“این مطلب را به دوست عزیز و ارجمندم جناب دکتر فریبرز رئیس دانا تقدیم می کنم”
تحولات ونزوئلا در هفته اخیر و از روز سه شنبه 22 ژانویه آن چنان سیر شتابنده یی به خود گرفته است که در نگاه اول به نظر می رسد یک انقلاب در شرف وقوع است اما زمانی که حوزه تحلیل را از حالت انتزاعی و درک لیبرالی به سمت شناخت دیالکتیکی پروسه واقعی و تاریخی در عرصه شرایط عینی این کشور تغییر دهیم، در پشت این سناریو تصویر یک “کودتای سیاسی” و البته با حمایت بخشی از شهروندان معترض به خوبی نمایان می شود. نزدیک دو دهه حاکمیت “چاوزیست ها” تحت عنوان انقلاب بولیواری که در ونزوئلا توسط “هوگو چاوز” در سال 1998 میلادی رهبر کاریزماتیک آن کلید خورد و به تدریج تمام کشورهای آمریکای لاتین را تحت تاثیر خود قرار داد، به سبب دگرگونی های اساسی در منطقه همیشه در معرض تهدید آمریکا و بورژوازی کمپرادور آمریکای لاتین بوده است. در این بین طبق الگوی کودتای نظامی شیلی و سرنگونگی دولت ملی و سوسیالیست “سالوادور آلنده” نیروهای اولتراچپ و از جمله بخشی از تروتسکیست ها هم از همان ابتدا تا به امروز همیشه خواسته یا ناخواسته همدست و همراه محور آمریکا – بورژوازی کمپرادور و حتی کشورهای ارتجاعی منطقه چون کلمبیا، علیه دولت های هوگو چاوز و “نیکلاس مادورو” رئیس جمهوری قانونی فعلی ونزوئلا فعال بوده اند. سیاست ها و اقدامات چاوز از همان ابتدای زمامداری با سیاست های واشینگتن و دولت های دست نشانده در منطقه در تضاد قرار داشت و به همین دلیل دولت ونزوئلا بعد از ملی کردن صنعت نفت و مخالفت با سیاست “جنگ علیه تروریسم” جورج بوش رئیس جمهوری آمریکا در آوریل 2002 با یک کودتای نظامی توسط ژنرال های مرتبط با کارتل ها و کنسرن های اقتصادی – مالی بخش خصوصی برای 48 ساعت بازداشت گردید که با حضور میلیونی مردم و حمایت گسترده بدنه ارتش با شکست کودتا، به کاخ ریاست جمهوری بازگشت. از این دوره به بعد چاوز در دو جبهه علیه بورژوازی کمپرادور قدرتمند ونزوئلا و نیروهایی از گارد ملی که علیه کارگران اعتصابی فولادسازی و مدرسه کادرسازی مرتبط با طرح اصلاحات ارضی که به کشته شدن 200 تن از فعالین حامی وی انجامید، وارد مبارزه گردید. چاوز ملی کردن صنابع فولادسازی در فاصله مارس تا آوریل سال 2008 و بعضی از صنایع تبدیلی و لبنی که با تعطیلی خطوط تولید مبادرت به کمبود مصنوعی مایحتاج عمومی می کردند، را آغاز کرد. هر چند این سیاست های اصلاحات زیرساختی و شبه انقلابی دولت در چارچوب نظام و فورماسیون بورژوایی کشور انجام می گرفت اما در مدت کوتاهی توانست سطح فقر عمومی را از 54 درصد در سال 2003 به 27 درصد در سال 2007 کاهش داده و هم زمان در زمینه بهداشت و آموزش رایگان با کمک های کوبا گام های بزرگی برداشت. چنانچه به نقل از نشریه “مانتلی ریویو” در سال 2012 و قبل از مرگ چاوز به نقل از گزارشات سازمان “یونسکو” و دیگر نهادهای بین المللی گفته شده است “حدود ۲۰ میلیون نفر از برنامه های ضدفقر منتفع گردیده اند و بیش از دو میلیون نفر سالمند مقرری دوران پیری دریافت داشته که 66 درصد جمعیت است، این رقم در دولت پیشین فقط ٣٨۷۰۰۰ نفر بوده است. هم چنین یونسکو تأیید نموده است که بیسوادی تقریباً حذف گردیده، و ونزوئلا سومین کشور منطقه است که مردمش بیشترین وقت را صرف مطالعه می نمایند. آموزش از مهدکودک تا دانشگاه رایگان بوده؛ ۷۲ درصد کودکان به مهد کودک های دولتی و ٨۵ درصد کودکان در سن تحصیل به مدرسه می روند. هزاران مدرسه ساخته یا بازسازی شده و ۱۰ دانشکاه جدید تأسیس گردیده اند. کشور از لحاظِ نسبت دانشجویان در آمریکای لاتین رده ی دوم و در سراسر دنیا رده ی پنجم را دارد. درواقع یک سوم ونزوئلایی ها در یک برنامه ی آموزشی ثبت نام نموده اند. همچنین، این دستاورد بسیار مهمی است که ونزوئلا در مقامِ پنجم دنیا برای شادترین جمعیت با فنلاند شریک است”.
