ابتدا قرار بود وام 300 میلیون تومانی با بهره 9 درصد به ما اختصاص بدهند، بعد شد 22 درصد؛ کسی که زندگیاش نابود شده چطور میتواند با بهره 22 درصد وام را پس بدهد؟ بعد دوباره وزیر کار اعلام کرد وام 100 میلیونی میدهند با بهره چهار درصد که بعد از آن اصلا آقای ربیعی ناپدید شد.
جهان صنعت– دو سال پیاپی است که دیماه برایمان سنگتمام گذاشته. چند روز پیش دلمان را کنار دریانوردان نفتکش سانچی و خانوادههای داغدارشان جا گذاشتیم و سال پیش هم چشممان به ویرانههای ساختمان پلاسکو خشک شد تا خبر و نشانی از همشهریهایمان به دستمان برسد.
30 دیماه سال گذشته ساختمان پلاسکو، این غول آهنی 54 ساله، دچار حریق شد. طبق مستندات این اتفاق ساعت 7:59 به آتشنشانی شهر تهران اعلام شد و بر اساس اعلام مراجع رسمی ساختمان از طبقه هشتم به بالا آتش گرفت. این فاجعه به اندازهای جدی و بزرگ بود که در همان دقایق نخست ترافیک سنگینی را در اطراف محل ایجاد کرد. پس از مهار دامنه آتش جهت سرایت نکردن به سایر مغازههای اطراف در حالی که افراد زیادی از جمله کسبه و آتشنشانها در داخل ساختمان حضور داشتند حوالی ساعت 11:30 فاجعه پلاسکو رخ داد. ساختمان به صورت عمودی ریزش کرد و کاملا تخریب شد. ساختمان فرو ریخت و افراد زیادی زیر آوار ماندند. نفسهای زیادی همان لحظههای اولیه از شماره افتاد و حالا بعد از یک سال این اتفاق برای کسبه افتاده است. روزهایی که شاید هیچوقت، هیچکدام از آنها فکرش را هم نمیکردند.
بعد از تخریب ساختمان پلاسکو، کسبه تا مدتها از این اتفاق حیرتزده بودند. تمام 9 روزی که قلبهایمان برای از دست رفتن آتشنشانان مچاله شده بود، عدهای تمام زندگی و سرمایهشان را باختند و تنها امیدشان وعدههای مسوولانی بود که هر کدام جلوی دوربینها قرار میگرفتند و بعد از اعلام همدردی تنها کارشان وعده دادن بود. از ساختن دوباره پاساژ در اولین فرصت شروع شد تا تخصیص وامهای بلندمدت با سود کم که هیچگاه محقق نشد. در این شرایط مردم بیشتر به داد هم رسیدند تا مسوولان کشوری.
حالا بعد از یک سال حال و روز کسبه پلاسکو خوش نیست. کسبه ساختمانی که زمانی برای خودش برو بیایی داشت حالا محکوم شدهاند به سکوت و خلوتی مرکز خریدی که کمتر کسی برای بار دوم گذرش به آنجا میافتد. شده جایی برای کنار هم بودن آنهایی که تلاش کردند دوباره یاعلی بگویند، دستشان را روی زانو بگذارند و بلد شوند اما بیشتر ناامید شدند.
به مناسبت سالگرد فاجعه پلاسکو قرار است چند گزارش از زوایای مختلف آسیبدیدگان منتشر کنیم. این موضوع بهانهای شد تا سری بزنیم به مرکز خرید نور واقع در خیابان ولیعصر تهران.گزارش پیش رو نخستین گزارش از یک سال پس از پلاسکو است.
کسی سرسری هم به مغازهها نگاه نمیکند
مرکز خرید نور، محل اسکان موقت یا شاید دائمی کسبه پلاسکو هیچ شباهتی به یک مرکز خرید ندارد. مغازههای خالی که چند تا در میان نور کمی از آن خارج میشود. پله برقیهای خلوت و کافیشاپی در پایین که بعید میدانم رنگ مشتری را به خودش دیده باشد. دکورهای خالی، نه صدایی نه حتی کسی که نگاهی سرسری به ویترین مغازهها بیندازد. تنها روی نیمکت چند جوان نشستهاند که آنها هم از مغازهداران هستند.
