از سال ١٩٧٩ ماهنامهای در بریتانیا منتشر میشود به نام «London Review of Books» که به نقد کتابهای منتشرشده و بررسی آثار نویسندهای خاص میپردازد. این نشریه معمولاً کمتر به مقالات موضوعی و مسائل روز میپردازد و گرایش کلی آن را نیز میتوان چپگرا تعریف کرد. این مجله در شماره بیستوسومش، در مارس ٢٠٠٦، برخلاف رسم معمول خود مقالهای منتشر کرد که بسیار جنجالی شد؛ مقالهای با عنوان «لابی اسرائیل». مقاله حاضر را نخست مجله آمریکایی «آتلانتیک مانتلی» سفارش داده بود، ولی از سوی دبیران مجله رد شد. هیچ مجلهای در آمریکا زیر بار چاپ آن نرفت و سرانجام نویسندگان مقاله انتشار آن را به این نشریه بریتانیایی سپردند. نویسندگان مقاله دو استاد دانشگاه آمریکایی، جان جی مرشایمر (استاد علوم سیاسی دانشگاه شیکاگو) و استفن ام والت (استاد روابط بینالملل در کندی اسکول دانشگاه هاروارد) بودند. آنها استادان باسابقه علوم سیاسیاند و در کل میتوان در زمره متفکران به اصطلاح «واقعگرا» در آمریکا به شمارشان آورد. آنچه برای این دست متفکران مهم است، اموری معطوف به منافع ملی و توازن قوای میان دولتها و مسائلی از این دست است و مقولاتی چون حقوق بشر و رعایت حقوق اقلیتها و… اساساً در درجه دوم اهمیت است. نویسندگان این مقاله نه از موضع مردم فلسطین که از موضع یهودیان منتقد اسرائیل به بررسی سیاست خارجی آمریکا میپردازند و همین امر اهمیت مقاله آنان را دوچندان میکند. اهمیت مقاله بهعنوان نوعی مداخله سیاسی در این است که نویسندگان کاملاً از بستر جریان اصلی دانشگاهی در آمریکا مینویسند. اگرچه در نهایت مواضع آنها با منافع راستین مردم فلسطین چندان همخوان نیست، ولی همین بس که اطلاعات و تحلیلی که در این مقاله ارائه میدهند مانع از انتشار آن در خاک آمریکا شد. مقاله به دلیل آشفتگی و فروپاشی ناشی از جنگ و اشغال در عراق دیده شد. چند سال پیش گروهی از مترجمان این مقاله را در کتابی با عنوان «لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا» همراه با مقالاتی از مایکل مسینگ، نوام چامسکی و خسرو پارسا به فارسی ترجمه و منتشر کردند. مجموع مقالات کتاب حاضر تلاشی در پاسخ به این پرسش قدیمی است: اسرائیل آمریکا را میچرخاند یا آمریکا و بهطورکلی سرمایهداری جهانی اسرائیل را؟
نکته اصلی مقاله اصلی کتاب چیزی نیست که تاکنون از دید ناظران گوناگون پنهان مانده و کسی درباره آن بحث نکرده باشد. در نظر نویسندگان، «هسته مرکزی و محور سیاست ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه حمایت بیچونوچرا و بهلحاظ مالی بیدریغ از اسرائیل بوده است و این سیاست بهویژه از پایان دوران جنگ سرد به بعد، به هیچوجه در جهت منافع ملی ایالات متحده آمریکا نبوده است». ولی میرشایمر و والت این نظر عمومی را با ارائه دلایل و اسناد فراوان مستدل میکنند. برای مثال آنها در این مقاله آشکار میکنند که از سال ١٩٦٧ «کمکهای مستقیم آمریکا به اسرائیل بیش از ١٤٠ میلیارد دلار بر حسب نرخ دلار در سال ٢٠٠٣ بوده است. اسرائیل هر سال حدود ٣ میلیارد دلار کمک خارجی مستقیم دریافت میکند که تقریباً یک پنجم بودجه کمکهای خارجی آمریکاست. آمریکا بر حسب سرانه به هر اسرائیلی یارانه مستقیمی به ارزش ٥٠٠ دلار در سال میدهد». در نظر میرشایمر و والت این بذلوبخشش وقتی بیشتر به چشم میآید که بدانیم «اسرائیل اکنون یک کشور صنعتی ثروتمند با درآمد سرانهای تقریباً برابر با کره جنوبی یا اسپانیا است». (ص١٤) آنها همچنین نشان میدهند اسرائیل معاملات ویژه دیگری با واشنگتن دارد: «دیگر کشورهای گیرنده کمک از آمریکا در اقساط سهماهه پول دریافت میکنند اما اسرائیل کل پول تخصیصدادهشده را در آغاز هر سال مالی دریافت میکند و بنابراین از یک بهره اضافی برخوردار میشود… اسرائیل تنها دریافتکننده کمک است که لازم نیست درباره نحوه مصرف آن حساب پس دهد. استثنائی که عملاً سبب میشود تا این پول برای اهدافی هزینه شود که آمریکا با آن مخالف است. شهرکسازی در ساحل غربی رود اردن از آن جمله است… آمریکا اجازه دسترسی به اطلاعاتی را به اسرائیل میدهد که از متحدان خود در ناتو دریغ میکند… آمریکا از سال ١٩٨٢ تا کنون ٣٢ قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل را که از اسرائیل انتقاد میکرد وتو کرده است، رقمی بالاتر از مجموع وتوهای دیگر اعضای شورای امنیت. در زمان جنگ هم که به یاری اسرائیل میشتابد و هنگام مذاکرات صلح جانب این کشور را میگیرد». (صص ٥-١٤) میرشایمر و والت این اقدامات آمریکا را «بخشندگی غیرعادی» میدانند که اصلا قانعکننده نیست. نویسندگان ارزش استراتژیک اسرائیل برای آمریکا را به پرسش میکشند و تأکید میکنند اسرائیل متحد وفاداری برای آمریکا نبوده. آنها به ادامه شهرکسازی یهودیان در اراضی اشغالی و همچنین فروش فناوریهای حساس نظامی آمریکا به رقیب بالقوهاش چین اشاره میکنند (اگرچه وقتی آمریکا مخالفت جدی میکند، اسرائیل مجبور به عقبنشینی میشود): مجموعه دلایلی که نویسندگان با استناد به آنها نقش اسرائیل را در تعیین سیاست خارجه آمریکا پررنگ میدانند. کتاب حاضر هسته اصلی لابی اسرائیل را سازمانهایی چون کمیته روابط عمومی آمریکایی اسرائیل (آیپک)، کمیته یهودیان آمریکا و انجمن رؤسای سازمانهای یهودی آمریکا معرفی میکند و این سازمانها را تحت کنترل نیروهای تندرویی میخواند که عمدتاً با اهداف توسعهطلبانه حزب لیکود اسرائیل همسو هستند و در تضاد با مفاد قرارداد صلح اسلو عمل میکنند. در نظر آنها نفوذ لابی اسرائیل در آمریکا به نفع مردم آمریکا نیست.
