“من کارگرانام” کتابیست از جنس دردها و زخمهای کارگری؛ کتابی که شاعرش معتقد است میخواهد راوی دردهای گروههای مختلفِ طبقهی کارگر باشد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، قبل از هرچیز، طرح روی جلد، جلب توجه میکند؛ همه هستند؛ کارگر معدن و رفتگر شهرداری تا معلمی که پای تخته “بابا نان داد” مینویسد و پرستاری که بر بالین بیمار ایستادهاست و البته کشاورزی با داسش سر مزرعه؛ این طرحِ روی جلد، دعوت به خواندن اشعاری است از فخرالدین احمدی سوادکوهی؛ مجموعه اشعاری با نامِ پرمعنای «من کارگرانام».
شاعر در اولین شعر کتاب، تعریفی از «کارگر» به دست میدهد: زادهی یک دنیای نابرابر؛ کسی که در کنج شکاف جامعه، ناخواسته پا به این جهان میگذارد و در سرنوشتی پیچیده میشود که سهمش نیست؛ هفت جدش زیر لگدهای زندگی، استخوانهایشان شکسته است؛ با این حال ککِ دنیا هیچ وقت برای کارگران نگزیدهاست؛ اصلاً دنیا سرش به چیزهای مهمتری گرم است!
شاعر، درد مشترک «کارگر بودن» را با پوست و گوشتِ خودش لمس کرده؛ دردی را چشیده که «دردِ مشترک» است؛ درد مشترک همه آنهایی که روی جلد کتاب نشستهاند….
کارگر، نردبانِ خوبی است برای بالا رفتن «عدهای»؛ از کارگر نردبانی ساختهاند که کارگر خودش نتواند بالا برود؛ شاعر اینها را که میگوید به ناگهان دچار آهِ حرمان میشود: «ما کارگران آواز غمناکِ خویشایم/ که خوانده نشدهایم/ یک سرود ناتمام/ شعری نیمه کاره…..»
دیگران نردبان ساختند و به اسمِ «کارگر» بالا رفتند اما کارگر همچنان درجا زده است؛ متصل به سرنوشتی که دیگرانش نوشتهاند.
شاعر در جای جای شعرهایش از لفظ «کارگر» استفاده کرده؛ هر بار استفاده از نام کارگر، توصیفی است از وضعیتی که در اوج شرافتمندی، غمناک هم هست؛ کوه استواری است از تلاش، کارگر که حقاش در این جهان پایمال شده؛ در این جهانِ لعنتی؛ در زندگیای که به قول شاعر «مفت نمیارزد».
شاعر ما «بیسرزمین» است؛ به خاطر همین بیسرزمینی؛ به خاطر اینکه موطنش از جنس آدمهاست؛ از جنس کارگران است؛ در شعرش فریاد میزند که «سرزمین من آنجاست/ که کارگری در آن هست/ کارگرانی از تبار عصیان….»
او همزاد کارگران است: «ما کارگرها شبیه هم درد میکشیم/ شبیه هم گرسنهایم/ شبیه هم زخم داریم/ شبیه هم به گریه میافتیم…» .
هر شعر، فریادی است نشانه انزجار از بیعدالتی
فخرالدین احمدی سوادکوهی، خود رنجبر و کارگر است؛ او همزاد کارگران است و با شعر از «نابرابری» انتقام میگیرد و در پایان نخستین شعر کتاب که شعر بلندی هم هست، به «عصیان» بازمیگردد؛ به سرنوشت محتومی که در نهایت، بردگان زنجیر پاره میکنند و رنجبران، جهانی بدون طبقه میسازند: «روزی که نمیدانم کِی/ تمام فرزندان ما/ عصیان خواهند شد/ فقط نمیدانم چه وقت/ کدامین روز….»
دردهایی که احمدی سوادکوهی میسراید، ملموس و آشنا هستند؛ چون خود، این دردها را با زندگی کارگرانهاش لمس کرده؛ او از خود میسراید؛ گرچه سرایشِ این دردها گاهی نیز به شعار پهلو میزند؛ مانند اینجا: «پدربزرگ همیشه شکرگذار بود/ و من پرسیدم/ شکرگذار بردگیاش است؟» و یا آنجا که میگوید: «نابرابریهای جهان حالام را بد میکند/ شکاف هر روز گودتر میشود/ چون دهان هیولایی برای بلعیدن کارگران…»
با این وجود، صفحه به صفحه که جلو میروی، اشعار جذبت میکند، حتی همین شعارهای نادرِ لابلای سطور هم نمیرماندت؛ میمانی و تا آخر میخوانی؛ تا انتهای اشعاری که هر کدام فریادیست علامت انزجار از نابرابری و بیعدالتی.