تا سال 2013 میلادی که هنوز هوگو چاوز که درگیر بیماری سرطان خود بود و رهبری کشور را به عهده داشت به دلیل جایگاه کاریزماتیک خود، دستاوردهای بزرگ اجتماعی و هم چنین وحدت حزبی و ائتلاف حاکم سوسیالیست، مخالفان و به تبع دشمنان خارجی ونزوئلا موفق به بی ثبات سازی کشور نمی شدند. با مرگ چاوز و جانشینی نیکلاس مادورو هم در حزب حاکم سوسیالیست و هم در ائتلاف متحده شکاف و اختلافات های زیادی ایجاد شد که به همین دلیل حاکمیت بسیاری از حامیان خود را از دست داد و هم چنین به دلیل تشدید بحران اقتصادی که ناشی از دخالت خارجی، نقش مخرب بورژوازی کمپرادور ونزوئلا و اشتباهات بزرگ دولت مادورو برای مدیریت حوزه اقتصاد که در چارچوب طرح های توسعه فقرزدایی در چارچوب فورماسیون بورژوایی بود، شرایطی رقم خورد که دولت کاراکاس در موقعیت ضعیف و تدافعی قرار گرفت. هم زمان با تشدید بیماری چاوز و تشدید تحریم های خارجی از آوریل 2012 طرح ساقط کردن دولت بولیواری وارد مرحله اجرایی شد که هر چند در زمان بیماری چاوز به دلیل جایگاه کاریزماتیک وی ناکام ماند اما بعد از وی وضعیت تغییر کرد که هم به دلیل عدم توانمندی جانشین وی و جهش اپوزیسیون با حمایت خارجی به دلیل دوقطبی شدن جامعه در کنار بروز بحران اقتصادی موجب شد تا در انتخابات پارلمانی دسامبر سال 2015 مخالفان مادورو در قالب حزب “میزگرد اتحاد دمکراتیک” بتوانند نزدیک به دو سوم آراء را از آن خود کنند که همین نشانه واضح از بروز بحران در ونزوئلا بود. از این مقطع اپوزیسیون که اکثریت پارلمانی را به دست آورده بود بلافاصله در اولین جلسه های پارلمان جدید طرح “عدم کفایت ریاست جمهوری” و برگزاری انتخابات پیش از موعد ریاست جمهوری را که خلاف مفاد قانون اساسی بود و بعد از اختلاف بین دولت و پارلمان با رای “دیوان عالی کشور” مصوبه پارلمان رد گردید، در دستور کار قرار دادند. بعد از رای دیوان به نفع ریاست جمهوری مادورو، پارلمان تحت اختیار مخالفان با ادعای اینکه قضات این دیوان از طرف چاوز برگزیده شده اند و به همین دلیل مشروعیت قانونی ندارند، هم چنان در ستیز با دولت بولیواری دست به اقدامات خارج از وظایف تعیین شده در قانون اساسی کشور زدند. زمانی که دامنه این اختلافات افزایش یافت و تمام راه های مصالحه بسته شد مادور با استفاده از اختیارات قانون اساسی با انحلال پارلمان فرمان برگزاری انتخابات مجلس موسسان را صادر کرد. در این انتخابات که با مخالفت اپوزیسیون روبه رو گردید و آنان مشارکت در انتخابات را تحریم کردند حامیان مادورو به پیروزی قاطعی دست یافتند. هم اکنون از یک طرف یک پارلمان منحله و از طرف دیگر یک مجلس موسسان جایگزین در ونزوئلا وجود دارد که هر دو خود را نماد قوه مقننه کشور می دانند.
