آزمایش گرفته تا هپکو، شکست صنعت را شاهد بودهایم؛ به عنوان نمونه، شهر تهران از آنجا که وارد اقتصادِ دانش-بنیان نشد، در بازه ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰، ۳۰۰ هزار شغل از دست داد، درحالیکه در همین مدت زمان، ۳۰۰ هزار نفر به جمعیت آن افزوده شده بود؛ پس مساله اصلی این است که کل اقتصاد ایران باید وارد اقتصادِ دانش-بنیان شود. اینکه حداقل دستمزد را مانع رشد تلقی کنیم، آدرس غلط دادن است؛ که البته این دست مسائل را پیش از این، در خارج کردن کارگاههای زیر ۵ نفر و ۱۰ نفر از شمول قانون کار در دهه ۷۰ تجربه کردیم و دیدیم که تمهیداتِ اینچنینی هیچ دردی را دوا نمیکند. با وجود خارج کردنها از شمول قانون کار در دهه ۷۰، در دهه ۸۰ با ورشکستگیهای بسیار عظیم مواجه شدیم و در دهه ۹۰ نیز این روند ورشکستگی ادامه یافت؛ علیرغم اینکه تورم و نرخ بالای ارز قاعدتاً باید موجب شود که کالاهای داخلی بتوانند در بازارهای جهانی با کالاهای خارجی رقابت کنند، اما علیرغم یکسوم شدن ارزش ریال، این رقابتِ انتظاری در عمل اتفاق نمیافتد و در همین دوره که دلار سه برابر گران شده، صادرات غیرنفتی فقط ۲۰ درصد افزایش مییابد! پس ما از همان دهه ۷۰ آدرس اشتباه دادهایم که گمان کردهایم با پایین آوردن دستمزدها یا هزینههای بیمهای کارفرما، میتوانیم به «قدرت رقابتی» دست پیدا کنیم. این برداشت، به هیچ وجه صحیح نیست و کسی که اینگونه بیندیشد، سرش را زیر برف کرده و شکارِ اقتصادهای پیشرفته خواهد شد کمااینکه همین الان هم اقتصاد ایران، شکار شده!
چرا اینها یعنی بخشی از بورژوازیِ خُرد، همچین تصوری دارند؛ درحالیکه خودشان میدانند سهم دستمزد در قیمت تمام شده، حداکثر ۴ درصد است؛ چرا به جای پرداخت به ریشه مشکل، روی کاستن از سهم دستمزد تاکید دارند؟
بیحقوقسازیِ طبقهی کارگر در عوضِ نهادسازی!
بخشی از اینها ممکن است دچارِ «بیدانشی» باشند و به همان اندازه که کسب و کارشان خُرد است؛ دانش اقتصادیشان هم خرد باشد و بخشی دیگر هم، دنبال منافع رانتجویانه هستند. به قولِ داگلاس نورت، “آدام اسمیت درست میگوید، همه دنبال منفعت شخصی میروند ولی آسانترین راه برای بهدست آوردن منفعت، رانت است.” یک سیستم اقتصادی سالم، در درجه اول باید جلوی رانتجویی را بگیرد. لذا کسانی که با حداقل دستمزد مخالفند، از اعوان و انصارِ سیستمِ رانتجویانهای هستند که برای تامین منافع آینده خودشان، بیشتر از نوک بینیشان را نمیبینند و در واقع، آینده خودشان را به منافع کوچک کنونی میفروشند؛ اینکه با استفاده از کارگرانی که به شدت استثمار میشوند، کالاهایی با کیفیت بسیار پایین تولید شود، موفقیت نیست؛ اینها فکر میکنند با استثمار مستقیم کارگران میتوانند با دنیا رقابت بکنند؛ درحالیکه با استفاده از فناوریهای نوین و ورود به اقتصاد دانش-بنیان است که میتوانند رقابتی شوند. در اقتصاد دانش-بنیان، هر کارگاه کوچکی میتواند توسعه پیدا کند و بزرگ شود و با نمونههای جهانی بدون هیچ مانعی رقابت کند و از این طریق، به منافع اقتصادی دست پیدا کند؛ این برنامه چون به صورت جامع تدوین نشده، مفهوم منفعت اقتصادی، مسخ شده؛ البته نهادهای لازم برای ورد به اقتصاد دانش-بنیان در برنامه چهارم توسعه، تعبیه شد ولی برنامه چهارم به دلیل پوپولیسم حاکم در آن زمان، بدون تامین منافع کارگران، کنار گذاشته شد؛ در عمل نهادسازیِ دانش-بنیان به چند آییننامه و مصوبه محدود، تقلیل پیدا کرد؛ این تقلیلگرایی در نهادسازی، در دولت کنونی نیز ادامه دارد و شرکتهای دانش-بنیان فقط به شرکتهای Science Enterprise اطلاق میشود که اینها شرکتهای دانشگاهی و علمی هستند؛ در واقع بعد از هدفمندسازی یارانهها و بالا رفتن قیمت حاملهای انرژی، هرگز شرکتهای دانش-بنیان موجود مورد حمایت قرار نگرفت و قوانین لازم به صورت جامع تدوین نشد و در عمل دیدیم که شرکتهای دانش-بنیان موجود، دانه دانه ورشکست شدند؛ از کارخانه ارج گرفته تا شرکتهای مشابهی که میبایست برنامههای توسعه را در ایران سامان میدادند.