شاعر در جای جای کتاب، به پدر کارگرش و میراث کارگری خود ارجاع دارد؛ اشاره میکند به اینکه میراث دارِ درد است: «و این روزهای مزخرفِ سگی/ پدرم نیست/ تا بگویم/ تنها دردش برایم مانده است»
شاعر برای کارگر، «ارج» قائل است؛ کارگر میسازد؛ دیگران ویران میکنند: «لباس کارگری/ سگاش شرف دارد/ به تمام جنگ/ به آنانی که سر جلو میآورند تا دمِ خاورمیانه/ و بر آتش جنگ فوت میکنند… »
او میگوید: پولدارها مثل بادکنکی هستند که فقط برای ترکیدن درست شدهاند اما ما کارگران میمانیم چون ریشه در زمین داریم. او هرچند تا حدودی شعارگونه اما در شعر 29 کتاب میگوید کارگر با تمام اندوه و خستگی اش میتواند کارکند و هرگز برده نباشد………….
اشعار بدون حضور حجم شاعر خودشان گویا هستند؛ زندگی کارگریِ شاعر و هم طبقهایهایش لابلای این شعرها نفس میکشد؛ با این وجود، اینجا در «من کارگرانام» نمیشود از «مرگِ مولف» دم زد؛ اینجا شاعر خود، کارگری است که حرفهای بسیار دارد؛ حرفهایی از اینکه چرا شعر و چرا شعر کارگری؟
همین شد که یک روز تابستانی فخرالدین احمدی سوادکوهی به سرویس کارگری ایلنا آمد تا هم کتابش را «بخوانیم»؛ خوانشی کارگرانه از اشعاری با رنگ و بوی کارگری و هم حرفهایش را بشنویم.
احمدی سوادکویی در مورد «من کارگرانام» و سرایشِ آن میگوید: این کتاب، اولین تجربه حرفهای من در حوزه ادبیات کارگری است. اسم این کتاب را گذاشتهام «من کارگرانام» چراکه قصد داشتهام اشعار آن شامل همه صنفها و ردهها در حوزه کارگری باشد. اشعار کتاب، بازخورد تجربیات شخصی خودم است و البته آنچه در جهان پیرامونم میگذرد. خودم کشاورز زاده هستم و از کودکی نیز کارگر بودهام و شغلهای مختلفی را تجربه کردهام. با فضاهای کارگری کاملاً آشنا هستم؛ این شعرها محصول دغدغههای زندگی خودم است؛ بارها نوشتم، پاره کردم، سوزاندم و از نو نوشتم تا در نهایت شد این کتاب؛ همین صفحاتی که مقابلتان است.
صمد بهرنگی و علی اشرف درویشیان؛ راوی دردهای فرودستان
او به چرایی عدم گسترش ادبیات کارگری در ایران میپردازد: یکی از مشکلات مهمی که ادبیات کارگری با آن دست و پنجه نرم میکند این است که ابزار، رسانه و بلندگو ندارد و در هیاهوی سرمایهداری گم میشود و حتی به دست خود «کارگر» هم نمیرسد. اینجا صدای بیصدایان شنیده نمیشود؛ کسی دردهایشان را به گونهای به تصویر نمیکشد که خواننده برود سراغش؛ بخواند، هضم کند و به دنبال راهحل بگردد.
احمدی سوادکوهی ادامه میدهد: در ایران برعکس بسیاری از کشورها ادبیات کارگری چندان جاافتاده نیست؛ روسیه ادبیات کارگری غنی دارد؛ در آلمان و در فرانسه ادبیات کارگریِ پرباری داریم؛ بسیاری از نویسندگان کارگری مثل “امیل زولا” یا “برتولت برشت” جهانی شدهاند؛ در ایران هم البته تعداد محدودی نویسنده کارگری داریم؛ “صمد بهرنگی” و “علی اشرف درویشیان” نویسندههای کارگری هستند که در طول دوران حیات ادبیشان همواره کوشیدند صدای بیصدایان باشند و از «عدالتخواهی» دفاع کنند. البته اگر بخواهیم خیلی تخصصی صحبت کنیم باید بگوییم فقط علی اشرف درویشیان را داریم که صد درصد یک نویسنده کارگری است از “فصل نان” و “آبشوران” بگیر تا رمان “سالهای ابری”؛ همه فضاها در همه داستانهایش کارگری است.
