پای منبر دکتر شریعتی مینشستید، میتوانستید رد پای آن افکار چپگرایانه مارکسیستی را به وضوح در اندیشههای آن مرحوم ببینید. بنابراین وقتی انقلاب اسلامی در سال 1357 اتفاق افتاد، چیزی که به نام اقتصاد توحیدی و اقتصاد اسلامی تبلیغ میشد، چه از سوی نهضت آزادی و چه از سوی بسیاری از روحانیون و حزب جمهوری اسلامی، عموماً همان اقتصاد سوسیالیستی بود
صادق زیباکلام، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، ریشههای رسوخ افکار چپگرایانه در جمهوری اسلامی را در تاریخ میجوید و در سالهای پیش و پس از کودتای 28 مرداد 1332 مییابد. او میگوید: «افکار و عقاید جریانهای چپ در ایران در دهه 1320 یعنی عصر بعد از رضاشاه از سوی حزب توده مثل یک بذر پاشیده شد و شکل گرفت. در عصر بعد از رضاشاه، تفکرات اجتماعی نیرومند ایران در دانشگاهها، مطبوعات، میان هنرمندان و نویسندگان، عمدتاً افکار و عقاید مدرن و چپگرایانه حزب توده بود.» این استاد علوم سیاسی با اشاره به اینکه ادبیات چپگرایانه در میان روشنفکران ایران با وجود قلع و قمع حزب توده که پس از کودتای 28 مرداد صورت گرفت، به قوت خود باقی ماند، یکی دیگر از ریشههای رسوخ چپگرایی در تاریخ معاصر را شکلگیری یک جریان اسلامگرای مدرن در دانشگاه تهران و مسجد هدایت میداند که از سوی شخصیتهایی چون طالقانی، بازرگان، سحابی و مطهری متولد شد؛ شخصیتهایی که خود کمتر متاثر از افکار مارکسیستی بودند، اما شاگردانی رادیکال و انقلابی پرورش دادند؛ شاگردانی که سازمان مجاهدین را بنیان گذاشتند و نگاهشان به اقتصاد کاملاً سوسیالیستی و چپگرایانه بود. زیباکلام یکی دیگر از عوامل گرایش انقلابیهای ایران به سوسیالیسم را در این مساله میداند که در نگاه این انقلابیها اعم از مارکسیستها و اسلامگرایان، رژیم شاه دستنشانده غربیها بود و بخشی از بغض و کینه این انقلابیون نسبت به نظام سرمایهداری ناشی از این بود که شاه به عنوان نماینده اقتصاد سرمایهداری و اقتصاد امپریالیستی در ایران شناخته میشد.
♦♦♦
تجارت فردا
افکار سوسیالیستی چگونه در جمهوری اسلامی رسوخ کرد و کدام شخصیتها و جریانها در این رسوخ نقشآفرینی کردند؟
این مساله موضوعی تاریخی است یعنی ریشههای تاریخی در آن وجود دارد. بدون فهم این ریشههای تاریخی نمیتوان علل و عوامل رسوخ یا نفوذ افکار و آرای چپگرایانه -چپ به معنای مارکسیستیاش- در میان جریانهای مبارز اسلامگرا را پیدا کرد. به طور کلی عمدتاً افکار و عقاید جریانهای چپ در ایران در دهه 1320 یعنی عصر بعد از رضاشاه از سوی حزب توده مثل یک بذر پاشیده شد و شکل گرفت. در عصر بعد از رضاشاه، تفکرات اجتماعی نیرومند ایران در دانشگاهها، مطبوعات، میان هنرمندان و نویسندگان، عمدتاً افکار و عقاید مدرن و چپگرایانه حزب توده بود. به طوری که اگر فرضاً در سال 1325 یا 1330 در دانشگاه تهران انتخاباتی برگزار میشد تا دانشجویان نمایندگان صنفی خود را انتخاب کنند، میتوان گفت از پنجنفری که انتخاب میشدند، حداقل چهار نفرشان اگر عضو حزب توده نبودند، حداقل تمایلاتی به حزب توده داشتند. با توجه به اینکه از اواخر دهه 1320 نهضت ملی شدن نفت نضج گرفته بود و در دانشگاهها هم طرفدارانی پیدا کرده بود، نفر پنجم هم نماینده طرفداران دکتر مصدق بود که آنها هم متاثر از افکار چپگرایانه بودند. بنابراین جلودار حرکتهای اجتماعی و سیاسی در ایران عصر بعد از رضاشاه، افکار و عقاید مدرن چپگرایانه بود. البته فقط در ایران نبود که مارکسیستها و چپگرایان دست بالا را داشتند؛ در