بحران سیاسی از همان سال 2015 وارد مرحله جدیدی شد و یک قدرت دوگانه شکل گرفت که از یک طرف دولت و اپوزیسیون را در تقابل عینی قرار داد و از طرف دیگر با تشدید بحران اقتصادی برای سقوط درآمدهای نفتی کشور، بلوکه شدن بعضی از دارایی ملی در خارج از ونزوئلا، تحریم های شدید خارجی، عدم کارآیی طرح های اقتصادی دولت برای برون رفت از بحران و بروز یک ابرتورم در شرایط نبود سرمایه لازم و سازو کارهای بازدارنده (به طوری که دولت هم اکنون حتی برای اورهال پالایشگاه های کشور به منابع مالی لازم دسترسی ندارد) موجب تضعیف شدید دولت مادورو گردید و استخراج نفت از 2,8 میلیون بشکه به حدود یک میلیون بشکه در شرایطی که قیمت نفت هم به نصف تقلیل یافته بود، رسید. اما ژانویه سال 2019 یک مقطع تاریخی در عرصه تحولات سیاسی ونزوئلا می باشد چرا که از هشتم این ماه که مصادف با مراسم سوگند دومین دور از ریاست جمهوری مادورو بود به خواست آمریکا و گروه کشورهای متحد آن در منطقه موسوم به گروه “لیما” دستور حمله برای “کسب قدرت از بیرون” به پارلمان منحل شده صادر شد. چنانچه در این روز هم زمان با مراسم سوگند ریاست جمهوری مادورو، پارلمان نیز موضوع انتقال قدرت به مجلس را تصویب کرد و بلافاصله با موافقت آمریکا و گروه لیما مواجه گردید. روز 21 ژانویه “مایک پنس” معاون رئیس جمهوری آمریکا در یک تماس تلفنی از رهبر جدید پارلمان “خوان گوایدو” دعوت کرد که ضمن متحد کردن اپوزیسیون به عنوان رئیس جمهوری دوره انتقالی سوگند خورده و قدرت را به دست بگیرد. در فاصله یک روز بعد در 22 ژانویه و هم زمان با مراسم شصت و یکمین سالگرد سقوط دیکتاتور پیشین “مارکوس پرز خیمنس” در کشور که همه ساله جشن گرفته می شود، مهره دست آموز آمریکا طبق برنامه تنظیم شده در واشینگتن مراسم سوگند را اجراء کرده و خود را رئیس جمهوری قانونی کشور خواند. تنها در عرض چند ساعت ابتدا “دونالد ترامپ” رئیس جمهوری افراطی و راستگرای آمریکا، گوایدو را به عنوان رئیس جمهوری قانونی ونزوئلا به رسمیت شناخت و در پشت سر وی صف کشورهای متحد آمریکا در منطقه و به خصوص برزیل و کلمبیا به عنوان همسایگان بزرگ این کشور و تمامی گروه لیما نیز وی را به رسمیت شناختند. یک روز بعد هم در اروپا پنج کشور بریتانیا، آلمان، فرانسه، اسپانیا و بلژیک که گویا از پذیرش آشکار این سناریوی مشمئزکننده و کاملا خلاف حقوق بین الملل و قانون اساسی ونزوئلا شرم و واهمه داشتند، یک مهلت یک هفته یی برای مادورو تعیین کردند که یا در این فرصت انتخابات جدید برگزار کند یا آنان گوایدو را به رسمیت می شناسند. اگر قطعات پازل این سیر شتابناک تحولات که حتی در طی بروز انقلابات هم تعجب برانگیز می باشد، چنانچه به درستی و به شیوه علمی کنار هم قرار داده شوند به روشنی گویای یک کودتای سیاسی با کمک قدرت های خارجی می باشد.