ما ایرانیها روند معکوس ژاپنیها را پیمودیم!
یک عامل دیگر، تشکیل محیط نوآوری در شهرها بود که مدیریت نهایی آن باید در شهرداریها صورت میگرفت که این هم، به هیچ وجه عملی نشد؛ چراکه باید زیرساختهای نرم و سخت محیط نوآوری در دستور کار قرار میگرفت که نگرفت؛ در عوضِ همه اینها، طبقهی کارگر و مزدبگیر، در دستان یک عده منفعتطلب که آینده کل سیستم را فدای منافع آنی خود میکند، اسیر شد و «بیحقوقسازی طبقه کارگر» در دستور کار قرار گرفت. همانطور که دردهه ۷۰ شمسی این کار به وضوح انجام شد؛ همان موقعی که دولت ایران در دهه ۷۰، کارگاههای کوچک را از شمول قانون کار خارج کرد، دولتِ ژاپن شرکتهای کوچک و متوسط را وارد نظام جامع تامین اجتماعی کرد. ژاپن آگاهانه این کار را انجام داد چراکه اقتصاد دانش-بنیان به شرکتهای کوچک و متوسط یا SMEها متکیست اما ما ایرانیها روند معکوس ژاپنیها را پیمودیم و این معکوسپیمایی، واقعاً مایهی شرمساریست! همان موقع و در دولتهای بعدی و همین الان هم، همه کسانی که بر موضوعاتی مثل بیحقوقسازیِ طبقهی کارگر پافشاری میکنند، مقصر شکستها هستند؛ ببینید اقتصاد دانش-بنیان از آنجا که به «دانش» متکیست نه به سرمایه و تکنولوژی خارجی، برای کشورهای جهان سوم مثل ما، یک فرصت بزرگ و تاریخی است چراکه «توسعه درونزا» را ممکن میسازد؛ در ابتدا سرمایهداری در اساس، «کاربر» بود و بر استثمار مستقیم نیروی کار متکی بود ولی در مرحله دوم که همان اقتصاد صنعتی پیشرفته یا سازمان یافته است، بر سرمایه و اتوماسیون متکی شد و استثمارِ غیرمستقیمِ نیروی کار در دستور کار قرار گرفت اما در مرحله سوم که همان اقتصاد دانش-بنیان است، بر نیروی کار خلاق و نوآور متکیست و برای این نوآوری، سازماندهی میکند؛ وقتی که بتوانی نیروی کار را خلاق، پرورش بدهی دیگر به تکنولوژی به معنای ورود دستگاههای عجیب و غریب از کشورهای پیشرفته، متکی نیستی و این سازماندهی برای خلاقیت هست که توسعهی درونزا و اقتصاد دانش-بنیان را ممکن میکند؛ در عین حال این خطر وجود دارد که اگر وارد این دوران نشوی و زمینهسازی برای پرورش لازمِ نیروی کار را فراهم نکنی، آن وقت همان کارخانههای موجود که با خون دل ساخته شده هم ورشکسته میشوند.