اروپا، آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین هم کموبیش همینطور بود. عمدهترین جریان سیاسی و اجتماعی در جهان بعد از جنگ جهانی دوم افکار و عقاید چپگرایانه بود. به هر حال کودتای 28 مرداد 1332 در چنین شرایطی رخ داد و شاه بعد از کودتا و پس از اینکه قدرتش تثبیت شد، بهشدت به قلع و قمع حزب توده و در مرحله بعد جبهه ملی پرداخت. البته اگرچه آن فعالان سیاسی قلع و قمع شدند و بعد از کودتا یا اعدام شدند یا به کشورهای اروپای شرقی فرار کردند یا به حبسهای طولانی محکوم شدند اما آن ادبیات از بین نرفت و بعد از کودتای 28 مرداد همچنان باقی مانده بود. به طوری که بعد از کودتا هم هر شاعر، نویسنده، هنرمند و روشنفکر صاحبنامی متاثر از افکار چپگرایانه سوسیالیستی و مارکسیستی بود. در چنین شرایطی اتفاق مهمی که در دهه 1330 در ایران رخ داد این بود که بهتدریج یک جریان اسلامگرای مدرن هم در ایران و دانشگاههای کشور متولد شد. این جریان اسلامگرا از سوی مرحوم مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، شهید مفتح، شهید مطهری و مهمتر از همه آیتالله طالقانی، برای اولین بار در دانشگاه تهران که عمده مکان آموزش عالی کشور بود، متولد شد. نیمی از این جریان در دانشگاه تهران بود و نیمی از آن در مسجد هدایت که پیشنمازش مرحوم آیتالله طالقانی بود؛ مسجدی که حوالی چهارراه استانبول قرار دارد و یک مکان تاریخی است چون جریان اسلامگرای مدرن در آن مسجد تبلور یافت. در این مسجد برای اولین بار مرحوم مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، محمدمهدی جعفری و شخصیتهای دیگری که کتوشلواری بودند و کراوات میزدند، بالای منبر رفتند و سخنرانی کردند. اسلامی که آن جریان معرفی میکرد یک اسلام مدرن و یک گفتمان جدید بود که در ایران متولد شد. این گفتمان هم بهشدت سیاسی و بهشدت علیه رژیم شاه بود و هم تا حدودی متاثر از افکار مارکسیستی بود. البته شهید مطهری و مرحوم بازرگان یا مرحوم طالقانی کمتر متاثر از افکار مارکسیستی بودند و درستش این است که بگوییم اصلاً نبودند، اما بهتدریج نسلهای جوانتر و رادیکالتری که شاگردان اینها بودند، خیلی شدیدتر از افکار رادیکال انقلابی متاثر شدند.
اما آقای طالقانی هم که شما اشاره کردید کمتر تحت تاثیر افکار مارکسیستی بود و گزاره «هرکسی به قدر استعداد، هرکسی به قدر احتیاج» را در اسلام جستوجو میکرد.
افرادی مانند ایشان کمتر متاثر بودند، اما نسل بعدی شامل سعید محسن، محمد حنیفنژاد و اصغر بدیعزادگان که شاگردان مستقیم مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی در مسجد هدایت بودند و بنیانگذاران سازمان مجاهدین شدند، خیلی بیشتر از ادبیات مارکسیستی استفاده کردند بهخصوص در زمینه اقتصاد. یعنی اساساً نگاه اقتصادی سازمان مجاهدین که سال 1344 شکل گرفت، کاملاً چپگرایانه و سوسیالیستی بود. حتی کسانی مثل آیتالله طالقانی، مهندس سحابی و بسیاری از افرادی که بعداً آنها را در نهضت آزادی میبینیم، نیز افکاری از این دست ارائه میکنند که مالکیت در اسلام از آن خداست و خداوند آن را به حکومت داده است، در اسلام مالکیت مثل اقتصاد غربی نامحدود نیست و اسلام طرفدار عدالت اجتماعی است. در واقع میتوان نگاه مارکسیستی و سوسیالیستی را در میان انقلابیون مسلمان آن دوره دید. نگاه و باورهایی مثل اینکه اقتصاد باید دولتی باشد، ثروت باید در اختیار حکومت باشد و منابع اقتصادی بزرگ و مولد ثروت مانند صنایع و کارخانهها، زمینهای بزرگ و تجارت باید در دست دولت باشد.
