نجف دریابندری میگوید کیوان به او نامههای بسیار زیادی نوشته بود. ایرج افشار نیز قبل از مرگش گفته بود انبوهی از نامههای مرتضی کیوان را از بین برد چون بیم داشت که ماموران از طریق آن نامهها افراد دیگری را بازداشت کنند
روزنامه همدلی-«میخواستم لجنزار کثیفی که نام آن را اجتماع نهادهایم را دگرگون سازم. راه پایان این ناهنجاری، تغییر سیاست است و اعتلای فرهنگ» این سطرها از شخصیت ادبی، فرهنگی و سیاسیای است که به نقل از نجفدریابندری مترجم نامدار معاصر؛ در سالهای پایان زندگیاش بیشتر از نوشتن شعر به نقد شعر و شاعران همروزگارش علاقه نشان داد و سالهای پایانی عمرش قبل از تیرباران شدن را به همین کار با نوشتن نامههای متعدد به برجستهترین چهرههای فرهنگی، ادبی و هنری گذراند. نامههای نیم باقی ماندهای که «دفاع از حقوق زحمتکشان»، «صلح»، «دوستداشتن» و «درست اندیشیدن» کلیدواژههای اساسی آن است؛ و تا آن زمان که دریافتکنندهگانش مجبور به آتش زدن، پاره کردن و یا سر به نیست کردن نامهها به دلیل بازداشت کیوان نشده بودند، همین مکتوبهها تاثیرات فراوانی داشته و راهبردی بودهاند. محمد جعفر محجوب، مصحح بزرگ و ایرانپژوه تحسین شده میگوید که مرتضی کیوان با این نامهها در تربیت یک نسل کوشید و همه آنها که هم دوره او بودند و قلم بر دست داشتند در این امر از کیوان و نظرات انتقادیاش سود جستند. شاید به همین بهانه است که پس از تیرباراناش به دلیل خیانت به حکومت پهلوی، چهرههایی همچون احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، محمدعلی اسلامی ندوشن، احسان طبری، سیاووش کسرایی، نیما یوشیج، محمود مشرف آزاد تهرانی، نادر نادرپور، شاهرخ مسکوب و بسیاری دیگر در سوگ او شعر نوشتند. اشعاری که برخی از آنها همچون شعر شاملو (مرتضی) هنوز به بهانه ثبت یک واقعه تلخ تاریخی و فقدان یک انسان بزرگ ماندگار است.
اما مرتضی کیوان پنهان شده در میان آن کلید واژههای اساسی، کـیوان دیگری است، این را میتوان با تطبیق یادداشتهایی که از او به جامانده با این نامهها دریافت. آنجا که درباره خودش مینویسد:«جوانی است احساساتی که زیبایی را در هر چه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یک اندازه دوست دارد، ولی شعر خوب را به همه آنها ترجیح میدهد» گویا از میان آنچه میتوان سیاست خواند ذهن کیوان به فرهنگ و هنر بیشتر گرایش دارد. این ادعا را میتوان از دایره دوستان او به اثبات رسانید. افرادی که بیش از آنکه سیاسی باشند چهرههای ادبی و فرهنگی و اندیشگی هستند. افرادی که همه شان شاید به جبر وضعیت اجتماعی گاهی، نظر یا عملی سیاسی انجام دادهاند و یا آثاری را نوشته و یا ترجمه کردند که میتواند در پیشبرد اعتلای اجتماع یاریگر باشد.