کمی که از در اصلی فاصله گرفتم، با پرسوجو به طبقهای میرسم که بیشتر بازماندگان پلاسکو در آنجا جمع شدهاند. مغازهای که برخلاف دیگر مغازهها روشن است و سبدهای گل جلوی درش کمی رنگ به فضا داده است. پشت ویترین مغازه لباسهای مردانه در جعبههای مجزا با دقت چیده شدهاند و داخل هم کت و شلوار مشکی از کنار دیوار آویزان شده است. زن و شوهری جوان در حال تبریک گفتن به صاحبان مغازه هستند و آرزو میکنند تا اینجا چرخش برای صاحبش بچرخد. راه را درست آمدم اینجا مغازه جدید یکی از ساکنان پلاسکو است.
حسین و عباس جوادی دو برادری هستند که در پلاسکو تولیدی لباس داشتند و از اعضای شورای کسبه پلاسکو هم هستند. در کار راه پدر را ادامه داده بودند و بعد از آتشسوزی پلاسکو حالا اینجا را به عنوان محل کسبشان پذیرفته بودند. حسین جوادی که برادر بزرگ بود پشت میز نشسته بود. میزی که زیر شیشهاش چند تکه از بقایای آن روز سیاه به جا مانده بود. چیزهایی از روزهای آتش و سوختگی میان میز نو و سفید جای گرفته بود.
برای شروع از خسارتهای وارد شده به مغازهها میپرسم. حسین جوادی میگوید: به طور متوسط 300 تا 350 مغازه خراب شده و علاوه بر سرقفلی مغازهها که از 800 میلیون تا چند میلیارد بوده هر کدام از مغازهها هم به دلیل نزدیکی شب عید پر از جنس بودند و خسارتها هم از 500 میلیون تا حتی بیشتر از دو میلیارد متفاوت بوده است اما به طور متوسط هر مغازه حدود 300 میلیون تومان خسارت دیده است، حالا شما این متوسط ضرر را در 350 مغازه مقایسه کنید، ببینید چقدر میشود. علاوه بر این خسارتها کار نکردن کسبه و کارگران در این یک سال را هم فراموش نکنید.
جوادی از کوتاهیهای بنیاد مستضعفان که مالک اصلی ساختمان پلاسکو است میگوید و اینکه در این یک سال هیچ کس کوچکترین توجهی به کسبه نکرد. «تنها کاری که بنیاد مستضعفان برای ما انجام داد این بود که سال گذشته شش ماه از اجاره مجتمع نور را دادند و دقیقا مشکلات ما از همینجا شروع شد؛ اینکه پاساژ نور و مدیریت با ما همکاری لازم را انجام ندادند و مغازههای نامرغوب را به کسبه پلاسکو دادند و همین باعث شد عدهای هم دلال با پیشنهادهای میلیونی مغازههای بهتر را معرفی میکرند. به همین دلیل بیشتر کسبه نتوانستند ادامه بدهند و بعد هم ناامید شدند و به کل از پاساژ رفتند. حالا ما تقریبا 20 تا 30 نفر هستیم که اینجا خیلی ضعیف کار میکنیم.»
او با نقد این موضوع که متاسفانه هیچ نهادی این اتفاق را به عهده نمیگیرد گفت: در این مدت هیج نهادی مسوولیت را به عهده نگرفت. هرکدام سعی کردند خودشان را از زیر بار مسوولیت بیرون بکشند و کوتاهی را گردن دیگری بیندازند. اینکه کسی برای حقوق مردم فعالیت نمیکند باعث شد خیلی از کسبه قرصهای قلب مصرف کنند، سکته کنند و هزار بیماری و مشکل عصبی بگیرند.
در این بین ابراهیم خانی از دیگر کسبه پلاسکو هم به ما میپیوندد. او هم که از کسبه قدیمی پلاسکو است و به قول خودش تمام 50 سالی که کار کرد یک مغازه شد که آن هم در آتش سوخت به «جهانصنعت» میگوید: بار اول نیست که با ما در مورد این حادثه حرف میزنند. هر کسی آمده چیزی پرسیده و رفته بدون اینکه صدایی از ما شنیده شود. موضوع ما این است که ما کاسب بودیم و خیلی از ما که سنی داریم دیگر نمیتوانیم کار کنیم و از اول تلاش کنیم تا جبران شود. اگر کسی میخواهد به ما کمک کند باید زودتر این کمکها انجام شود. باید امیدی ایجاد کنند. ما شنیدهایم در ساختمان جدیدی که وعدهاش را دادهاند ما کسبه قبلی جایی نداریم یا باید مبلغ کلانی بپردازیم تا همان مغازه قبلی را دوباره به دست بیاوریم. این یعنی همه ما را نابود میکنند.
