گفتمان آن زمان، ترس از کمونیسم بود و در نتیجه هر سیاستی باید با این مفهوم تطبیق داده میشد. آدمهایی مثل برادران «دالِس» و «کرمیت روزولت»، اگر میخواستند سر مادربزرگ خود را هم زیر آب کنند، برای مشروع جلوه دادن آن میگفتند این کار را به خاطر مبارزه با کمونیسم انجام میدهند. هیچ مدرکی دال بر خطر کمونیستها برای ایران، چه از سوی اتحاد شوروی و چه از سوی حزب توده وجود نداشت. در گزارشهای امریکایی ها حتی میخوانیم که تنها خطر واقعی از سوی حزب توده این است که شاید بتوانند روزی از طریق قانونی به قدرت برسند .
در چند ده سال گذشته هر کس در هر جای دنیا درس تاریخ معاصر ایران را خوانده باشد، با نام یک تاریخدان بیش از بقیه آشنا است؛ «یرواند آبراهامیان» که سالها در دانشگاه شهری نیویورک تدریس میکرد. کتاب او، «ایران بین دو انقلاب» (۱۹۸۲)، در فهرست درسی بیش تر اساتید این دوره هست و ترجمه فارسی آن نیز از پرخوانندهترین کتابهای تاریخی سالهای اخیر به شمار می رود.
این اولین کتاب مشهور آبراهامیان بود اما کتابهای بعدی او نیز برای بسیاری به روایات رسمی تاریخ اخیر ایران بدل شدهاند؛ «مجاهدین خلق»(۱۹۸۹)، «خمینیسم»(۱۹۹۳)، «اعتراف زیر شکنجه»(۱۹۹۹) و «تاریخ ایران مدرن»(۲۰۰۹).
در سال ۲۰۱۳ او کتاب جدیدی در مورد کودتای ۲۸ مرداد منتشر کرد. «کودتا ۱۹۵۳؛ سازمان سیا و ریشههای روابط معاصر ایران و امریکا» روایتی پرشور از رویدادی است که در مرکز زندگی نسلهای متوالی ایرانیان بوده و معلوم است آبراهامیان را نیز سالهای سال به خود مشغول کرده است. در یک روز آفتابی، با استاد آبراهامیان بر نیمکت پارکی در میدان واشنگتنِ نیویورک نشستیم و از آن رویداد تاریخساز صحبت کردیم. قبلا چند بار تلفنی و ایمیلی با او در تماس بودم اما یک ساعت پای صحبت مستقیم استاد نشستن، تجربهای یگانه بود. آبراهامیان وقت حرف زدن، هم دقت دارد و هم شور و شوق. بدون اینکه کاغذ و ورقی در دست داشته باشد، مدام به اسناد تاریخی مختلف ارجاع میدهد و بیسند حرف نمیزند. در عین حال، لحنی شیوا دارد و چنان با شوق و زندگی از رویدادهای چند دهه پیش میگوید که انگار همین الان در حال وقوع هستند. او در ۷۷ سالگی هنوز بسیار فعال است. سال گذشته از استادی بازنشسته شده و برای ما میگوید که تازه میخواهد بر پژوهشهای تاریخی خودش تمرکز کند. باید همچنان منتظر کتاب بعدی آبراهامیان باشیم. گفتگوی ایران وایر با یرواند آبراهامیان را در ادامه می خوانید.
***
بگذارید با سوالی در مورد اسناد جدید آغاز کنیم؛ لابد احساس عجیبی داشتید وقتی مدت کوتاهی بعد از اینکه کتاب جدیدتان را در مورد کودتا نوشتید، اسناد جدیدی در رابطه با آن منتشر شدند. به نظرتان این اسناد چه چیزی به تصویر ما از کودتا اضافه کردند؟ گفته بودید که میخواهید در کتابتا تغییراتی بدهید.
اسناد جدید محدود به اسنادی که وزارت خارجه امریکا در آخرین مجموعه «روابط خارجی امریکا» منتشر کرده است، نمیشوند. اسناد قابل توجهی هم از سازمان سیا منتشر شده که مقالاتی مربوط به سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۷۹ هستند. اینها در واقع، یادداشتهای سازمان سیا راجع به ایران بودند.