اما بدیهی آن است که آثار چندان زیادی از مرتضی کیوان اکنون در دسترس نمانده است. و به همین بهانه نیز نمیتوان به شکلی ویژه و تحقیقی به درک و دریافت نگاه انتقادی کیوان نشست. در حوزه
نقد، تنها یادداشتهای پراکندهای از او وجود دارد، که به دلیل علاقهاش به ادبیات چپ بیشتر درباره آثار ادبی شوروی و آثار اروپای سوسیالیستی است. این موارد را او یا در نشریاتی که خودش سردبیری آنها را برعهده داشته منتشر کرده که اکنون از آنها چیزی باقی نمانده یا دوستان روزنامهنگارش منتشر کردهاند؛ بیشتر آنها را تنها میتوان در مجله «جهان نو. 1323» که مجلهای بود ادبی اجتماعی به صاحب امتـیازی «حسین حجازی» مترجم و روزنامهنگار، سراغ گرفت. «جهان نو» در سال ۱۳۳۳ از انتشار بازماند و بار دیگر از سال ۱۳۴۵ انتشارش را از سر گرفت. در این مجله نقدهای او بر «اشتفان تسوایک» و «آناتول فرانس» تنها نقدهای بلند باقی مانده هستند که میتوان رگههای اساسی اندیشه انتقادی کیوان را در آنها جست. همچنین او در همین مجله به «صحرای محشر» جمالزاده نقدی نوشته است که میتوان دلزدگی و ناامیدیاش به داستان ایرانی و درستنویسی را در آن جستوجو کرد. او در این نقد به جمالزاده خورده میگیرد که در قید و بند درستنویسی نیست. از این رهگذر جای یادآوری است که نجف دریابندری در جایی نقل کرده که مرتضی کیوان را اولین ویراستار فارسی میداند. اما محجوب که پای کیوان را به حزب توده باز کرد؛ معتقد است نظر کیوان بر اساس نامههایی که خودش از او داشته و نمیداند چه شدهاند درباره درستنویسی، نه تنها شیوه نگارش که درستاندیشی بوده است. اما همینجا در یادداشتهایی کوتاه میتوان نظر کیوان درباره برخی نویسندگان نامدار هم دورهاش را نیز جستوجو کرد. مثلا اینکه؛ علی دشتی نه با داستان «سایه» که با «فتنه» توانسته داستاننویسیاش را به رخ بکشد. یا توصیهاش به شاملو که احتیاط کند رمانتیسم شعرش را نبلعد و یا تعریفش از ابتهاج که « باز تیزپرواز سخنسرایی» است.
تا پیش از آنکه شاهرخ مسکوب و همسرش پوری سلطانی که تنها 69 روز با او زندگی کرد و کیوان تیرباران شد، تصمیم گرفتند آثاری از او را جهت از بین نرفتن جمع آوری کنند. همین چند نقد نامبرده تنها آثار مکتوب کیوان بودند که وجود داشت و به دلیل آنکه مجله «جهان نو» در اختیار عموم نبود دسترسی به همین آثار هم سخت مینمایاند.
شاهرخ مسکوب در «کتاب کیوان» که به سال 1382 منتشر شد، تلاش کرده است مطالب را جوری جمعآوری کند که گویی این اثر را
مرتضیکیوان شخصا نوشته است. میتوان گفت او تا حدودی موفق بوده است اما این پژوهشگر، مترجم و نویسنده بزرگ که میگفت «فرهنگ ایران وطن من است» نیز به دلیل از بین رفتن آثار کیوان بخش وسیعی از کتاب را با نوشتههایی از نزدیکان او دربارهاش تدوین میکند. چهرههایی چون ایرج افشار، احمد جزایری و همه آنها که در سوگش سالها قبل شعری سروده بودند.
