داس مرگ
گفتید: ” ما نویسنده ایم، کارمان چرخاندن قلم برصحیفه ی حیا ت با نیش قلم درنگیدن درریشه های نهال کژی و راستی و پلشتی و پاکی. ” نامه ها ازتاریک خانه ها وخبر می دادند در گوشه ی بیابانی خشک و کس ندانست داس مرگ گرد سرهاتان می چرخد درآن غروب پاییزی دیگرانی ازآن شمار که نامها شان در نامنامه های تاریکخانه ها بود یکایک درو شدند،
و آنگاه پرتوی برگرد تاریکخانه ها چرخید؛ و راز های مگو بر زبانها افتاد و دادخواهان ندا دردادند: به کدامین گناه کشته شدید؟ و تداهاشان در افقها بماند بی پاسخ، ای شگفت! وهنوز در چارسوی افق پرپر می زند. رحمان |