به نظرم آنچه غافل گیرکننده بود، میزان نفوذ امریکاییها در سیاست ایران است. ما از کودتا و نقش سازمان سیا میدانستیم. آنچه قبلا متوجه نبودیم، این بود که در سیاست داخل ایران، حتی در زمان مصدق، امریکا نفوذی قابل توجه داشت؛ مثلا در انتخابات مجلس سال ۱۹۵۲ در زمان مصدق که او در آخر به خاطر دخالتهای بسیار، روند انتخابات را متوقف کرد، درک معمولی این بود که این توقف به خاطر دخالت از سوی ارتش، شاه و زمینداران بود. اما به نظر میرسد سازمان سیا هم کم دخالت نداشته است و با خرج کردن، کاری میکرده که نامزدهای خودش در مجلس انتخاب شوند.
بگذارید کمی به عقب برگردیم؛ در مقدمه کتابتان در مورد کودتا، با شوق بسیار از این میگویید که چرا کتاب جدیدی در این زمینه لازم است. به نظر میرسد خیلی وقت است مشغول پرداختن به این کودتا هستید. چه شده که این قدر به آن علاقهمند هستید؟
یک مساله این بحث همیشگی است که حتی افراد همدل با مصدق مطرح میکردند که او میتوانست به سازش برسد و اگر میرسید، نیازی به کودتا نمیبود و کل مسیر سیاست ایران متفاوت میبود. اما وقتی به مذاکرات بر سر نفت با مصدق نگاه میکنیم، میبینیم که هیچ وقت سازشی پیش روی او گذاشته نشد. ملیسازی برای مصدق همان معنایی را داشت که برای هر کسی دارد؛ کنترل واقعی صنعت نفت کشور، از جمله اکتشاف، پالایش و صادرات توسط ایرانیان. بریتانیاییها و امریکاییها در حرف، ملیسازی را میپذیرفتند اما کار که به جزییات میرسید و این که اداره این صنعت به دست چه کسی باشد، همیشه اصرار داشتند که نباید به دست ایرانیها باشد چون کل بازار بینالملی نفت به هم میریزد؛اتفاقی که مسلما بر شرکتهای امریکایی همان قدر تاثیر میگذاشت که بر بریتانیاییها.
در واقع، میتوان گفت که دولتها و شرکتهای غربی نمایشی تبلیغاتی به راه انداخته بودند تا مدعی شوند که آنها حاضر به سازش هستند و طرف مقابل است که کوتاه نمیآید. وقتی به متن واقعی مذاکرات نگاه میکنیم -و این کار فقط زمانی ممکن شد که آرشیوهای بریتانیا و امریکا گشوده شدند- میبینیم همیشه اصرار داشتند که این صنعت را نباید به ایران سپرد.
باید به خاطر داشته باشیم که در اوایل دهه ۱۹۵۰، جوری رفتار میشد که انگار از دست رفتن کنترل آن ها بر صنعت نفت، پایان جهان متمدن بود. البته که در دهه ۱۹۷۰ همین اتفاق افتاد اما آن ۲۵ سال بعد بود و کل موقعیت جهانی تا آن زمان عوض شده بود. حتی شرکتهای نفتی هم از پس تحمل این تغییر برمیآمدند چون همچنان از فروش نفت، پول خود را در میآوردند. پس میتوان گفت مصدق با خواست ملیسازی، جلوتر از زمان خودش بود. او شکست خورد اما به نظرم بر تفکر سایر کشورها در این مورد تاثیر گذاشت. میدانیم که بسیاری از کشورهای عربی که در دهه ۱۹۷۰ خواهان ملیسازی بودند، خیلی تحت تاثیر مصدق قرار داشتند.
حتی بعضی منابع طرفدار مصدق هم میگویند که او خیلی کارآمد نبود یا توان مبارزه در دو جناح به طور همزمان را نداشت؛ به نظر شما این انتقادها موجه است؟
دو استدلال هست که مطرح میشود؛ یکی اینکه او تخصص نداشت و دیگر اینکه حاضر به استفاده از روشهای دیکتاتوری نبود. مصدق عادت به کشتن مخالفین خود را نداشت. بعضیها میگویند اگر افرادی را کشته بود، کودتا اتفاق نمیافتاد. اصلا بعد از شکست کودتای اول، بعضی از اطرافیانش میگفتند باید اینها را اعدام کنی چون مسلم است که میخواهند تو را سرنگون کنند. مصدق می گفت مگر دیوانهاید؟ کار ما آدمکشی نیست.