او عنوان میکند: مدیریت پاساژ نور به جای اینکه با ما همدردی و همکاری کند چند بار سنگ جلوی پای ما انداخت. قبل از اتفاق پلاسکو قیمت اینجا بسیار پایین بود، وقتی ما به اینجا آمدیم همه چیز را بالا بردند از هزینههای شارژ تا اجاره مغازه. هر کدام از ما تولیدکننده بودیم و از کنار هر کدام حداقل 50 نفر به صورت مستقیم کسب درآمد میکردند، چرا هیچکس کمکی نمیکند؟ خود ما جزو نیازمندان شدیم و کارگرها هم که چیزی نگوییم بهتر است.
به جای وام بلاعوض و قرضالحسنه به ما وام 22 درصدی دادند !
جوادی با یادآوری وعدههایی که دولت و مسوولان دادهاند اضافه کرد: ابتدا قرار بود وام 300 میلیون تومانی با بهره 9 درصد به ما اختصاص بدهند، بعد شد 22 درصد؛ کسی که زندگیاش نابود شده چطور میتواند با بهره 22 درصد وام را پس بدهد؟ بعد دوباره وزیر کار اعلام کرد وام 100 میلیونی میدهند با بهره چهار درصد که بعد از آن اصلا آقای ربیعی ناپدید شد. همان موقع گفتند با جواز کسب به کسبه پلاسکو وام میدهیم اما بانک که رفتیم سند ملکی خواستند.
در همان مرکز خرید نور، از پلهها که بالا رفتم به مغازه یکی دیگر از کسبههای پلاسکو رسیدم. بالای در شیشهای مرتضایی نوشته بود. چند همکار قدیمی که حالا بیشتر دور هم جمع میشوند تا کاسبی کنند در مغازه نشسته بودند.
علیاصغر مرتضایی از روز حادثه میگوید: روز پنجشنبه داشتیم صبحانه میخوردیم که متوجه شدیم طبقه دهم ساختمان آتش گرفته است. کپسول آتشنشانی آوردیم اما متوجه شدیم که این کار ما نیست. تا ساعت 11:30 که ساختمان فرو ریخت و زندگی تمام ما نیز همزمان با ریزش ساختمان فرو ریخت. الان یک سال است که وضعیت خوبی نداریم. یک بار جایی را اجاره کردیم اما از پس اجاره و مخارج آن برنیامدیم و آمدیم مرکز خرید نور که اینجا هم فرقی با جای قبلی ندارد چون اصلا مشتری نیست.
مسعود مسعودی یکی دیگر از افرادی است که بعد از پلاسکو روزهای سختی دارد. او از نبود تبلیغات مناسب میگوید و اینکه هیچ کس اطلاعرسانی نکرد کسبه پلاسکو به اینجا نقل مکان کردهاند؛ از اینکه در بعضی ماهها حتی یک فاکتور فروش هم نداشتهاند. مسعودی در ادامه میگوید: اینکه کسبه پلاسکو هر کدام به یک قسمت منتقل شدند باعث شد هر کدام تک و تنها یکجا بساط کنیم. عدهای که رانت و آشنا داشتند به مرکز تجارت جهانی نقل مکان کردند و یکسری هم مثل ما اینجا ماندند. همه پلاسکو پخش شد، 100 نفر اینجا هستند و 100 نفر دیگر هم تجارت جهانی و بقیه هر کدام یک جا ماندند.
او میگوید: اینکه ما بیکار شدیم و این یک سال درآمد نداشتیم به کنار، اینکه من بعد از 35 سال شبانهروز کار کردن تمام مغازه و سرمایهام از بین رفت مهم است. کاش صاحب ملک که بنیاد مستضعفان است با دیگر مسوولان خودشان را جای ما میگذاشتند. یک سال بیهیچ درآمد و سرمایهای که از دست رفت سر کردیم. اینکه تکلیف ما مشخص نیست خودش زجرآور است. همین ما را از پا درمیآورد چون هیچ امیدی نداریم. همه زندگی ما همان ملک بود که نابود شد. اینجا مشتری نداریم و بیشتر ما برای این راضی شدیم به اینجا نقل مکان کنیم که در خانه نمانیم. اگر تکلیف مغازه مشخص شود حاضرم یک سال، دو سال، 10 سال صبر کنم و هر کاری انجام دهم اما آخر سر به مغازه خودم برگردم اما کسی جواب ما را هم نمیدهد.