این همان اتفاقیست که در بیش از یک دهه گذشته، کم و بیش، شاهدش بودهایم؛ درست است؟
تجاریسازیِ آموزش، یک مفهومِ مسخ شده است
بله؛ همگی شاهد بودیم که این کارخانهها نمیتوانند خوب کار کنند؛ نمیتوانند واگن مناسب یا ماشین مناسب بسازند و نهایتاً در این بین صنایع مادر هم از بین میروند چه برسد به صنایع کوچکتر که هیچگونه حمایتی از آنها نمیشود؛ آن وقت از چه صنایعی حمایت میشود؟ آنها که خصولتی یا خودی شدهاند یعنی به صورتِ «تیول» سپرده شدهاند و در اختیار افراد و جناحهای خاصی درآمدهاند؛ این مورد حمایتها هم تولیدات بسیار عقبماندهای دارند که حتی تکنولوژیشان از چند دهه قبل عقبتر است اما بیمضایقه انواع حمایتی از اینها صورت میگیرد. علاوه بر اینها، این سیستم ناکارآمد به جای اینکه ناکارآمدی خود را اصلاح کند، تیشه به ریشهی خودش هم میزند؛ نیروی کار را به سادهترین کارها با مزد بسیار پایین وادار میکند به این بهانه که ما اینها را از فقر نجات میدهیم! نه اینها از فقر نجات نمییابند؛ ممکن است منافع ظاهری زنان سرپرست خانوار در ابعاد بسیار کوچک و ناکافی تا اندازهای برآورده شود اما در همان حال، فرزند تحصیلکردهی همین زنِ سرپرست خانوار، یا بیکار شده یا اساساً شغلی پیدا نمیکند! باید سیستم دانشگاهی را نگاه کنید که کجای کار است؛ در یک اقتصاد دانش-بنیان، سیستم دانشگاهی و آموزشهای حرفهای باید واجد حمایتهای بالا و رایگان باشد. اما در عوض میبینیم که آموزش به سمت «خصوصیسازی» میرود؛ مدارس را برای اینکه به قول خودشان «خودکفا» شوند -که این تعبیر مسخ شدهای از خودکفاییست- به جای اینکه فضای رایگانِ خلاقانهای برای رشد مهیا کنند، به بخش تجاری واگذار میکنند. خصوصیسازی آموزش اصلاً در پارادایمِ تجارت قرار نمیگیرد چراکه شما اصلاً کالایی نمیسازی که اسم تجاری رویش بگذاری! لذا مشکلات بسیاری در اثر اینکه شما برنامه جامعی برای ورود به اقتصاد دانش-بنیان ندارید، به وجود میآید. یک نکته دیگر، برای اینکه اقتصاد دانش-بنیان در شهر بتواند رشد پیدا کند، بسندگی به شهرکهای علم و فناوری کفایت نمیکند؛ باید توسعه دانش در محلات پا بگیرد و رشد کند.
یعنی همان تفکر نهادی که معتقد است همه چیز باید از پایین بجوشد و بالا بیاید؟
با یک نفر قدبلند که نمیتوانی یک جریان پایدار و رقابتپذیر سلامت داشته باشی!
بله درواقع «محیط نوآوری» باید تشکیل شود نه «شهرک نوآوری». محیط نوآوری هم، از سرای محلات باید شروع شود؛ یعنی مشابه همان کاری که در شهرکهای فناوری میشود و غرفههایی را به شرکتهای دانش-بنیان تخصیص میدهند، باید در سرای محلات انجام شود و دانش شروع به توسعه در محلات کند؛ مثل ورزش میماند؛ شما ورزش را باید بنیانی توسعه بدهی نه اینکه بروی بگردی دنبال قدبلندها برای بسکتبال! باید از پایین، بالا بیاید، در مدرسه و محله زمین بازی وجود داشته باشد تا این روند به شکل پیوسته رشد کند؛ هم سلامت اجتماعی تامین شود و هم بتوانید در عرصه جهانی ورزش رقابت کنی؛ وگرنه با یک نفر قدبلند که نمیتوانی یک جریان پایدار و رقابتپذیر سلامت داشته باشی! در توسعه دانش-بنیان هم همینطور است؛ توسعه دانش-بنیان این امکان را میدهد که مناطق محروم هم بتوانند با جریان دانش که بسیار ارزانتر از ورود و تجهیز همه زیرساختهای صنعتیست- به توسعه درونزا برسد. اینها اصولی است که اگر از آن غفلت کنیم، رو ز به روز در عرصه جهانی خصلت رقابتیمان را بیشتر از دست میدهیم.
مساله مهم دیگری هم وجود دارد؛ در کشورهایی که نظام اقتصادی آنها نسبت به ما بسیار راستگراتر هم هست، تعریفشان از «بهرهوری» اینست که کارگر باید رضایت شغلی داشته باشد تا بهرهور باشد؛ در حالیکه در ایران این تعریف را اصلاً قبول ندارند و میگویند کارگر باید هر جوری هست بیاید سر کار و با زور و استثمار، دنبال بهرهوری هستند؛ یعنی مفهوم بهرهوری کارگر را با «رضایتمندیِ شغلی» عجین نمیدانند؛ این تناقض را چطور توجیه میکنید؟
گرتهبرداریهای کوتهبینانه از نئولیبرالیسم!
