اکثریت اصلاح طلبان از جمله آقای خاتمی در برابر این اعتراضات تاکنون عافیتطلبی پیشه کرده و سکوت کرده و به تحلیلها و توصیههای کوتاهی بسنده کردهاند که میدانند «تکرار میکنم» آن روزها، این روزها فایدهای ندارد. آنها باید از خواب بیدار شوند: جامعه با هیچ جناحی عهد اخوت نبسته است. آنها هنوز مهمترین نیروی اجتماعی کمابیش متشکل جامعه ایراناند. ساده اندیشانه نمیتوان از پایان آنها سخن گفت. خیلی زود کام پیروزی انتخاباتیشان تلخ شده و خیلی زودتر از آنچه فکر میکنند خیلی دیر خواهد شد.
۱- مطالبات انباشته، خواستههای پاسخ نگرفته، آینده پر از هراس و ابهام، سیاسیون ناکارآمد و فاسد، فقدان اعتماد اجتماعی، فردگرایی خودخواهانه، بحرانهای زیست محیطی، فقر و نابرابری و بیکاری؛ در چنین وضعیتی یک جرقه برای انفجار خشم انباشته کافی است. زمانی که محمد بوعزیزی دستفروش جوان تونسی، خودش را در اعتراض به برخورد بد پلیس با او به آتش کشید، هیچ کس فکر نمی کرد، خاورمیانه آبستن چنان تحولات گسترده ای شود که نتایج آن تا امروز هم ادامه دارد. دیکتاتورهای منطقهای، دستگاه اداری فاسد و پوسیده و احساس نارضایتی فزاینده مردم، پیشاپیش زمینه این تحولات را فراهم کرده بودند. در ایران اما بودند جامعهشناسانی که از چند سال پیش راجع به ناممکن بودن تداوم این روند، تبعات اجرای همزمان سیاستهای نولیبرالی از یکسو و بسته نگه داشتن فضای فرهنگی و اجتماعی کشور از سوی دیگر هشدار داده بودند. آنها حتی رشد جریانات سلطنتطلبانه را مورد توجه قرار داده بودند. هم از این رو بود که این اعتراضات برای آن دسته از جامعهشناسانی که بر مبنای شواهد تجربی از «گسیختگی» سخن میگفتند و آنان که دیری است به نقد جامعهشناسانه سیاستهای نولیبرال و پیوند آن با رشد محافظه کای در جامعه مشغولاند چندان عجیب نبود. آنها منتظر واقعه بودند. «صدایی که شنیده نشد». آنها چون منافعی در سیاست روز نداشتند، به «خوب نمایی» اوضاع نپرداختند و واقعیت اجتماعی را از مقابل چشمان خود پاک نکردند. آنان به سیاست روز بسنده نکردند. همچنانکه پرسش فرساینده و بی حاصل «چه کسی تحریک کرد؟» اگرچه برای بازی سیاست پرسش مهمی است و پاسخ آن میتواند برگ برنده ای در میان سیاستمداران حرفه ای باشد تا رقیب را بنوازند، اما برای انبوه ناراضیانی که امروز در خیابانها نارضایتی خود را بروز میدهند اهمیتی ندارد. چنانکه نام ضارب محمد بوعزیزی برای تاریخ چندان اهمیتی نداشته است.
۲- در فقدان ایده و اراده تغییر در سیاست ایران، امروز همه جریانات سیاست رسمی کشور، از خشم معترضین به هراس افتاده اند. همه فکر میکنند کاش این اعتراضات زودتر تمام شود. محافظهکاران سیاست کشور را فتح کرده و اعتراضات مردم در سطح سیاسی بدون حامل باقی مانده است. شعارهای چند روز اخیر اعتراضات نشان میدهد که «آنها» نیروهای وابسته به هیچ جناحی نیستند و شعارهایشان قابل استفاده برای هیچ یک از جناحهای فعالی فعال در سیاست رسمی کشور نیست. «تحریک تحریک کنندگان» تنها نیشتری بود بر زخم ملتهب بخشی از جامعه که صدا و نماینده خویش را در میان هیچ یک از بخشهای فعلی سیاسی جامعه نیافته است، اگرچه حتی ممکن است بخشی از آن در همه انتخاباتها شرکت کرده باشد. انتخابات در ایران «تودهای» شده و معیار مناسبی برای سنجش «پایگاه اجتماعی» پایدار جریانات سیاسی نیست. امروز هیچ جریان سیاسی نمی تواند با کلیت حوادث این روزها همدلی کند. ثمره دیالکتیک خشم و هراس اما خشونت و نارضایتی بیشتر خواهد بود.