هیچکس بعد از فرو ریختن پلاسکو به ما توجه نکرد
مرتضایی میگوید: در حادثه پلاسکو آتشنشانها جانشان را از دست دادند اما کسی به ما توجه نکرد. بعد از آن حادثه ما هر روز آرزوی مرگ میکنیم. زندگی هزاران نفر دیگر هر روز از روز قبل بدتر میشود. یکی از افرادی که برای خودش در پلاسکو برو بیایی داشت یک سال است با موتور کار میکند. چند روز پیش که برای کاری موتور گرفتم با او مواجه شدم. نه من به روی خودم آورم نه او. آدم چه کار کند؟ برای اینکه خرج زندگی بگذرد دست به هر کاری میزنیم.
مسعودی میان حرفهای مرتضایی میپرد و میگوید: اعتبار ما از بین رفت. سالها کار و تلاش کردیم تا اعتبار به دست آوریم، حالا آن اعتبار را هم نداریم. روی اعتباری که در پلاسکو داشتیم حساب نمیکنند. قبلا به ما پارچه یا وسایل مورد نیاز میدادند و بعد از تولید پول اجناس را پرداخت میکردیم، حالا تا قبل از اینکه پول و چک ندهیم کسی چیزی دستمان نمیدهد. جنس ارزان و بیکیفیت هم بخریم کار برگشت میخورد. از طرفی هم مشتریها ما را فراموش کردند چون تولیدی نداریم. وام هم نمیتوانیم بگیریم چون سود بانکی زیاد است و نمیتوانیم با این شرایط آن را پرداخت کنیم. مسوولان هیچ لطفی در حق ما نکردند چون فقط وعدههای بیهوده دادند.
همه مدارکمان سوخت، چکها را پاس نمیکنند
آتشسوزی باعث شد نهتنها اجناس مغازه بسوزد بلکه اسناد و مدارک بسیاری از کسبه هم از بین رفت. همین مساله ضربه دیگری به آنها وارد کرد. مسعودی میگوید: از کسی 25 میلیون تومان طلب داشتم که در آتش سوخت. وقتی خبر ریزش ساختمان را شنیدند خیلیها زنگ زدند و گریه کردند که روی ما حساب کن یا گفتند چکها را پاس میکنند اما حالا جواب تلفن هم نمیدهند یا میگویند ثابت کن دست تو چک داریم. در شهرستانها که جنس بردند به تعهداتشان عمل نکردند چون میدانند ما هیچ سند و مدرکی نداریم. دفترچهها، اسناد، هیچی نداریم حتی سند خانه و شناسنامه هم نداریم. مرتضایی در تایید حرف همکارش دفتر نویی را نشان میدهد که اولین تاریخ ثبتشده چند روز بعد از حادثه پلاسکو است؛ از ششم بهمن 95.
شب عید رسیده و هیچ پولی نداریم
یکی دیگر از افرادی که از ابتدا ساکت بود و تنها به حرفهای ما گوش میداد گفت: همه اسناد که از بین رفت. ما هم یادمان نیست دقیقا از چه کسی طلب داشتیم. ساعتها فکر میکنم تا یکی یادم میآید. تمام کسبه پلاسکو جنس و دفتر اسنادشان از بین رفته و هر روز یک چک جدید برایمان میآید که باید وصول کنیم. از کجا؟ با کدام سرمایه؟ هنوز همه ما از آن شب گنگ و گیج هستیم. به دلیل بدهکاری مجبور شدم وام بگیرم و از الان میدانم برای برگرداندن قسط باید خون به جگر شوم اما چه کنم مجبورم. پول اجارهخانه را هم نمیتوانم تامین کنم. برای اینکه اجارهخانهام را جور کنم مجبور شدم از طلب پنج میلیون تومانی بگذرم و به دو میلیون تومان راضی شوم که فقط شرمنده صاحبخانه نباشم.
مسعودی دوباره از چکهایش میگوید، از 100 میلیونی که بعد از حادثه پلاسکو باید وصول کند: شب عید هیچی دستمان نیست. وصول طلبها از این بعد راه قانونی است و برای ما پول نمیشود. باید با قربان صدقه رفتن از آن افرادی که هنوز وجدان دارند پولمان را بگیریم.