از نظر زیرکی سیاسی، به نظرم دلیلی که امریکا در نهایت او را سرنگون کرد، این بود که از نظر سیاسی، خیلی زیرک بود. از همان روز اولی که به قدرت رسید، مخالفانش، از جمله امریکا و شاه، میکوشیدند او را کنار بزنند و او توانست با شیوههای سیاسی مدام از آن ها جلو بزنند و این را در شماری از بحرانها مثل ماجرای ۳۰ تیر میبینیم. در واقع، او از آن ها هوشمندانهتر عمل میکرد. در اوایل دهه ۱۹۵۰، با هوشمندی از آن ها جلو زده بود. همین بود که امریکا در نهایت به این نتیجه رسید که تنها راه خلاص شدن از شر مصدق، از راههای سیاسی نیست چون در این زمینه از پس او بر نمیآیند. تنها راه، کودتای نظامی بود.
نام عملیات کودتا را «تی پی آژاکس» گذاشته بودند [«تی پی» مخفف نام حزب توده بود و «آژاکس» مایهای شوینده. منظور پاکسازی حزب توده بود]. این باعث شد خیلیها بگویند که شاید حزب توده هدف اصلی کودتا بوده و نگرانی واقعی در مورد به قدرت رسیدن کمونیستها بوده است. این نظریه چه قدر اعتبار دارد؟ به نظر شما، حزب توده هدف اصلی کودتا بود؟
نه؛ به هیچ وجه. به نظرم گفتمان آن زمان، ترس از کمونیسم بود و در نتیجه هر سیاستی باید با این مفهوم تطبیق داده میشد. آدمهایی مثل برادران «دالِس» و «کرمیت روزولت»، اگر میخواستند سر مادربزرگ خود را هم زیر آب کنند، برای مشروع جلوه دادن آن میگفتند این کار را به خاطر مبارزه با کمونیسم انجام میدهند. سوالی که من مطرح میکنم، این است که رابطه این دو کجا است؟ هیچ مدرکی دال بر خطر کمونیستها برای ایران، چه از سوی اتحاد شوروی و چه از سوی حزب توده وجود نداشت. در واقع، اسناد جدید نشان میدهند که امریکاییها اغلب در عجب بودند که چرا شوروی به ایران علاقه نشان نمیدهد. این را نشانه مشکوکی میدیدند. به حزب توده که میرسیم، بله؛ توجیه امریکاییها برای نفس استقرار سازمان سیا در ایران از سالهای ۱۹۴۸ و 1949 به بعد، همین حزب بود. اما به اسناد که نگاه میکنیم، حتی در اوایل سال 1950، میبینیم که اعتراف میکنند خطری از جانب حزب توده موجود نیست. حزب توده در جایگاه انجام کودتا نبود. برای چنین اقدامی آماده نمیشد و حرفی هم از آن نمیزد. در گزارشهای امریکایی ها حتی میخوانیم که تنها خطر واقعی از سوی حزب توده این است که شاید بتوانند روزی از طریق قانونی به قدرت برسند؛ که یعنی روزی بتوانند به قدری نماینده در مجلس داشته باشند که به قدرت برسند. اما این هم مثل تصور بازگشت مسیحا است؛ یعنی پروژهای خیلی طولانی مدت. در نتیجه، با اینکه روزولت مدعی بود که این «ضدکودتایی» در مقابل کودتای حزب توده بوده، نزد خودشان معترف بودند که در آن زمان خطری از سوی حزب وجود نداشت. سوالی که مطرح میشود، این است که انگیزه کودتا چه بود؟ همین است که من میگویم انگیزه، مساله نفت بود. نمیخواستند ملیسازی موفق شود و بالاخره به این نتیجه رسیده بودند که تنها راه کسب اطمینان از این قضیه، خلاص شدن از شر مصدق است.