از این گرتهبرداریهای بسیار کوتهبینانه از سیستمهای دیگر بسیار در دست است! اینها از سیستم هایی مثل آمریکا، مفهوم «بهرهوری» را گرتهبرداری کردهاند که خود آمریکا امروز دچار مشکل شده است؛ آمریکا برخلافِ اروپا، موقعی که میخواست وارد اقتصاد دانش-بنیان شود، با استیلای سیستم نئولیبرال، نیروی کار را رها کرد؛ بعد از مدتی، بهرهوری اقتصادیشان پایین آمد و دیگر نمیتوانند کالاهای رقابتی تولید کنند. اروپا این کار را –رها کردن نیروی کار را- انجام نداد؛ چین و ژاپن و کره جنوبی هم که سیستمهای مختلفی دارند، این کار را انجام ندادند؛ در آنجاها دولتهای توسعه، نقش پشتیبانی از نیروی کار را ایفا کردند و کارگران، رها نشدند. رهاسازی نیروی کار و عدم حمایت، به بیکاری نیروی کار متخصص در حجم انبوه میانجامد؛ کارگر فنی و متخصص وقتی بیکار میشود، چه راهی برای امرار معاش دارد؟ یا یک مغازه باز میکند و یا مسافرکشی میکند؛ در نتیجه اتلاف منابع انسانی پیش میآید؛ لذا کاهش قدرت رقابتی ما فقط با فرار مغزها رخ نمیدهد، بلکه با از دست رفتن نیروی کار آموزش دیده در کارخانهها هم صورت میگیرد. پس کوتاهبینیهایی صورت گرفته که مثل یک پردهی نئولیبرال است مقابل رانتجویی در اقتصاد نئوفئودال! در واقع پرده نئولیبرالیسم، ساتر تیولداری و رانتجوییِ نئوفئودالی میشود؛ چون نئولیبرالیسم خودش یک معنایی دارد و در یک جامعه پیشرفته میتواند برای مدتی، رشد اقتصادی را تضمین کند؛ ولی در ایران فقط یک گرتهبرداری مسخ شده از نئولیبرالیسم وجود دارد؛ بنابراین من اصلا باور ندارم که ایدئولوژی اقتصادیِ حاکم بر ایران، نئولیبرالیسم باشد؛ نئولیبرالیسم فقط پردهای پوشاننده برای اقتصاد نئوفئودال و یک دولت رانتی است؛ از این پرده استفاده کردهاند به عنوان یک دستاویز برای کارهایی که صورت میدهند؛ با این دستاویز، نیروی کار را بدون آموزش و حمایت، رها میکنند و شهرها را نیز به جای محل استقرار اقتصاد دانش-بنیان، محلی میکنند برای کسب رانت در تراکمفروشی.
جامعه به حال خود رها شده چون پول نفت تقلیل پیدا کرده
به راستی چه انحرافی از پایین تا بالا وجود دارد که نئولیبرالیسم، پردهی پوشانندهای شده برای اقتصاد نئوفئودال؛ البته الان این پرده پاره شده؛ نه میتوانند نرخ ارز را پایین بیاورند؛ نه میتوانند کارخانهها را سامان بدهند؛ نه میتوانند مناطق محروم را توسعه بدهند؛ سیستم ناکارآمد، خود ثابتکنندهی شکست همهی این گرتهبرداریهاست. جالب اینجاست که وقتی درآمدها کاهش مییابد و شکست، مبرهن میشود به جای اینکه نهادسازی و فعالیتهای خلاق را گسترش دهند، هی سمینار پشت سمینار برگزار میکنند و تحلیلهای آبکی رد و بدل میکنند؛ در واقع این سمینارها، مصداقِ «خودگویی و خود خندی» است؛ در واقع، جامعه به حال خود رها شده چون پول نفت تقلیل پیدا کرده؛ نه تنها از فعالیتهای خلاقانه و دانش-بنیان حمایت نمیکنند بلکه مانع درست میکنند. علاوه بر مانعتراشی، به جای اینکه بگویند عامل توسعه، دانش است، از اصطلاحات عجیب و غریب استفاده میکنند و مثلاً میگویند محور توسعه، گردشگریست و این حرفهای بیبنیان و بدون اساسِ علمی را مدام تکرار میکنند. در مجموع میخواهم بگویم بحث حقوق نیروی کار و تلاش برای سلب این حقوق را باید در امتزاج با یک کلیتِ ناصحیح بازخوانی کرد؛ کلیتی که در صورت استمرارِ پیوسته و مدام، میتواند کل سیستم اقتصاد را به شکست بکشاند.
گفتگو: نسرین هزاره مقدم