حلقه های زنجیر خشونت در ایران تکمیل اند و هیچ کم ندارند؛همه چیز مهیای بیشتر شدن خشونت است و من گمان می کنم با این جور سیاست ورزی و اینجور کار فرهنگی و اینجور نظارت هایی که حالا داریم ،راه به جایی نمی توانیم ببریم.ساخت ها باید نو شوند و مردم باید بیاند پای کار نقد خود و گفت و گو با خود.
همدلی-مسعود رفیعی طالقانی-سالهاست یک عده دلسوزدر این کشور دارند داد می زنند؛ خشونت در ایران سر به فلک می کشد، سر و ته ندارد، متولی ندارد، کسی به گردن نمی گیردش، سامان و سامانه ندارد، برنامه ای برای مقابله ندارد و همینطور مدام، دارد بیشتر و بیشتر می شود، اما دریغ از یک تصمیم به جا و به موقع برای پیشگیری و درمان بحران خشونت ما.
تعارف که نداریم ؛انگار خشونت در همه ما در حال نهادینه شدن است؛در کلاممان، در ادبیات مان، در ترانه هایمان، در رانندگی هایمان، در راه رفتن هایمان ،در لباس پوشیدن هایمان،در گفت و گوهایمان، در پدری کردن هایمان، در مادری کردن هایمان، در معلمی کردنمان، در مهندسی کردن مان ،در پزشکی کردمان،در شهرمان،در خانه مان و خلاصه در همه جا، خشونت تصویری تلخ از خود برجای گذاشته است. انگار خشونت دارد در ذات جمعی ما ، جاخوش می کند و قصد رفتن هم ندارد.
کارشناس ها می گویند ماجرا ریشه در بحران اقتصادی دارد؛ در این که وضع معاش بسیاری از مردم خوب نیست، در اینکه نرخ امید به زندگی بالا نرفته و نیز به این سبب که امید به آینده بهتر، در بسیاری از ما، امیدی رو به سراب شده است؛ شده است حکایت رفتن و نرسیدن،چشم انداختن و ندیدن و زور زدن و جاماندن!
این ماجرا یکجورهایی خودش هم لوث شده است؛اینکه بحرانی داریم و بعد عده ای کارشناس می آیند و حرفهای تکراری می زنند و می روند پی کارشان و باز هیچ چیز عوض نمی شود. سخنگوی قوه قضاییه می گوید در ایران سال به سال آمار قتل های فجیع دارد بیشتر و بیشتر می شود؛ 96 از 95 بیشتر و 95 از 94 بیشتر و همین طور هر سال که جلوتر می رویم،آمارها می گویند اوضاع خشونت در ایران بدتر شده است.با این تفاوت که این آمارها از جنس آمارهای آن مردی که رفت ،نیستند؛واقعی اند.
ترکیب «قتل های فجیع» کلیدواژه سخنان دیروز سخنگوی قوه قضاییه کشورمان بود؛به نظر می رسد این اصطلاح تازه را هم باید از این پس در ادبیات اجتماعی مان بیشتر و بیشتر بشنویم.انگار جامعه ایران در حال بروز واکنش هایی تازه در درون خود است.قتل ها،نزاع های خیابانی، طلاق ها، دعاوی پرشمار حقوقی که هریک در خود مصداق بارزی از خشونت عریان دارند و همه و همه بی تردید مبین واقعیاتی بیشتر از آنی هستند که نشان می دهند.
مگر ما چقدر از زمانی که ورد زبان مردم مان شعر سعدی بود و غزل حافظ و مثنوی مولانا عبور کرده ایم؟مگر چقدر از آن سالیانی که فرهنگ فتوت و عیاری در زیربسترهای جامعه مان رواجی چشمگیر داشت، عبور کرده ایم؟ مگر چقدر از آن ایامی که مردم به تعاون هم می شتافتند عبور کرده ایم؟این مگرها و مگرهای دیگر که گفتنشان در این مجال نمی گنجد ذهن آدم را بدجور می ساید.در قتل های فجیع که دستکم در همین شش ماهه اول 96 چندین موردش را داشته ایم ،دیدیم که هربار نه یک فرد- اعم از بزرگ و کوچک- بلکه یک جامعه به قتل رسید.قتل آتنا و بنیتا،رنج همه ی ما بود و نه تنها خانواده آنان.آن کودکی که دو روز پیش یک جوان 24 ساله با پنجاه ضربه چاقو سلاخی اش کرد،نمادی از همه کودکان ما بود؛آن جوان چاقوکش هم که نتوانسته بود جنونش را کنترل کند، بی شک قاتل به دنیا نیامده بود؛ گویا گفته بود در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته است.
حلقه های زنجیر خشونت در ایران تکمیل اند و هیچ کم ندارند؛همه چیز مهیای بیشتر شدن خشونت است و من گمان می کنم با این جور سیاست ورزی و اینجور کار فرهنگی و اینجور نظارت هایی که حالا داریم ،راه به جایی نمی توانیم ببریم.ساخت ها باید نو شوند و مردم باید بیاند پای کار نقد خود و گفت و گو با خود.روزگاری صاحب این قلم در زمره منتقدان سرسخت باستان گرایی بود اما حالا تنها دستاویزم این است که شما را به تاریخ و تمدن و فرهنگ دیرپایی ارجاع دهم که در آن عشق بود و طنازی بود و طره ی یار. در آن سعدی بود و خیام و بود و نظامی و عطار.