در این مجموعه علاوه بر مقاله میرشایمر و والت مقالات دیگری هم آمده است. نوام چامسکی خلاصهای از نظرهای خود را درباره مقاله «لابی اسرائیل» مطرح میکند و بر این نکته ایراد میگیرد که اگرچه شیوه ارائه نویسندگان به نحوی خطاهای دولت ایالات متحده آمریکا را به دقت برمیشمارد، در نهایت آن را مبرا از اتهام میکند. در نظر چامسکی عوامل زیادی در تعیین سیاست آمریکا با هم در کنشاند: اول، منافع اقتصادی-استراتژیک تمرکز نیروی محلی در پیوند تنگاتنگ متحد با آمریکا و دوم، لابی. تز میرشایمر و والت این است که لابی بیشتر میچربد و چامسکی میکوشد نشان دهد این دو قابل تفکیک از یکدیگر نیستند. او در مخالفت ضمنی با میرشایمر و والت نشان میدهد که ائتلاف اسرائیل-آمریکا دقیقا زمانی برقرار شد که اسرائیل با درهمکوبیدن و سرکوب ملیگرایی غیرمذهبی عربی (که تهدید میکرد منابع محلی را به نیازهای محلی اختصاص دهد) خدمت بزرگی به بنگاههای انرژی آمریکایی-سعودی کرد و این لحظه را زمانی میداند که لابی جهش میکند. از اینرو، چامسکی در نقد موضع مقاله اصلی بر نقش بنگاههای انرژی تاکید میکند که در دولت بوش آشکارا، اما درواقع همیشه، در حیات سیاسی آمریکا کمتر در حاشیه قرار داشتهاند. بنابراین بر رویارویی آنها با لابی انگشت میگذارد و میپرسد آیا بنگاههای انرژی قادر نیستند منافع خود را تشخیص دهند یا اینکه خود بخشی از لابیاند؟ در مقاله دیگر این کتاب، مایکل مسینگ بازتاب مقاله اصلی را در رسانهها بررسی میکند و به نکاتی میپردازد که در نظرش نویسندگان به خطا رفتهاند. مقاله بعدی کتاب حاضر پاسخ میرشایمر و والت به منتقدان است و در پایان کتاب نیز خسرو پارسا از دیدگاهی عام به مساله اسرائیل و آمریکا و غرب میپردازد. پارسا مقاله اصلی کتاب را از لحاظ دقت در ارائه مطالبی که عمدتاً غیر قابل جدل است بسیار مفید میداند. او پیوند کنونی سرمایهداری غربی و اسرائیل را نهتنها تجدید پیوند باستانی مولدین سرمایهداری، نهتنها پیوند تمدنهایی علیه تمدنهای دیگر، نهتنها یادآور و نشانه کوششهای استعماری، بلکه نشاندهنده یک نوع تجدید اعتبارِ نوک پیکان سرمایهداری در ردههای بالای سرمایه جهانی میداند. پارسا با نگاهی تحلیلی-تاریخی نشان میدهد امروز همانقدر اسرائیل آمریکا را میچرخاند که آمریکا و به طور کلی سرمایهداری جهانی اسرائیل را. پس تصور اینکه سرمایهداران غیریهودی آمریکا بازیچه دست یهودیان هستند آنقدر توهمآمیز است و آنقدر ناشی از عدم شناخت مکانیسمهای سرمایهداری که تصور قدیمی سوسیالیستهای متوهم در ایجاد روابط سوسیالیستی در اسرائیل. او نتیجه میگیرد نفوذ لابی اسرائیل در آمریکا به علت کارآیی و کاردانی این لابی نیست، بلکه باید کارکرد سرمایه و سرمایهداران و مکانیسمهای آن را جدیتر گرفت. به زعم پارسا، «اسرائیل، صهیونیستها و هرچه میخواهیم آن را بنامیم صرفاً یک پدیده در شبکه سرمایهداری جهانی هستند». او ضمن اذعان به اهمیت مقاله اصلی کتاب و همچنین تقبیح پستیها و جنایات صهیونیسم، تاکید میکند بدون تعیین جایگاه لابی اسرائیل در کل مناسبات سرمایهداری، این تقبیح به تبرئه سرمایهداران غیریهود یعنی بدنه سرمایهداری جهانی میانجامد.