در سناریویی که برای ونزوئلا از طرف رهبران آمریکا و متحدین منطقه یی و بین المللی آن تعیین و تدوین شده است از یک پلان ترکیبی و بهره گیری از چند تجربه متفاوت دخالت گرایانه در چند دهه اخیر بهره گرفته شده است. در ابتدا به لحاظ دو دهه زیر فشار قرار دادن دولت بولیواری ونزوئلا با حربه تهدید و تحریم به شیوه همان دخالت آمریکا در امور شیلی در دوره زمامداری دولت ملی و سوسیالیست “سالوادور آلنده” با فشار اقتصادی و ایجاد بحران به کمک فشار بیرونی و همکاری نیروهای داخلی و از جمله گروه های اولتراچپ، تروتسکیست و ماهوئیست هم اینکه دولت مادورو را در وضعیت ضعیف و ناکارآمدی قرار داده اند. البته در این میان و تابع این سناریو نمی توان به ناکارآمدی و سیاست های به شدت اشتباه دولت های چاوز و مادورو که تمرکز خود را بیشتر بر توزیع عادلانه تر ثروت ملی در بین توده های فقیر قرار داده و به امر توسعه زیرساخت ها و فراتر رفتن از ساختار سرمایه محور کشور به سمت یک روند واقعی سوسیالیستی هم زمان با مبارزه با فساد در بدنه دولت نپرداختند، هم کم بها داد و هم چنین اینکه با ایجاد پیوند بین بورژوازی کمپرادور مسلط بر حوزه اقتصاد خصوصی با نیروهای اولتراچپ برای ساقط کردن دولت را نادیده گرفت. در چارچوب همین وضعیت است که پای همان مدل آشنای “شوک درمانی” برای ساقط کردن دولت های ملی با حربه تحریم و فشار اقتصادی تا جایی که تمام برنامه های دولت را به شکست کشانده و بر صف اعتراضات توده یی مخالفان موج موج بیافزاید، به میان کشیده می شود. در چنین شرایطی که دولت کارآمدی و موقعیت هژمونیک خود را از دست می دهد دو راه پیش روی مردم قرار می گیرد یکی اینکه یا باید این شرایط طاقت فرسا که روز به روز هم تشدید می شود را تحمل کنند یا اینکه برای نجات خود و تثبیت موقعیت معیشتی خویش به تغییر اوضاع گردن بگذارند. این جمعیت بزرگی که امروز علیه مادورو به خیابان می آیند بخش بزرگی از آنان در منگنه این فشار قرار داده شده اند و آنان که تا حدود زیادی نسبت به نجات خود در چارچوب ماندگاری دولت کنونی هیچ امیدی ندارند، نگاه به بیرون را فعلا تنها راه رهایی از مشکلات می بینند. اتفاقا اینکه بلافاصله آمریکا و کشورهای قدرتمند متحد آن گوایدو، را به عنوان رئیس جمهوری قانونی ونزوئلا به رسمیت می شناسند یا اولتیماتوم یک هفته یی می دهند و حتی حاضر نیستند پیشنهاد مذاکره بین دولت و اپوزیسیون با وساطت و نظارت بین المللی که از طرف مادورو پذیرفته شده است را قبول کنند، دقیقا تابع همین منطق انتخاب بین مرگ یا خودکشی بوده است.