۳- ناراضیان تنها حاضران در خیابانها نیستند. آنها بخش بزرگی از جامعه ایران اند که ممکن است در خیابان ها نباشند اما «مطالبات اقتصادی» دغدغه اصلی امروز آنهاست. آنها این روزها تنها بخشی از امکان اثرگذاری خود را نشان داده اند. چنانکه پیشتر در حوادث سالهای ۷۴، تاحدی ۷۶ و ۸۴، قدرت خود را به رخ کشیده اند.
۴- راه حل کلی از منظر سیاستگذاری معلوم است. در اقتصاد «آزادسازی بودجه کشور از دست غیر مولدها» و در اجتماع پذیرش سندیکالیسم و انجمنگرایی و در سیاس دموکراسی فراگیر. راه حلهایی که هیچ بخشی در سیاست رسمی از آنها حمایت نمیکند. از انبوه دستگاههای فرهنگی غیر مولد و بیبازده تا صاحبان منفعت در واردات بی رویه کالا و مدیران و اعضای هیئت مدیرههای چند میلیونی و وامگیران حرفهای، امروز چنان در رگ و پی ساختار ریشه دوانده اند که امید مبارزه با آنها واهی شده است. دولت به جای پاسخ گفتن به مطالبات از این سخن می گوید که «۲۰۰ هزار میلیاردتومان از بودجه ۳۶۰ هزار میلیاردتومانی» دست دولت نیست. حاکمیت هم به سرعت به سمت امنیتی کردن فضا پیش میرود. وعدهها اما دیگر کافی نیست. قوای سیاسی کشور به کما رفتهاند و در صورت تداوم اعتراضات، تنها یک راه پیش رو دارند.
۵- اکثریت اصلاح طلبان از جمله آقای خاتمی در برابر این اعتراضات تاکنون عافیتطلبی پیشه کرده و سکوت کرده و به تحلیلها و توصیههای کوتاهی بسنده کردهاند که میدانند «تکرار میکنم» آن روزها، این روزها فایدهای ندارد. آنها باید از خواب بیدار شوند: جامعه با هیچ جناحی عهد اخوت نبسته است. آنها هنوز مهمترین نیروی اجتماعی کمابیش متشکل جامعه ایراناند. ساده اندیشانه نمیتوان از پایان آنها سخن گفت. خیلی زود کام پیروزی انتخاباتیشان تلخ شده و خیلی زودتر از آنچه فکر میکنند خیلی دیر خواهد شد. آنها باید از سیاست روز فراتر روند و به علل «اجتماعی» این تلخی زودهنگام بپردازند. همچنانکه در تحلیل شکست سال ۸۴ و همچنین در تحلیل علل روی کار امدن رضاخان و استقبال جامعه از او باید به علل «اجتماعی» فکر کنند. تکنسینهای اصلاحطللبی که امروز میداندار اند و همه چیز را با سیاست روز و ائتلافهای آن تحلیل می کنند باید کنار بروند و راه را برای تحلیلهای اجتماعی باز کنند. آنها اما به خلاف سعی کرده اند، همچون همیشه در سیاست روز بمانند و با برجسته سازی «چه کسی تحریک کرد؟» همچون چند دهه گذشته بازی «دیگری خطرناک» را ادامه دهند و با ترساندن مردم از دیگری خطرناک پشت پرده، ماجرا را جمع کنند. در حالی که سال ۸۸، خود آغاز گر خیابانی کردن سیاست بوده اند، اکنون ژست مصلحتاندیشانه می گیرند و با اصل سیاست خیابانی مخالفت می کنند. نه اینکه سیاست خیابانی بد است، چون خود میداندار نیستند، احساس خطر میکنند. جامعه اما آنها را یک مجموعه از هم پاشیده سراسر تناقض میبیند. آنها با پیش گرفتن سیاست حملات تلویحی و گاه آشکار به ناراضیان خیابانی، پیامهای بدی به بخش بزرگی از جامعه میفرستند. هر چه بیشتر خود را به ساخت ناکارآمد موجود پیوند زده و خود را برای آنها بی معنا می کنند. انها مثل اصولگراها، تنها برای هواداران خود حرف میزنند. برخی از آنها هراسناک به توده معترض حمله میکنند و اینگونه بر خشم آنها می افزایند. این بازیها امروز لااقل برای معترضینی که این روزها به مسئله اول کشور تبدیل شده اند کارآمد نیست. مهم این نیست که «چه کسی جامعه را تحریک کرد؟»