مبارزه سیاسی و اجتماعی در کشورهای دیکتاتور زده ای همچون کشور ما ایران، کاری دشوار و پر مخاطره است. وجود رژیم های دیکتاتوریِ سرکوبگرِ آزادی های مصرح در اعلامیه جهانی حقوق بشر و نیز جرم بودن هرگونه اقدام مشترک علیه دیکتاتوری حاکم، حتی در چارچوب های مدنی و انتقادی این مبارزات را پر هزینه کرده است.
وجود سیستم تلفیقیِ قضایی- امنیتی مبتنی بر شکنجه های فیزیکی و روانی که به بی حقوقی کامل فرد بازداشت شده می انجامد، محدودیت های بزرگی را در امر مبارزه ایجاد می کند. اگر به این شرایط، محدودیت های جدی حمایت از دستگیر شدگان و خانواده های آنان به علت تضعیف تشکل های ترقیخواه و خطرات چنین کمک هایی بیفزاییم، درک واقعبینانه تری از دشواری های پیش روی مبارزان خواهیم داشت. روشن است که بالابردن هزینه مبارزهٔ سیاسی اجتماعی امری کوتاه مدت و اتفاقی نیست و با سال ها سرکوب، کشتار، ترور، قتل، تجاوز، دستگیری و بازجویی و تهدید و … آن هم به صورتی کاملا هدفمند تامین شده است. اینکه تا کنون چه تعداد وسیعی از مردم ما دارای پرونده امنیتی سیاسی شده اند، معلوم نیست. هیچ آماری هم از بازداشت شدگان و آن ها که به دلیل فعالیت های سیاسی اجتماعی محکومیت زندان گرفته اند، وجود ندارد. در جمهوری اسلامی حتی آمار درستی از اعدام های سیاسی هم اعلام نشده است. سردمداران دستگاه امنیتی-قضایی کشور نه تنها به خود حق می دهند زندانیان سیاسی را هزار هزار بدون هر گونه توجیه قانونی در ظرف چند ماه به دار بکشند و پنهانی در گورهای دستجمعی دفن کنند، بلکه اجازه دارند افراد منتقد را در جریان قتل های زنجیره ای با دست خفه کنند، و یا در خارج از کشور به رگبار گلوله ببندند و یا اردوگاه های غیر نظامی شان را بمب گذاری و سپس مورد تهاجم مسلحانه قرار دهند و همه را قتل عام کنند. آن ها افرادی را در خارج از کشور در گونی کرده و برای شکنجه به داخل برده اند و یا در همان خارج از کشور در خانه هایی مخفی، مورد شکنجه و آزار و تهدید قرار داده و یا سر به نیست کرده اند. این در حالی ست که ماموران وزارت اطلاعات وسیعا افراد را به شعبه های ادارهٔ اطلاعات فرا می خوانند یا در خیابان ها سوار ماشین های خود می کنند و ضمن بازجویی های چند ساعته مورد تهدید قرار می دهند. باید تصور داشت که وجود ده ها سال سرکوب سیستماتیک و ایجاد یک فضای ارعاب طولانی مدت تاثیرات دامنه داری را در روح و روان جامعهٔ ما گذاشته باشد.
سرکوب وسیع جنبش سبز با همه فداکاری و از جان گذشتی مبارزان و بویژه دختران و پسران صف نخست آن به این سرخوردگی ها دامن زد. همه و بویژه جوانان ما شاهد بودند که عوامل امنیتی از دستگیری هزاران نفر و احضار ده ها هزار تن از مردم برای بازجویی در طی چند ماه ترسی به خود راه ندادند و امکاناتی را برای خود بوجود آورنده اند که بتوانند جنبشی با صد ها هزار شرکت کننده را نیز ردیابی کرده و تحت کنترل پلیسی بگیرند. اگر دقت کنیم که سربازان گمنام امام زمان با تواب سازی سیستماتیک امنیتی برخی نیروهای آزاد شده و یا بازداشت موقت چند ساعته شده را مجبور به خبرچینی از محافل پیرامون خود می کند، دامنه اثر این سرکوب ها و فضای اجتماعی شکل یافته از آن، قابل درک تر خواهد بود. نظارت بر رفتار مردم در فضا های عمومی به خبرچین های اطلاعاتی خلاصه نمی شود. دستگاه سرکوب پلیسی تمام فضاهای عمومی بویژه مراکز تجمع جوانان را به دوربین های مخفی و علنی و استراق سمع بسیار گسترده برای کنترل اجتماعی آراسته است.