بحران ونزوئلا را باید در چارچوب یک تحلیل دیالکتیکی و در یک روند تاریخی از زمان پیروزی چاوزیست ها در این کشور نگاه کرد و به خصوص دور جدید منازعات سیاسی را از زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ در آمریکا و تمایل وی به حمله نظامی علیه این کشور مورد بازبینی قرار داد. چنانچه در سپتامبر سال 2018 خبرگزاری “دویچه وله” بعد از شکست حمله بهپاد انفجاری به جایگاه رژه نظامی که مادورو در حال سخنرانی بود، در گزارشی به نقل از خبرگزاری “آسوشیتدپرس” و شبکه خبری “سیانان” گزارش داد که یک سال پیش هم در یک جلسه در کاخ سفید ترامپ به صراحت پیشنهاد حمله نظامی به ونزوئلا را مطرح کرده است که با مخالفت “رکس تلرسون” وزیر امور خارجه وقت و “رایموند مکمستر” مشاور پیشین امنیت ملی اسبق آمریکا روبه رو شده است. به همین دلیل در واقع بحران امروز ونزوئلا فراتر از سطوح نارضایتی ها در داخل کشور ادامه یک جنگ پنهان بین کاراکاس و واشینگتن می باشد که هم اینک به نقطه جوش خود نزدیک می شود. در حالی هم اکنون مقامات واشینگتن در خط مقدم حمایت از ریاست جمهوری خود خوانده “گوایدو” قرار گرفته اند که خود در طی دو سال گذشته همواره به روسیه به خاطر دخالت در امور داخلی آمریکا هشدار داده و آن را نقض حقوق بین المللی و تهدید امنیت ملی خود قلمداد کرده اند. در اینجا بزرگترین طنز سیاسی تاریخ در مقابل دیدگان جهانیان در حال انجام است چرا که همین آمریکاییان دو سال است که پرونده دخالت روسیه در انتخابات آمریکا را به بهانه هک ایمیل های حزب دمکرات با هدایت “بازرس مولر” دنبال می کنند اما در ونزوئلا به راحتی از سوی مقامات رسمی در بالاترین سطوح حکومتی واشینگتن رئیس جمهوری تعیین می شود. اینکه از قبل مایک پنس معاون رئیس جمهوری آمریکا رئیس مجلس غیرقانونی ونزوئلا را به ایجاد وحدت بین مخالفان و تشکیل دولت موازی ترغیب می کند و سپس مراسم جعلی هم انجام شده و بلافاصله هم دونالد ترامپ رئیس جمهوری آمریکا این مترسک دست نشانده را به عنوان رئیس جمهوری ونزوئلا به رسمیت می شناسد، گویای همین طنز و دخالت مشمئز کننده در امور داخلی دیگر کشورهاست. این تعیین رئیس جمهوری از واشینگتن برای کاراکاس خلاف حقوق بین الملل، نقض حق حاکمیت ملی و دخالت در امور داخلی دیگر کشورها توسط امپریالیسم یانکی است. حتی سناریویی که واشینگتن برای ونزوئلا تدارک دیده است یک بسترسازی برای جنگ داخلی و مداخله نظامی برای ساقط کردن دولت قانونی نیکلاس مادورو خواهد بود. در اینجا لازم است که به واقعیت تحولات جاری در این بحران و کالبدشکافی ابعاد داخلی و خارجی آن در چارچوب یک نگاه منصفانه و در راستای رعایت و احترام به قانون اساسی ونزوئلا در یک روند دمکراتیک، واقعیت وجود مشکلات و اشتباهات دولت مادورو در شکست بعضی از برنامه های کلان اقتصادی، تاثیر تحریم ها و دخالت های خارجی در امور داخلی یک کشور مستقل و احترام به حقوق بین الملل و کنوانسیون های جهانی در خصوص عدم مدخله جهت سرنگونی دولت قانونی و تعیین دولت دست نشانده به دقت توجه شود.