، مهم این است که «چرا جامعه تحریک را پذیرفته و از کنترل هم در میرود؟» دوران هژمون شدن با استراتژی ترساندن جامعه از مخالف، به سرعت برای بخش مهمی از جامعه به سر می رسد. سیاست رسمی در ایران بی معنا شده و بی معنایی به همراه خود ناپایداری آورده است. چرخش رئیسی به تتلو قبل از انتخابات، چرخش روحانی به راست پس از انتخابات و عبور اصلاح طلبان از پایگاه دانشجویی خود در ماجرای وزارت علوم، نشانه های این ناپایداری است و جامعه را بیش از پیش به سیاست رسمی بی اعتماد میکند. عملگرایان همه جا را گرفته اند. اینکه شهرهای کشور ۶ ماه پس از رای ۲۴ میلیونی روحانی، صحنه اعتراضات گسترده به او باشد و اینکه اعتراضات در همان روز اول و به سادگی و تندی از دست جناح اصولگرا در برود، به خوبی نشان میدهد که اتصال بخش بزرگی از جامعه به این دو جریان دست کم «پایدار» نیست. به همین اعتبار سرنوشت آینده سیاسی بخشی از جامعه که مطالبات اقتصادی، محور خواسته هایش است، همچنان مبهم خواهد ماند. کسی چه می داند؟ شاید آنها مهمترین نقش را در آینده سیاسی ایران بازی کنند. بخشهای پایین طبقه متوسط که هنوز به طور جدی با طبقات پایین هم پیوند نخوردهاند. آنها که زیر فشار اقتصادی له شدهاند اما هیچ وقت دیده نشده و صدایی نداشته اند. آنها که آیندهای ندارند. آنچه مسلم است آنکه آنها که فکر می کنند تنها با ائتلافهای سیاسی-نخبگانی و بی میانجی و حضور جامعه، میتوانند دوران گذار را سپری کنند، اشتباه میکنند. جامعه خود متغیر مستقل است.
۶- اصولگرایان اگرچه دوست داشتند از این اعتراضات به عنوان حربهای سیاسی علیه دولت استفاده کنند و برخی هنوز هم چنین می کنند، در عین حال مشغول برخورد با فتنه گران و آشوبگرانی هم هستند که شعارهای ساختار شکن می دهند و می خواهند اعتراضات به حق مردم را منحرف کنند. بازی آنها هم در سطح سیاست روز است. بازیای که کارآمد نیست. مرز میان این مردم و آن نامردم چنان در هم و برهم است که نمی توان کسری را جدا کرد و به کسر دیگر دلخوش کرد. لذا آنها نیز نتوانسته اند خود را به حاملان این اعتراضات بدل کنند. تا زمانی که با فیلتر کردن تلگرام و محدود کردن اینترنت و ممانعت از برگزاری تجمعات و جلوگیری از شکلگیری سندیکاها همراهی میکنند و یاور همیشگی خصوصیسازی و آزادسازی و موقتی سازی نیروی کار هستند، متحد پایداری در میان مردم نخواهند یافت. هر چه بیشتر آنها می خواهند اعتراضات را «فقط» متوجه دولت کنند، معترضین بیشتر از آنها فاصله می گیرند. چون مسئله معترضین «وضع اقتصادیشان» است نه اصلاح طلب و اصولگرا. اصولگرایان مدتهاست نه پیوندی با جامعه دارند و نه آینده ای در آن. جامعه از آنها عبور کرده است. هیچ کس به دنبال احیای ارزشهای آنها نیست. چون آنها هم تن به هیچ تجدیدنظری نمی دهند. صدا و سیمای این روزها نماد تمام کمال وضعیتشان است. شاید به سوار شدن بر امواج نارضایتیهای تودهای میاندیشند. اما موجسواریشان پایدار نخواهد بود.