نسلها است که چپهای ایران با این سوال مواجه بودهاند که چرا حزب توده کاری برای توقف کودتا نکرد؟ چرا حتی وارد نبرد بر سر آن هم نشد؟ بعضیها میگویند مصدق به آن ها اجازه نداد. به نظر شما چرا این کار را نکردند؟
بعضی از چهرههای حزب توده، انقلابیون خانهنشینی بودند که تصویری خیالی از قدرت خودشان داشتند و فکر میکردند میتوانند به قدرت برسند. به نظرمن، رهبران واقعگراتر مثل «اسکندری» و حتی احتمالا «کیانوری» تصویر خیلی واقعیتری داشتند. آنها محدودیتهای حزب توده را میدانستند. در واقع، عملگرا بودند و این سوال را مطرح میکردند که کارتهای ما چیست و کارتهای طرف مقابل کدام است؟ میدانستند که بخش عمده ارتش، ضدحزب توده است. میدانستند که قبایل و عشایر مانند بختیاریها، قشقاییها، بویراحمدیها و عربها مسلح هستند و با امریکا یا بریتانیا ارتباط دارند. انجام کودتا در چنین فضایی، خودکشی میبود. تنها راه مقابله، در ائتلافی بزرگ با مصدق بود؛ یعنی در قالب «جبهه متحد». آنها خواهان همین بودند. مصدق به این ائتلاف «نه» گفت. او نمیخواست جنگ داخلی راه بیفتد. یا شاید فکر میکرد میتواند اوضاع را بدون استفاده از پشتیبانی مردم کنترل کند. با چنین موضعی، من نمیفهمم حزب توده به طور واقعگرایانه در روز ۲۸ مرداد چه میتوانست بکند که نکرد. در ضمن، مصدق از مردم خواسته بود در خانه بمانند. اگر حزب توده بیرون آمده بود، این کار در مخالفت با مصدق میبود. بعضیها میگویند باید این کار را علیه خواست مصدق انجام میداد اما چنین کاری آنرا از حتی جبهه ملی هم منزوی میکرد و خواست آنها این نبود.
به نظر شما، مصدق با عدم اتحاد قویتر با کمونیستها یا هراسی که از آنها داشت، مرتکب خطایی استراتژیک شد؟
فکر نمیکنم از آن ها هراس داشت چون همیشه میگفت حزب توده را خطری برای خودش محسوب نمیکند. حتی در محاکمهاش هم همین حرف را زد. میگفت حزب توده یک تانک هم ندارد پس چه طور میتواند برای او خطر داشته باشد؟ به نظرم اعتماد به نفس داشت و فکر میکرد خیلی در ارتش پشتیبانی دارد و رییس ستاد ارتش هم خیالش را جمع کرده بود. اعتماد بیش از حدی در این مورد داشت و بعد از شکست کودتای اول، به نظرم خطای محاسباتی انجام داد. فکر میکرد اوضاع را در کف دارد. در ضمن، «هندرسون»، سفیر وقت امریکا در ایران به او کلک زد. این موضوعی است که حامیان «جبهه ملی» حاضر به پذیرش آن نیستند. همه چیز به جلسه نهایی بین هندرسون و مصدق ختم میشود. در اسناد اصلی، این جلسه به طور کلی سانسور شده است. در نسخه جدید کمی بیش تر از آن میخوانیم.
جلسه روز ۲۷ مرداد؟
بله. هندرسون در واقع تهدید کرد که امریکا دولت مصدق را به رسمیت نمیشناسد مگر اینکه او دست به اعمال قوی علیه اعتراضات خیابانی بزند. این احتمالا باعث شد مصدق از مردم بخواهد به خیابان نیایند. این جلسه آخری بین هندرسون و مصدق هنوز در لایهای از رمز و راز است چرا که حتی در نسخه آخری که کمتر سانسور شده و در اسناد جدید آمده، هندرسون خودش را سانسور کرده و از آنکه واقعا در آن جلسه چه گفته شد و چه گذشت، چیزی نگفته است.
مدت کوتاهی بعد از کودتا، مقالهای در مجلات «نیوزویک» و «تایم» منتشر شد که اطلاعات آن احتمالا از هندرسون آمده بود. آنجا از این میخوانیم که سفیر امریکا مستقیما مصدق را تهدید کرده بود که اگر دست به عمل فوری نزند، امریکا دولت او را به رسمیت نمیشناسد. این روایت در گفت وگویی که در پروژه تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا با هندرسون کردهاند، تایید میشود. آنجا دارد صادقانه سخن میگوید. در اینجا باید به یاد داشت که سفرای امریکا قرار است درگیر سیاست داخلی نشوند و البته که هندرسون با این کار داشت درگیر سیاست داخلی میشد. همین است که در اسناد رسمی، خودش را سانسور میکند اما در روایتهای غیررسمی، خیلی روراستتر است.