اول: در مورد میزان دمکراتیک بودن جامعه ونزوئلا بر طبق گزارشات نهادهای ناظر و از جمله بنیاد جیمی کارتر که تقریبا در همه انتخابات این کشور حضور داشته اند، تاکنون هیچ تقلب و نقض حقوق مخالفان مشاهده نشده است. چنانچه در زمان حیات هوگو چاوز وقتی وی اصلاح قانون اساسی را برای بار اول به همه پرسی گذاشت طرح وی فقط با دو دهم درصد شکست خورد و بدون هیچ عذر و بهانه یی شکست را پذیرفت که این موضوع تقریبا از طرف همه ناظران به دلیل این سطح از سلامت انتخابات بی نظیر توصیف شد. تا به امروز هم همه دوره های انتخاباتی ونزوئلا زیر نظارت نهادهای بین المللی، اتحادیه اروپایی و هیات های مستقل نظارتی انجام شده است و آنان بر صحت و سلامت آن مهر تایید زده اند. تنها موردی که به تازگی مورد انتقاد بوده است استفاده از اختیارات قانون اساسی از طرف رئیس جمهوری به خاطر انحلال پارلمان (همان پارلمانی که فعلا رئیس آن خود را رئیس جمهوری می خواند) و برگزاری انتخابات جهت تشکیل مجلس موسسان و سپس انتخابات ریاست جمهوری اخیر بوده است که مخالفان آن را غیرقانونی دانسته و حامیان دولت بر اساس قانون اساسی زمانی که پارلمان در اموری فراتر از مسئولیت خود می رود (در این مورد حکم برکناری رئیس جمهوری بود که دخالت قوه مقننه در قوه مجریه تلقی شده است) با رای دیوان عالی کشور حق این کار را برای رئیس جمهوری قائلند. در انتخابات اخیر که با تحریم مخالفان روبه رو گردید بنا بر گزارش ناظران انتخاباتی خارجی (هر چند که مادورو رسما اعلان کرد که مثل ادوار گذشته از اتحادیه اروپایی هم برای نظارت دعوت شد که آنان نپذیرفتند) هیچ نشانه یی از تقلب و تخلف دیده نشده است و با بازشماری آرای الکترونیکی به خواست کاندیدای رقیب صحت انتخابات تایید گردید.
دوم: بدون هیچ تردیدی سال هاست که به دلیل سقوط درآمدهای دولت در اقتصاد تک محصولی و متکی به منابع انرژی ونزوئلا به شدت (به خصوص در زمانی که مورد تحریم قرار دارد) در آسیب پذیر بوده و همین ضعف اساسی که بدون تردید دولت مادورو هم در رقم خوردن آن مقصر بوده است، امروز بزرگترین بحران دوران حکمرانی چاوزیست ها را موجب شده است. متاسفانه در طول دو دهه دوران زمامداری چاوز و مادورو هیچگاه این ساختار سیاسی به سمت تغییرات اساسی و دگرگونی مناسبات کلان اقتصادی سمت گیری نکرد و در چارچوب فورماسیون بورژوایی تنها به ملی کردن صنایع بزرگ و توزیع عادلانه تر ثروت عمومی و به نفع طبقات فقیر بسنده کرد. در حالی که تجربه موفق این وضعیت در کوبا در زمانی که مورد تهدید و تحریم امپرالیسم قرار گرفت با سوگیری سوسیالیستی دست به یک دگرگونی اساسی در ساختار سیاسی و اقتصادی کشور زد که میزان آسیب پذیری کشور را به حداقل رساند. تا به امروز چرخه مالی و تجارت کشور در دست بخش خصوصی به شدت وابسته به بازار جهانی و به خصوص طبق سنت جوامع آمریکای لاتین در پیوند با اقتصاد و به تبع محافل نئولیبرال ایالات متحده آمریکا باقی مانده است. متاسفانه دولت بولیواری چه در زمان چاوز و حالا در دوران مادورو به غیر از چند طرح تعاونی، بهداشت و آموزش، اصلاحات ارضی نیم بند و در حوزه مستغلات ساخت مسکن اجتماعی، هم چنان فورماسیون و زیرساخت های اساسی کشور را به سمت یک برنامه ریزی سوسیالیستی تغییر نداده و هیچ نیروی مولده مستقل و پایداری را ایجاد نکردند.