۷- اقتصاددانان جریان رسمی -نولیبرالهای وطنی-، مهمترین جریان آکادمیک تاثیرگذار در سیاستگذاری اقتصاد کشور، تلاش میکنند خود را کنار بکشند و مثل همیشه مسئولیت نپذیرند. خوب است این روزها کمی جامعهشناسی بخوانند. آنها اکنون از هر زمان دیگر برای مشاوره دادن به سیاستگذاران ناکارآمدتر اند. آنها باید دورکیم و وبر و مارکس و پولانی و آدورنو بخوانند و با مفاهیم «همبستگی اجتماعی»، «روحیه سرمایه داری»، «کالایی شدن»، «حک شدگی و فک شدگی» و «شخصیت اقتدارطلب» آشنا شوند. دیوید هاروی آنها را با «تاریخ مختصر نولیبرالیسم» آشنا خواهد کرد تا دچار ابهام مفهومی نباشند! و نائومی کلاین آثار «دکترین شوک» را برایشان توضیح میدهد تا با تبعات «اجتماعی» سیاستگذاریای که از آن دفاع میکنند آشنا شوند. آنها باید با نقدهای اجتماعی اقتصاد بعد از بحران ۲۰۰۸ آشنا شوند. آنها باید نظریه ریسک ایلریش بک را بعد از بحران ۲۰۰۸ بخوانند. هویت «علمی» همواره با «نقد» گره خورده است. آنها باید بپذیرند هر جریانی باب گفت و گوی علمی را ببندد و خود را از «آموزش علمی» محروم کند، خواسته و ناخواسته به فاشیسم کمک کرده است. آنها باید به میان جامعه شناسان بیایند و با نقدهای جامعهشناسانه مواجه شوند. انها باید قبول کنند تعدیلهای پیاپی و وارد کردن مداوم شک به جامعه، دیگر ممکن نیست. آنها باید پولانی بخوانند تا بفهمند چرا شوک قیمت دیگر ممکن نیست؟ آنها باید بخوانند تا بفهمند باید بس کنند.
۸- راه حل سیاسی تولد جریان سوم است. یک سال و اندی پیش در مطلبی با عنوان «چرا نه اصولگرایان و نه اصلاح طلبان با اباذری همدل نمی شوند؟: در ضرورت و ستایش تولد جریان سوم»، از بی معنا شدن دو جریان اصلاح طلب و اصولگرا برای بخشهای مهمی از جامعه به دلیل بی توجهی سیستماتیک آنها به مقوله عدالت اجتماعی نوشتم و از اینکه اگر جریان سومی متولد نشود و نمایندگی این مطالبات را به دست نگیرد، خطر سر کار آمدن یک نیروی فاشیست اقتدارگرا جامعه ایران را تهید می کند. در همان مطلب توضیح دادم که جریان سوم میتواند ماحصل تجدیدنظری جدی در رویکردها و عملکردهای همین جریانات فعلی، شکلگیری ائتلافات جدید و بازآرایی قوای سیاسی باشد. در شرایط حصر موسوی و فقدان دیگر نیروهای قدرتمند اجتماعی، هنوز اصلاحطلبان و شخص خاتمی بیشترین بخت را برای چنین تجدید نظر و بازآراییای داشتهاند. شوربختانه اما در یک سال گذشته، هیچ حرکت جدی در جریانات اصلی سیاسی کشور جهت تجدید نظری به سمت توجه به مقوله «عدالت اجتماعی» شکل نگرفت. سیاستها بر پاشنه های پیشین چرخید و طبقات پایین مخاطب قرار نگرفتند. اصلاحطلبی هر چه بیشتر در راست مدرن ادغام شد. جریان سوم متولد نشد. نارضایتی ها انباشته شد. اندک چهره هایی که می توانستند حامل پیامهایی برای طبقات پایین باشند، در اثر هژمونی لیست بندها و سهم خواه ها از لیست اصلاح طلبان برای شورای شهر کنار گذاشته شدند و چهره نمادین جریان چند دهه بی توجهی به طبقات پایین به همت اصلاح طلبان رئیس شورای شهر شد؛ خلاف جهت حرکت نارضایتی های جامعه. سایه سنگین این فضا، مجال برای دیده شدن اندک حرکتهای عدالتخواهانه شورای شهر مانند علنی شدن رای ها را بست. در واقع این دست حرکتهای جزئی زیر سایه گفتمان کلی پیشاپیش ناکارامد شده قرار گرفت. کلیتی که جلوی دیده شدن اجزاء ناسازگار را در خود میگیرد. اینگونه فرصت مهم نشان دادن تجدیدنظر، زیر سایه «تکرار میکنم» خاتمی از دست رفت. احساس نشدن ضرورت توجه به عدالت اجتماعی در بخش مهمی از روشنفکران و سیاسیون، از هم پاشیدگی واختلافات درونی گسترده روشنفکران دموکرات و عدالتخواه، لکنت زبان روشنفکران در سخن گفتن با مردم، فقدان امکان تشکل یابی اجتماعی و بی قدرتی بخش مهمی از جامعه، شکل گیری جریان سوم بر محور مطالبه عدالت اجتماعی را ناممکن کرد. محافظهکاران بازی را بردند و حاکم شدند. نارضایتی های مردم اما ادامه یافت.