مرتضایی اضافه میکند: تنها کمکی که به ما کردند کمک تامین اجتماعی بود که در سه مرحله این کمکرسانی انجام شد. بار آخر برای قسط آخر یک میلیون تومانی که به اداره بیمه مراجعه کردیم یکی از خانمهای کارمند جلوی همه بلند گفت من راضی نیستم این پول را میگیرید، حق من است که به شما میدهند؛ حقوق من را عقب انداختند که به شما پول بدهند. او بعد از آن اتفاق عطای پول بیمه را به لقایش بخشید و دیگر سراغ پولش نرفت.
یکی دیگر از افرادی که در جمع است شبها با پرایدش مسافرکشی میکند و از محل زندگیاش دور میشود تا کسی او را در حال مسافرکشی نبیند. به قول خودش چندین سال آبرو جمع کرده و زمانی که همه چیز سرجایش بود دست چند نفر را میگرفت.داستان روزهای سخت این مردان زیاد است. درد دلشان سنگین است و برای اینکه کسی صدایشان را بشنود مشتاقند. روایتها خیلی زیاد است، زیاد و تلخ و دردناک اما بیش از این در اینجا نمیگنجد.
جانم زیر آوار ماند
کمی آن طرفتر مغازه پیرمردی است که فرزندش را زیر آوار پلاسکو از دست داد، پسر 38 سالهاش که پدر کودکی با هزار آرزو بود. بهروز قلیزاده روز حادثه را به وضوح به یاد دارد. اصلا مگر میشود روزی که فرزندش را از دست داد فراموش کند. او میگوید: روزی که ساختمان آتش گرفت دیرتر فهمیدم و وقتی به ساختمان رسیدم به من گفتند جواد داخل ساختمان است. اجازه نداد وارد شوم و رفته بود تا اجناس را بیاورد که خیس نشود، آخر مغازه ما پایین بود آتش نگرفته بود اما پسرم زیر آوار ماند و از بین رفت؛ گفتند به سرش ضربه خورده که تمام کرده است.
اشک چشمانش خشک شد
در میان صحبتهای کسبه پلاسکو چند بار نام زنی را شنیدم که بعد از آن اتفاق زندگیاش بیش از بقیه تحت تاثیر قرار گرفته است. پیدا کردن شماره تلفنش کار سختی نبود. روزی که به خانم یعقوبی زنگ زدم حرف برای گفتن زیاد داشت. مغازهاش را، تنها منبع درآمد و یادگار شوهرش را از دست داده بود. از سالها پیش که شوهرش فوت شده همین مغازه تمام دار و ندارش شده بود که آن هم از بین رفت. در صدایش بغض است. از اینکه نه از پس وامها برمیآید نه امیدی جز لطف خدا دارد. از همه جا ناامید شده، هر جایی که فکرش را بکنیم رفته و نامه نوشته، به ریاستجمهوری، به مجلس اما هیچ کجا به دردش رسیدگی نکرده است.
او میگوید: صبح با گریه بیدار میشوم و شب با گریه میخوابم. کارم به جایی رسیده که در خیابان با خودم حرف میزنم، گریه میکنم، جیغ میکشم و مردم فکر میکنند دیوانه شدهام. دخترم به خاطر این موضوع ترک تحصیل کرد. برای دانشگاهش پول نداشتیم و حالا در خانه است. برای کار هر جایی رفتم قبولم نکردند آخرین گزینهام منشی شدن بود که گفتند 300 هزار تومان حقوق میدهند. بغضش میترکد و با گریه ادامه میدهد: یک سال است کفش نخریدم. پاهایم کف خیابان ساییده میشود اما چارهای ندارم. کارم شده قرض برای مبالغ ناچیز. از خواهر و غریبهها پول گرفتم تا زندگیام بچرخد.
یعقوبی میگوید: درد یکی دوتا نیست، قسط داشتم، قرار شد نامه بنویسم که تا دوسال قسطها را عقب بیندازم و موافقت شد. حالا فهمیدم هفت میلیون تومان هم روی اقساطم آمده است. گریه امانش نمیدهد. هر ادارهای رفتم مسوولان گفتند به ما ربطی ندارد و ما کارهای نیستیم. پس چه کسی در این مملکت کار میکند. اگر کارهای نیستید بروید و جایتان را به کسی بدهید که به درد مردم گوش دهد و رسیدگی کند.