سوالهایی هم در مورد سیاست داخلی در امریکا و بریتانیا مطرح است؛ مدت کوتاهی پیش از کودتا، دولت های هر دو کشور تغییر یافتند. به نظر شما اگر حزب «کارگر» بریتانیا و دموکراتهای امریکا بر سر قدرت مانده بودند، جلوی کودتا گرفته میشد؟
برای اینکه چنین حرفی را بپذیریم، باید قبول کنیم که حزب کارگر و دموکراتها گرایش خیلی بیش تری به پذیرش ملیسازی داشتند و در نتیجه، حاضر بودند با مصدق کنار بیایند. مجددا وقتی به اسناد نگاه میکنیم، میبینیم که حزب کارگر بریتانیا و حزب دموکرات امریکا هم همان قدر مخالف ملیسازی بودند. تفاوت آن ها در این بود که فکر میکردند میتوانند با شیوههای سیاسی از شر مصدق خلاص شوند؛ یعنی با فشار بر شاه یا با رسیدن به نفوذ کافی در مجلس. اما اگر در این راه موفق نمیشدند، در همان شش ماه آخر دولت «ترومن» میبینیم که افرادی در سازمان سیا بودند که حرف از کودتا میزدند. هندرسون هم همینطور. آنچه اغلب فراموش میشود، این است که مجریان کودتا، یعنی برادران دالس، روزولت، «ریچارد هلمز» (از مدیران وقت سازمان سیا که بعدها سفیر امریکا در ایران شد)، «دونالد ویلبر»(مامور سیا)، همه در زمان ترومن در سازمان سیا و مسوول ایران بودند. اینطور نبود که اینها در ژانویه ۱۹۵۳ آمده بودند. بعضیها از سال ۱۹۵۲ سر کار بودند. بعضیها حتی از سال ۱۹۵۱.
در دولت ترومن این افراد در حال تفکر، برنامهریزی و همکاری خیلی نزدیک با بریتانیاییها بودند. تفکر آن ها خیلی به سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (ام ای ۶) شباهت داشت. تنها راه حل مشکل برای آنها، خلاص شدن از شر مصدق بود. در اسناد جدید شاهد اصطکاک مداوم بین سازمان سیا و شورای امنیت ملی امریکا در مورد سند «تخمین اطلاعاتی سراسری» راجع به ایران هستیم. در نسخههای این سند، در سالهای ۱۹۵۱ و ۱۹۵۲ تحلیل خیلی معتدلی داشتیم. گفته شده بود که نظام سرجایش هست و از سوی چپ خطر چندانی در کار نیست و دلیلی برای نگرانی وجود ندارد. اما در همان زمان ترومن میبینیم که براداران دالس مدام میخواهند شورای امنیت ملی سند «تخمین اطلاعاتی» مربوط به ایران را تغییر دهد و از روزولت خواسته شود که سند را به قول خودشان، بهروز کند؛ یعنی خیلی هشداردهندهتر. میخواستند سند بگوید که دنیا دارد به هم میریزد و دارد بحران میشود و باید کاری جدی کرد. همه اینها پیش از به قدرت رسیدن «آیزنهاور» است.
در اسناد جدید از این میخوانیم که «خلیل ملکی» از امریکا پول میگرفته است گرچه شاید نمیدانسته که این پولها از امریکا میآیند.
اگر بخواهیم بگوییم نمیدانسته است، باید او را خیلی خامخیال فرض کنیم.