۹- توده بی شکل مردم در خیابانها، نه اصالتا فاشیست است و نه اصالتا دموکرات. نه دنبال سرنگونی است، نه اصلاح و نه احیای ارزشها. این توده بی شکل را تنها یک چیز گرد هم آورده و آن «نارضایتی از وضعیت اقتصادی» است. مابقی حاشیه هایی است که ممکن است در آینده به متن تبدیل شود. برخی حاشیههای مرتجع و برخی حاشیههای پیشرو. هر گفتمانی که در شرایط فعلی بتواند اعتماد ناراضیان را نسبت به «بهبود وضعیت اقتصادی» کسب کند، نماینده آنها خواهد بود. فاشیست یا دموکرات، تفاوتی نمی کند. برای جمعیتی که گاه بخشی از آن «مرگ بر دیکتاتور» می گوید و گاه بخشی «رضاخان روحت شاد» فریاد میزند، «سیاست» پیشاپیش اهمیت خود را از دست داده و «اقتصاد» جای آن را گرفته است. باید هشیار بود؛ فاشیسم دم در است. باید بخشهای دموکراتیک مطالبات را تقویت کرد و بخشهای ضد دموکراتیک آن را به طور جدی نقد کرد. فراموش نکنیم بحرانهای اقتصادی ادواری سرمایه داری، همیشه هم مستعد قدرتمندتر شدن نیروهای دموکرات و رادیکال بوده و هم مستعد قدرت یافتن فاشیسم. بحران ۱۹۳۰ و بحران ۲۰۰۸ دو نمونه دم دست اند. بلندتر شدن صدای «ما آریایی هستیم، عرب نمی پرستیم» و «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» و گاه شعارهای واجد مفاهیم سلطنت طلبانه و برخی خشونتهای کور علیه اموال عمومی به خوبی حاکی از وجود ظرفیتهای غیر دموکراتیک موجود در ناخودآگاه بخشهایی از توده تظاهرکننده است و نباید آنها را دست کم گرفت و از کنارشان بی اعتنا گذشت. این شعارها زیر لوای دوالیته «عرب / ایران»، دوگانه «اسلام / ایران» را پیش می برند و در صورت هژمون شدن مملکت را در معرض شقاقی خونین قرار می دهند، هر چند باید تاکید کرد که مسئله اصلی جمعیت تظاهرکننده مطلقا «هویت» نیست، اما نماینده ای که بتواند اعتماد انها را به حل مسائل اقتصادی جلب کند، ممکن است مسئله اش «هویت» هم باشد. اکنون هیچ نیروی دموکرات منسجم سیاسی که قادر به برقراری ارتباطی معنادار با نیروهای معترض باشد قابل رویت نیست و همین آینده را نگران کننده می کند. دیالکتیک خشم و هراس، مولد خشونت بیشتر خواهد بود. باید از این بازی خارج شد. ایده رضاخان مذهبی هنوز هوش از سر خیلیها میرباید.این را نباید سرسری گرفت.
۱۰- ممکن است این اعتراضات، با ترفندهایی مثل ایجاد محدودیت اینترنتی و شدت یافتن برخورد خیاباتی و … سرکوب و خاتمه یابد، اما این پایان ماجرا نیست. حکومت یک بار برای همیشه باید متوجه شود خشونت، ممکن است در کوتاه مدت ماجرا را جمع کند، اما در میان مدت، بحران را بزرگتر و غیر قابل حلتر خواهد کرد. نارضایتی انباشته اقتصادی تا زمانی که پاسخی در جامعه نیابد، همچون شبحی ناآرام و سرگردان در جامعه پرسه خواهد زد تا در اثر هر جرقه و تحریکی باز مبدل به پدیده ای اجتماعی شود یا نماینده سیاسی خود را در برای حضور در ساختار قدرت پیدا کند. ماجرا اینگونه تداوم پیدا میکند ولو اینکه فعلا تمام شود. این مطالبات در سال ۷۶، نماینده ای دموکراتیک یافت و در ۱۳۸۴، نماینده ای غیر دموکراتیک. پاسخ نگفتن هیچ یک از دو جریان به مطالبات اقتصادی، در کنار فراگیر شدن فساد و بی معنا شدن سیاست، بخش بزرگی از جامعه را از هر دو جریان جدا کرده است. بحران جدی تر از آن است که با خشونت حل شود. البته اگر کسی باشد که به ۱۰ سال دیگر ایران هم فکر کند.