سوم: مشکل اساسی ونزوئلا و اصولا اصلاحات در همه کشورهای آمریکای لاتین که در دو دهه گذشته دولت های چپ بولیواری یا چپ میانه حاکمیت داشته و امروز دچار بحران شده اند، برمی گردد به نوع عملکرد آنان که هرگز نتوانستند سمت گیری واقعی سوسیالیستی پیدا کنند. این دولت ها تنها دست به رفرم های زیادی زدند که همگی در چارچوب همان فورماسیون حاکم سرمایه داری بود و امروز اثبات شده است که در چارچوب این سیستم هیچ تحول بنیادین و بازگشت ناپذیر نمی توان انجام داد و بعد از یک دوره رونق اقتصادی در زمان بحران اقتصادی و سیاسی دچار چالش و شکنندگی می شوند.
چهارم: هیچ تردیدی وجود ندارد که نهاد دولت در زمانی که تحت نظارت کامل شوراهای مردمی نباشند (حتی اگر دولت سویه های مردمی داشته باشد) دچار انواعی از فساد در حوزه ساختار حاکم هم خواهند شد. هر چند که میزان این فساد در ونزوئلا می تواند نسبت به کشورهای هم تراز در محور مقابل ناچیزتر هم باشد اما به دلیل شعارها و رویه های قابل انتظار یک نیروی مدعی انقلابی بودن، بیشتر در معرض فشار عوامل درونی و بیرونی، نگاه و انتظار افکار عمومی قرار خواهد گرفت که این ناکارآمدی به پاشنه آشیل آن تبدیل شده و مخالفت عمومی را برمی انگیزد. از طرف دیگر چنین دولت هایی مثل دولت مادورو چون همیشه خود را در معرض تهدید امنیتی می بینند هم اینکه هزینه زیادی را صرف امور نظامی و امنیتی می کنند (نوعی از هرزروی منابع مثل رقابت های دوران جنگ سرد بین دو اردوگاه سوسیالیستی و سرمایه داری) و هم اینکه نیروهایی به راس هرم قدرت نزدیک می شوند که در خوشبینانه ترین حالت نگاه امنیتی به وضعیت موجود دارند.
پنجم: آنچه امروز برای نیروی چپ، ترقی خواه و صلح طلب مطرح است بیش از آنچه موضوع دفاع از مادورو باشد، اهمیت دفاع از حق حاکمیت ملی، ضرورت رعایت حقوق بین الملل، حمایت از ماندگاری یک انقلاب ملی – دمکراتیک با همه کاستی های آن، عدم مداخله خارجی در امور یک کشور مستقل و خطر یک جنگ داخلی یا حمله نظامی خارجی است. اگر این رویه مرسوم شود که یک قدرت خارجی محق باشد که اپوزیسیون وابسته را سازماندهی کند و امر به تغییر رئیس جمهوری بدهد نه تنها ونزوئلا و دولت مادورو که تمام کشورهای مستقل جهان همیشه در معرض تهدید خواهند بود. چنانچه نتیجه این وضعیت و رویه را در مورد افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و یمن به خوبی امروز می بینیم. نادیده گرفتن یا حتی کم بها دادن به دخالت های امپریالیستی در خصوص بحران ونزوئلا که متاسفانه از طرف بعضی از نحله های مدعی چپ ایرانی هم دنبال می شود و شاید تا حدودی تحت تاثیر روابط ژئوپلتیک بین تهران – کاراکاس هم باشد، در اینجاست که امر دمکراسی را بسیار انتزاعی و بدون درک و تبیین مولفه های جهانشمول و همه جانبه روندهای دمکراتیک که در پیوند با عدالت اجتماعی خواهد بود، مورد توجه قرار داده و واقعیت عینی دخالت های امپریالیستی را در بحران آفرینی در کشورهای مستقل و مترقی به درستی متوجه نمی شوند. هم چنانکه در مورد ایران که در تمامی ابعاد سیاسی و اجتماعی “به عکس ونزوئلا” از استبداد، نبود