پس بگذارید سوال را اینطور مطرح کنم که آیا اسناد جدید ثابت میکنند که منتقدان ملکی همیشه درست میگفته اند و او همدست امریکا بوده است؟
ما میدانیم که حتی پیش از ۱۹۵۳ هم سازمان سیا به آن چیزی که «حزب تیتوییستها» مینامید، یعنی حزب «زحمتکشان»، پول میداد. حالا این پول را احتمالا از طریق «مظفر بقایی» میرساندند. اما برای خلیل ملکی خامخیالی میبود که نداند پول دارد از سازمان سیا میآید. نقش سازمان سیا حتی شرورتر از آن چیزی است که به نظر میرسد؛ مثلا تظاهرات بزرگ سال ۱۹۵۱ در زمان ورود «هاریمن» (فرستاده امریکا) به تهران را که خیلی تظاهرات خونینی شد، خودشان از طریق بقایی و حزب زحمتکشان سازمان دادند.
آیا اسناد جدید باعث شدهاند نظرتان به صورت بنیادین راجع به نیروهای سیاسی ایران در آن دوره تغییر کند؟
از نظر بنیادین که نه. بیش تر در عجب هستم که سازمان سیا چه قدر در گروهی مثل حزب زحمتکشان نفوذ داشته است. گرچه جزییات اصلی این ماجرا را در گزارش «ویلبر» دیده بودیم. این گزارش، روایتی از یکی از ماموران سازمان سیا است که در سال ۲۰۰۰ به روزنامه «نیویورک تایمز» درز کرد و منتشر شد. در این گزارش میبینیم که سازمان سیا با گروههایی همکاری میکرد که آدم انتظارش را ندارد؛ مثل «سومکا» (حزب نازیهای ایران)، حزب «آریا» (حزبی طرفدار سلطنت و بریتانیا و ضدکمونیست)، «فداییان اسلام» و غیره. اما نمیدانم واقعا بتوانم بگویم بهتزده شدهام یا نه. چون آدم کم تر از کار سازمان سیا بهتزده میشود (با خنده).
به نظرتان حالا که میدانیم ملکی از سازمان سیا پول میگرفته است، تصویر او به عنوآرش عزیزیان بدیل دموکراتیک سوسیالیستی در مقابل حزب توده خدشهدار میشود؟
روشن است که خلیل ملکی واقعا نوعی از سوسیالیسم میخواست که طرفدار شوروی نباشد. اما در مورد اینکه چه قدر دموکراتیک بود، میشود بحث کرد. او را تیتوییست میدانستند. خب، خود تیتو که آن قدرها دموکرات نبود! به نظرمن، گرایشی برای قهرمانسازی از خلیل ملکی وجود دارد چون ظاهرا او داغ رابطه با اتحاد شوروی را ندارد. البته اتحاد شوروی کم مشکل ندارد اما چون ملکی ضدشوروی بود، نمیتوان گفت قابل قبول است.
شما مدتها است روی این دوره کار میکنید. به نظرتان هنوز اسناد جدیدی هست که در آینده منتشر شوند و تاریخنگاری کودتا را تغییر دهند؟ یا این کشتی به مقصد رسیده است؟
به نظرم دیگر به اسناد جدید چندانی نمیرسیم. شاید بعضی جزییات جدید دستمان بیاید اما حتی در اسناد جدید هم آن بخشهایی که جزییات عملیاتی دارند که مثلا چه کسی دارد پول میگیرد و چه کسی در سیاست ایران نقش بازی میکند، هنوز طبقهبندی شدهاند. این اسامی هنوز مخفی هستند و به نظرم هیچوقت آن ها را برملا نمیکنند؛ مثلا در گزارش ویلبر، صحبت از پیوستی است که شامل فهرست تمام سیاستمدارانی است که از سازمان سیا پول میگیرند. اما این هرگز در گزارش ویلبر نیامده است. در اسناد جدید هم نیست. اگر چنین چیزی منتشر شود، برای افرادی که در مورد سیاست ایران پژوهش میکنند، مفید خواهد بود. اما بعید میدانم هرگز چنین اتفاقی بیفتد.
اگر مصدق کودتا را شکست داده بود، ایران و جهان امروز چه طور متفاوت میبودند؟
پاسخ این سوال را نمیدانیم اما آنچه میدانیم، این است که کودتا اتفاق افتاد. کودتا جبهه ملی، حزب توده و اپوزیسیون سکولار را نابود کرد و با این کار میدانیم که راه را به روی بنیادگرایی مذهبی گشود. این را میدانیم. حالا اگر کودتا اتفاق نیفتاده بود، شاید فلان میشد و بصار میشد را نمیدانیم.
آرش عزیزی