بسیاری از افراد از خود می پرسند برای چه باید به مبارزهٔ اجتماعی یا سیاسی ای بپردازیم که چنین تاوان های سنگینی دارد و آیا این مبارزات نتیجه ای متعادل با خطرپذیری خود داشته است؟ جستجوی راهکارهای کمتر مخاطره آمیز مسلماً توجه بخش هایی از آنان بویژه در اقشار میانی جامعه را به خود جلب می کند. رشد تفکر فردگرایانه و باور به نجات خود از فاجعه به شکل فردی با مهاجرت و یا ارتقای جایگاه اجتماعی تعریف شده، بخشی از افراد با استعداد و دارای امکانات مادی و معنوی مبارزه را بدین شکل از صف خارج کرده است. براستی چه تعداد از افرادی فعال در این مبارزات، امروز در خارج از کشور به سر می برند؟
به نظر می رسد مشارکت در حرکت های اصلاح طلبانهٔ مجاز و متمرکز بر انتخابات بر بستر چنین فضایی ست که شکل می گیرد و بخشی از نیروهای ترقیخواه خواه را به خود مشغول می کند.سردمداران حکومتی و بخش های اطلاعاتی و امنیتی آن از این امر به خوبی آگاه اند و تثبیت چنین فضایی را بخشی از اهداف مهندسی افکار اجتماعی توسط خود می شناسند. آن ها به شکل همه جانبه به این شیوه از مبارزه میدان می دهند، آن را سازمان دهی می کنند و در چهره سازی برای نمایندگی این نوع مبارزه و تئوریزه کردن آن یاری می رسانند. این مشی ای است که مبارزه را به شعار «اصلاحات آری و انقلاب نه» و یا «تغییر تنها از طریق انتخابات» و «مبارزه غیر خشونت آمیز» خلاصه کرده و این شیوهٔ فعالیت سیاسی اجتماعی را تنها راه درست در تمام تاریخ بشریت عنوان می کند. طرح کنندگان این فرمول های غیر واقعی و بی پایه تا آنجا پیش رفته اند که اساساً انقلاب را به امری مضموم و نقض کننده حقوق بشری تنزل داده اند. واعظان اصلاح طلب حکومتی طرح کننده حتی فراموش می کنند که بر اساس این تئوری ها، طبعا باید نتیجه گرفت انقلاب بهمن بوجود آورندهٔ این جریان سیاسی نیز خطا بوده و لذا، آن ها مولود نامبارک یک رویداد مزموم در تاریخ اند – که این با دیگر باورهایشان متناقض و نا همخوان است.
آن ها همه چشمشان را بر تحولات سیاسی و اشکال بسیار متنوع مبارزه مردم در کشورهای همجوار و خاورمیانه و خطرات بسیار شدید دامن زدن به این فرهنگ نادرست در برابر اقدامات خشونت آمیز و مرگبار دارودسته های داعشی بسته اند. سلطنت طلبان نیز در دامن زدن به این تفکر تسلیم طلبانه کم نگذاشته اند. پافشاری آن ها بر ناحق دانستن انقلاب بهمن و توجیه امکان اصلاحات سیاسی در رژیم دیکتاتوری اصلاح ناپذیر پهلوی، طبعا نمی توانسته به اصلاح تاریخ منجر شود. این تئوری پردازی های غیر واقعبینانه بیش از هر چیز به روانشناسی ای دامن زده که «انقلاب» را کاری اشتباه دانسته و «اصلاحات آری و انقلاب نه» را جایگزین لزوم تحول عمیق انقلابی در جامعه کرده است. مخاطبان تبلیغات وسیع آن ها در رسانه هایی مانند بی بی سی و صدای آمریکا و دیگر رسانه های مورد حمایت همان ساختار جهانی نظیر «من و تو» و … امروز همان هایی هستند که جز شرکت در انتخابات و رای به «بد» به جای «بدتر» وظیفهٔ دیگری برای خود در قبال آینده کشور و جامعه شان قائل نیستند.