۱۱- مطالبات اقتصادی، بیان و نماینده سیاسی خود را پیدا خواهد کرد؛ دیر یا زود؛ درون عرصه انتخابات یا بیرون از آن؛ باید در باب مختصات این نماینده سیاسی با جامعه و ناراضیان سخن گفت. صریح و شفاف. بازگشت به هیچ گذشته ای مطلوب نیست. همچنان که هر سخنی که بویی از دفاع از ارتجاع اسرائیل داشته باشد را باید نقد کرد. نخواستن وضع موجود نباید با بازگشت به هیچ گذشتهای همراه شود. ما باید جامعه مان را گامی دیگر به پیش ببریم. به سمت دموکراسی و عدالت همزمان. نه احمدی نژاد و نه رضاخان، نه تجدید تجربه اصلاحات و کارگزاران و نه اصولگرایان نمی توانند مطالبات اقتصادی امروز جامعه ایران را برآورده کنند. ناراضیان خوب است یادشان بیاید که محمدرضا پهلوی با ان همه درآمد نفت، در کشوری با تنها ۳۰ میلیون نفر جمعیت، درباری سراسر فساد، روستاهایی سراسر محروم و زندانهایی پر از جوانان وطن برای ما به ارمغان گذاشت. یادمان نرود نظامیان، هرگز به مردم پاسخگو نبوده اند و در فقدان پاسخگویی نمیتوان با فساد مبارزه کرد. فراموش نکنیم رکوردهای فساد در جامعه ایران با احمدینژاد جابه جا شد و البته به یاد داشته باشیم سیاستهای تعدیل اقتصادی مطلوب جریان «راست مدرن»، همواره در ایران مولد نارضایتی خیابانی و علت اصلی روی کار آمدن پوپولیستهایی مانند احمدینژاد بوده است. تولد جریان سوم دموکرات و عدالتخواه، از همین رو ضروری است.
۱۱- اعتراضات فعلی میتواند منشا تجدیدنظرهای جدی در چگونگی اداره کشور باشد. نیروهای دموکرات عدالتخواه باید تا دیر نشده «مطالبات اقتصادی مردم» را محور گفتوگو قرار دهند. هیچ خشونتی از هیچ سو، به نفع ایران نیست.همه باید به اوضاع جهان نگاه کنند و از روندهای اجتماعی درس بگیرند. کمپبنهای مبارزه با خشونت و فاشیسم باید از درون خود اعتراضات شکل بگیرید. برای سیاستگذار و سیاستمدار اما محکومیت خشونت در کلام کافی نست. علل بروز خشونت را باید از بین برد. دیالکتیک خشونت و هراس و محصول آن یعنی خشونت، ثمره یک روند معین اقتصادی-سیاسی است و با گفتارهای قشنگ در محکومیت خشونت از بین نمی رود. باید از ضرورت تجدید نظری اساسی در مسیر طی شده برای برآوردن مطالبات مردم سخن گفت. باید برنامههای بدیل را به میدان آورد. باید گذشته را صریح و شفاف نقد کنیم، از تشکل یابی جامعه و شکل گیری سندیکاها و انجمنهای کارگران و معلمان و روزنامه نگاران و …در جهت مشارکت همه اقشار جامعه در مسائل اساسی کشور دفاع کنیم و برای عملیاتی شدن آن برنامه بدهیم. باید از انسانیتر شدن حیات اجتماعی دفاع کنیم، نه ضدیت با شخص آخوند، عرب، مسلمان یا هر چیز دیگر. باید ظلم را در هر جایی که هست محکوم کنیم، غزه باشد یا لبنان یا ایران و آمریکا و عربستان. باید به مردم گفت که تنها راه پایدار از بین رفتن نابرابری و فساد اقتصادی، سندیکالیسم و انجمن گرایی است. سکوت جایز نیست. باید با مردم سخن گفت و از حاکمیت مطالبه کرد. مسئولیتی که هیچ یک از جناحهای سیاسی کشور بر عهده نمی گیرند را روشنفکران باید بر عهده بگیرند. متاسفانه اما آنها نیز اکثرا به هراس افتاده یا سکوت کرده اند.