حداقل های دمکراسی، نبود انتخابات آزاد، نقض حقوق زنان، اعمال همه گونه تبعیض های سیاسی – اجتماعی – قومی – مذهبی – جنسیتی، سرکوب خشن نهادهای مدنی، عدم وجود سندیکاهای مستقل کارگری و صنفی، اعمال سیاست های نئولیبرالی خصوصی سازی در کنار اقتصاد رانتی و … تمامی نیروهای کمونیست، چپ سوسیالیستی، ترقی خواه و ملی هم چنان خواهان عدم مداخله خارجی می باشند، در مورد ونزوئلا هم باید این مطالبه ملی و استقلال اپوزیسیونی برای چپ انترناسیونالیست حفظ شود. به همین دلیل نیروها و شخصیت هایی که به صرف بعضی از کاستی ها و سیاست های ناکارآمد دولت ونزوئلا نسبت به موجودیت این ساختار انتقادهای به جا و نابجایی دارند می بایست مرز هویتی و موضع سیاسی خود را با هم پیوندی این اپوزیسیون وابسته در ونزوئلا که دقیقا به دستور و فرمان کاخ سفید عمل می کند، مشخص کرده و هم چون گروه های مزدوری چون “فرشگرد” ایرانی در کنار امپریالیسم و منافع دخالتگرایانه آمریکا و متحدین آن قرار نگیرند. در نتیجه امروز وظیفه ما مخالفت با دخالت خارجی در امور کشورهای دیگر و از جمله ونزوئلا می باشد. اگر این رویه باب شود که اپوزیسیون وابسته به راحتی و با کمک اربابان خارجی خود بتواند به قدرت دست پیدا کنند، جهان در معرض بزرگترین تهدید ممکن قرار می گیرد که نمونه ایرانی آن فرشگرد و سلطنت طلبان را نیز چنانچه در آینده اگر معامله بین ترامپ و جمهوری اسلامی سرنگرفت، باید جانشین حاکمیت نامشروع فعلی ببینیم. بحرانی که امروز ونزوئلا را در چنبره خود گرفتار کرده است ابعاد متفاوتی دارد که هر چند تابع سناریوی آمریکایی به دلیل حمایت بخش بزرگی از مردم و ارتش این کشور از دولت ونزوئلا و هم چنین حمایت محور چین – روسیه با کمک بسیاری دیگر از کشورها و افکار عمومی بین المللی با شکست مواجه شده است اما داستان هنوز تمام نشده است و در هفته های آینده می تواند ابعاد بزرگتری به خود بگیرد. چنانچه در جلسه شورای امنیت سازمان ملل متحد در مورد اوضاع ونزوئلا که به درخواست آمریکا برگزار شد و به لحاظ حقوقی و منشور این شورا که به صراحت گفته می شود “پرونده کشورها زمانی در شورای امنیت برای صدور قطعنامه به بحث گذاشته می شود که یا آن کشور تهدیدی برای صلح جهانی باشد یا اینکه در عرصه ملی حاکمیت مستقر تخلف بزرگی چون جنایت علیه بشریت را مرتکب شده باشد” از آنجا که ونزوئلا مصداق هیچ یک از این شروط نبود، نقض کامل حقوق بین الملل بود و تنها به دلیل قدرت هژمونیک آمریکا انجام شد که اگر مخالفت و وتوی مسکو و پکن نبود می توانست مشروعیت دولت مادورو را سلب و وجهه قانونی به ریاست جمهوری جعلی گوایدو بدهد. امروز باید با صدای بلند گفت “دست های تجاوز از ونزوئلا کوتاه” اما فراموش نکنیم که در سناریوی آمریکایی فشارها و تهدیدات می تواند بزرگترین مصائب ممکن را بر این کشور تحمیل کرده و حتی وضعیت را به دلیل تحریک نظامیان برای شورش و اعمالی چون همان دستنویس “جان بولتون” که خواستار اعزام پنج هزار نیروی نظامی به مرزهای کلمبیا بود به سمت یک جنگ داخلی و حمله خارجی هم پیش ببرد.
اردشیر زارعی قنواتی
11/11/97