از سوی دیگر، در تمام این سال ها، نیروهای رادیکالِ سرنگونی طلبی وجود داشته و دارند که مبارزات اصلاح طلبانه را یک مشی اساساً انحرافی شناخته و در مقابل مبارزه انقلابی قرار می دهند. آن ها تنها راه درست را مبارزات انقلابی می شناسند که هدف آن سرنگونی نظام جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با یک نظام دمکراتیک و سکولار است. آن ها عقیده ای به مبارزات اصلاح طلبانه ندارند. شرکت در مبارزات دوم خرداد را تحریم کردند. در انتخابات سال ۸۸ شرکت نکردند و برای جنبش سبز پس از کودتای انتخاباتی ماهیتی غیر اصلاح طلبانه قائل شدند و آن را یک شورش و رویارویی انقلابی با رژیم شناخته و در آن را در این جهت سوق دادند. آن ها تمام اصلاح طلبان را بخشی از رژیم می دانند و مبارزه علیه آنان را برای تقویت مبارزه انقلابی ضروری می شناسند. از نظر آنان علت تضعیف مبارزات انقلابی، تبلیغ مشی اصلاح طلبانه در میان اپوزیسیون بوده است. این نیروهای منتقد البته عملا نتوانسته اند جریان های مبارزاتی سیاسی آلترناتیو مستقلی در جامعه پدید آورند و در زیر سرکوب سیستماتیک موجود عملا زمینگیر مانده اند.
بخش بزرگی از نیروهای تحول خواه رادیکال بویژه چپ ها، چه در دوران دوم خرداد و چه در جریان جنبش سبز، عملا نشان داده اند که برای رسیدن به اهداف آزادیخواهانه و عدالت طلبانه پیش رو (انقلاب ملی دمکراتیک) پیوندی بین اصلاحات و انقلاب قائل اند و علیرغم باور به ضرورت یک انقلاب برای طرد رژیم متکی بر ولایت فقیه، هر آنجا که اصلاحاتی واقعی چه محدود و چه گسترده در دستور کار بوده، در مبارزه برای پیشبرد آن در کنار دیگر نیروهای سیاسی اجتماعی شرکت کرده اند و لحظه ای هم از تلاش برای تشکل قدرتمند یک حزب سیاسی انقلابی و تشکل کارگران زحمتکشان بعنوان سنگ بنای مبارزات انقلابی از پای ننشسته اند. شعار محوری مورد تاکید این نیروها لزوم تشکل مردم و نیروهای سیاسی و سازماندهی مبارزات – چه انقلابی و چه اصلاح طلبانه – بوده است.
البته سوال هایی در برابر این نیروها گذاشته شده است.
آیا در شرایط سرکوب سراسری تشکل های سیاسی و حتی اجتماعی و مدنی و فرهنگی که هر روز اخبار آن را شاهدیم، این سازماندهی ها آن طور که شاید و باید پیش رفته است؟
آیا راهکارهای متفاوتی برای بهبود این نوع سازماندهی وجود دارد؟
و آیا نیروهای چپِ هوادار سازماندهی متمرکز مبارزات مردم، نمونه های موفقی را سراغ دارند که بر پا داشتن آن در توان نیروهای اصلاح طلب مردمی در این فضای ارعاب و سرکوبِ مستمر باشد؟
رژیم جمهوری اسلامی با برقراری یک دیکتاتوری نظامی امنیتی تلاش کرده راه هر گونه اصلاح طلبی مردمی و سازماندهی انقلابی را سد کند و هزینه مبارزات متشکل و رادیکال را به شدت بالا ببرد. یگانه راهی که از طرف آن ها باز گذاشته شده، اصلاح طلبی بسیار سطحی حکومتی است.
براستی راه غلبه بر این مشکل چیست؟
این سوالی است که پاسخ درست و همه جانبه به آن، باعث ارتقاء سطح مبارزه و جنبش خواهد شد. شاید لازم باشد بحث ها را حول این موضوع متمرکز کنیم و ضمن بهبود روش های سنتی موجود، راه های تازه ای را بکار بگیریم.