اما قبل از خاطرهنویسی این چهرهها، نامهای مهم از پوری سلطانی وجود دارد که چند روز پس از بازداشت کیوان یعنی 3 شهریور 1333 به معاون وقت فرمانداری نظامی تهران سرهنگ امجدی نوشته شده، همسر کیوان از او میخواهد به طریقی نامهها و آثار همسرش را از فرمانداری نظامی بیرون بیاورد و به او دهد. نامهای که راه به جایی نمیبرد. سلطانی مینویسد که پس از بازداشت همسرش آنچه از او باقی مانده بود تنها دستنوشتهها و نامههایش بوده که تمامی آنها را نیروهای امنیتی وقت، از خانه بیرون بردهاند. همسر کیوان به نقل از آنچه خودش سالها بعد در این مورد میگوید تنها به نوشتن نامه اکتفا نمیکند و پس از تیرباران کیوان، بارها برای دریافت آثارش به شکل حضوری به هر جای ممکن میرود؛ تلاشی که آن نیز بی نتیجه میماند. این نامه سلطانی حزنانگیز و دهشتناک است، زنی که تنها توانسته 69 روز با شوهرش زندگی کند و حالا از نوشتههایش نیز هیچ در دست ندارد. کتاب مرتضی کیوان سال ۱۳۸۲ چاپ شد. توسط (کتاب نادر). در همان روزهای انتشار دوبار تجدید چاپ شد و بعد از آن دیگر نشد.
در زندگی مرتضی کیوان یکی از جنبههای خاص و بسیار تاملبرانگیز حجم انبوه نامهنگاریهای اوست؛ که در آغاز متن به آن اشاره شد. همه نزدیکان به او که چهرههای شاخص فرهنگ و ادب ایران هستند؛ هرکدام از نامههای فراوان و بیشمار کیوان به خودشان یاد کردهاند. اما شگفتی بزرگ این است که این حجم انبوه نامهها چه شدند؟ چرا هیچکدام وجود ندارند؟ نجف دریابندری میگوید نامههای فراوان کیوان به او در زمان دستگیریاش در آبادان از بین رفته اند زنده یاد ایرج افشار که خودش بارها از اینگفته بود بود که میتوانست با نامههای کیوان کتاب بنویسد، چند سال قبل از مرگش گفت که نامهها را پاره کرده تا ماموران نتوانند از روی آنها افراد دیگری را هم دستگیر کنند. نکته جالب توجه درباره ایرج افشار این است که او چندین هزار نامه از شخصیتهای مختلف را در طول زندگی خود نگهداری کرده بود، که این موضوع امروزه یکی از جنبههای مفید کار او محسوب میشود. در این میان از نامههای کیوان به محمد اسلامی ندوشن که یکی از نزدیکترین دوستانش بود نیز اطلاعی در دست نیست.
ندوشن تا آنجا که نگارنده اطلاع دارم به رغم اظهار نظرهای مختلف درباره جنبههای روحی و احساسی و شخصیتی کیوان هرگز به این پرسش پاسخ نداده است که مکتوبههای این رفیق دیرینش را کجا نگهداری کرده و یا چه سرنوشتی برایشان پیش آمده است. پرسش این است که آن دوستان کیوان که در کودتای 28 مرداد در ایران نبودند همچون اسلامی ندوشن و سیروس ذکاء و عملا دسترسی نیروهای امنیتی به آنها میسر نبود، با نامههای کیوان چه کردند؟ این پرسش از این منظر اهمیت دارد که نامههای کیوان به استناد سخن همین افراد نامههایی شخصی نبودند، بلکه مکتوبههایی انتقادی درباره وضعیت ادبیات و راهکارهای موجود بودند و ارزش ادبی ویژهای داشتند.
در این میان اما مصطفی فرزانه گویی تنها کسی است که توانسته از این نامهها پاسداری کند، او نامههای کیوان به خودش را در کتابی با عنوان «بنبست» منتشر کرد. این اثر سال 1384 به وسیله نشر «تاریخ ایران» به چاپ رسید. آن هم با عنوان دوم «تاریخ معاصر. حزب توده ایران» اثری که جز همان سال اول علیرغم استقبال مخاطب دیگر مجوز نشر نیافت.
فرزانه با ظرافت خاصی در این اثر که میتوان آن را واپسین نامههای بازمانده از کیوان دانست نامههای او به خودش را از گزند فراموشی دور داشته است.