ادبیات ما دچار بازیهای زبانی شده؛ محتوا قربانی فرم است
نوشتن برای کارگر دشواریهای خودش را دارد؛ خوانش بسیاری از نوشتههای کارگری برای «کارگر» دشوار است؛ بیشتر آنانی که دغدغه کارگران را دارند و برای آنها قلم میزنند، چه در حیطه ادبیات و چه در حوزههای دیگر، بیشتر در فضاهای انتزاعی و دور از زندگی روزمره کارگران قلم میزنند؛ احمدی سوادکوهی در این رابطه میگوید: ادبیات امروز ما دچار مالیخولیای شخصی و بازیهای زبانی شده؛ محتوا را قربانی فرم کردهاند؛ از طرف دیگر بستر مناسب برای کارگر فراهم نشده تا بتواند با فراغت بال و راحتی بنشیند و بخواند؛ این شرایط باید برای کارگر فراهم شود؛ قبل از هرچیز کارگر باید یک رفاه نسبی داشته باشد تا بتواند به ادبیات بپردازد؛ هم خواننده باشد و هم نویسنده؛ به عبارت واضحتر، رسیدن به آگاهی طبقاتی نیازمند یک سطح حداقلی از رفاه است.
شاعرِ من “کارگرانام” تاکید میکند که برای جذب کارگر به ادبیات، مهمترین الزام «سادهنویسی» است؛ او میگوید: کارگر از بازیهای زبانی، مفاخرههای لفظی و شعارهای دهن پرکن بیزار است. در ادبیات کارگری، شیوه نگارش و نوع نگاه مهم است؛ اینکه چطور تجربیات کارگری را نگاه کنیم که تازگی داشته باشد و جهانی شود؛ شما ژرمینالِ امیل زولا یا مادرِ ماکسیم گورکی را ببینید؛ آیا اینها کهنه می شوند؟ آیا اینها متعلق به ملیت یا نژاد خاصی هستند؟ پس میشود دردهای طبقه کارگر را طوری بیان کرد که هم تازه باشد و هم پتانسیل فراگیرشدن را داشته باشد.
او البته قبول دارد که برخی از دردهای کارگر ایرانی مخصوص خود کارگر ایرانی است؛ اینکه نمیتواند آزادانه تشکل مستقل داشتته باشد، اینکه دستمزدش خیلی پایینتر از خرج و مخارجش است و اینکه صدای واحدی ندارد؛ این دردهایی را که محصول فضای درهم و برهم اقتصاد ایران است شاید نتوان در جهانِ توسعه یافته سراغ گرفت؛ شاید فقط در جهان پیرامونی باشند این دردها و در ایران هم به شکل و شمایل خاص خودشان درآمدهاند؛ احمدی سوادکوهی این دردها را قبول دارد و با همه وجود میشناسد اما معتقد است با دست روی دست گذاشتن و با تئوریهای انتزاعی این دردها درمان نمیشود؛ باید صدای این بیصدایانی بود که کنار رینگ گیر افتادهاند و کسی به دادشان نمیرسد.
او برخورداری از «امنیت شغلی» و میزانی از آسایش فکری را حق مسلم کارگران میداند و معتقد است؛ این رابطه دوجانبه است؛ از یک طرف آگاهی و روشنگری، کارگر را با حقوق اولیهاش آشنا میکند که این تا حدود زیادی برعهده خود فعالان کارگری و رسانههای آنهاست و از طرف دیگر برخورداری از حقوق اولیه، به کارگر امکان برخورداری از آگاهی، مطالعه و رشد را میدهد.
او البته ادامه میدهد: کار من فقط ادبیات است؛ بیان ادبی دردها؛ این است کار من؛ من بیش از این از دستم بر نمیآید و نباید هم بربیاید.
احمدی سوادکوهی درمجموع معتقد است؛ خواندنیها کم نیست؛ کارگران باید بخوانند و بخوانند تا دردهای جهان پیرامونشان و البته درمان این دردها را دریابند. ما نیز «من کارگرانام» را با خواندنِ شعری از همین مجموعه به پایان می بریم:
کارخانههای کارتنسازی
و صدها کارگرانی که دستهایشان
بیوقفه تولید میکند
نمیدانند
همین کارتنها
سر از خیابان درمیآورد
و زیراندازِ مردمانی میشود
که در خاکِ خود
بیوطناند…..
گزارش: نسرین هزاره مقدم