شما اشاره کردید که بعد از جنگ جهانی دوم، افکار و عقاید چپگرایانه در سایر کشورها هم رواج بسیار داشت، اما به نظر شما این گرایش در انقلابیهای ایران و مخالفان حکومت پهلوی چقدر متاثر از موضوع نزدیکی حکومت پهلوی به کشورهای غربی بود که در آنها اقتصاد آزاد حاکم بود؟ آیا میتوان گفت سوسیالیسم به خاطر مخالفت با حکومت پهلوی جذاب به نظر میرسید؟
این عامل هم موثر بود. رژیم شاه که هم مارکسیستها و هم اسلامگرایان، نهضت آزادی، روحانیون انقلابی و سازمان مجاهدین با آن مخالف بودند و مبارزه میکردند، از دید مبارزان در آن مقطع، رژیمی دستنشانده غربیها؛ انگلیسیها و آمریکاییها بود و نمایندگی نظام سرمایهداری غرب را داشت. بنابراین بخشی از بغض و کینهای که نسبت به نظام سرمایهداری وجود داشت، ناشی از این بود که شاه به عنوان نماینده اقتصاد سرمایهداری و اقتصاد امپریالیستی در ایران شناخته میشد. در مقابل، ایدههای آرمانگرایانه سوسیالیستی، عدالت و برابری وجود داشت که همه اینها به اسلام هم نسبت داده میشد. کسی هم نمیگفت چیزی که اینها از نظر اقتصادی به اسلام نسبت میدهند درست نیست. از نگاه این انقلابیون، اقتصاد سرمایهداری با ایدهها و آرمانهای اسلام انقلابی در تضاد و تقابل قرار میگرفت و اقتصاد سوسیالیستی برعکس آن بود. البته آن زمان نمیگفتند اقتصاد سوسیالیستی، میگفتند «اقتصاد خدامالکی». اما اگر ادبیات اقتصادی آن دوران را بخوانید، میبینید که وقتی لعاب روی آن را خراش بدهید، همان اعتقادات سوسیالیستی مطرح است؛ اعتقاد به راهی برای اینکه سرمایهداری به وجود نیاید، برای اینکه استثمار به وجود نیاید و برای اینکه شکاف طبقاتی به وجود نیاید و اعتقاد به اینکه باید محدودیت مالکیت وجود داشته باشد. من بهخوبی به یاد دارم در دهه 1340 که دبیرستان میرفتیم، معلم فقه ما که طرفدار مهندس بازرگان و دکتر مصدق بود، در آموزههای دینی انقلابی که به ما ارائه میکرد، حدیثی منسوب به امام جعفر صادق(ع) روایت میکرد تحت این عنوان که «الزرع للزارع ولو کان غاصبا» یعنی اگر زارع در زمینی غصبی هم زحمت بکشد و کشت کند، محصول از آن اوست. چیزهای دیگری هم گفته میشد که خلاصهاش این بود که در اسلام مالکیت نامحدود وجود ندارد و مالکیت محدود است و در اسلام از طریق استثمار فرد از فرد نمیتوان ثروتمند شد. به عبارت دیگر سایه سنگین ایدئولوژی سوسیالیستی تحت عنوان اقتصاد اسلامی دیده میشد. این افکار و عقاید حسب ظاهر هیچ تضادی هم با اسلام نداشت. به علاوه اینکه آرمانگرایانه، عدالتطلبانه، درصدد مساوات و مبلغ برابری هم بود. بنابراین ظاهراً اشکالی بر آنها وجود نداشت. به این ترتیب تاثیر ادبیات مارکسیستی در خصوص تاریخ، مناسبات بینالملل و اقتصاد که از سوی مارکسیستها و حزب توده بهتدریج پیوند خورد با اسلام رادیکال، اسلام انقلابی و اسلام مترقی، چه میان روحانیونی که به این اسلام گرویده بودند و چه میان دانشجویان، روشنفکران و تحصیلکردههایی که به این اسلام انقلابی و اسلام مترقی گرویده بودند. علاوه بر مجاهدین که رد پای تفکرات مارکسیستی را در آنها خیلی پررنگ میبینیم، در آرای مرحوم دکتر شریعتی هم همینطور بود؛ یعنی اگر با اطلاع از مارکسیسم و ادبیات چپگرایانهای که در دهه 1960 و 1970 میلادی میان انقلابیون در ایران، آمریکای لاتین، آفریقا و فلسطین محبوبیت زیادی داشت، پای منبر دکتر شریعتی مینشستید، میتوانستید رد پای آن افکار چپگرایانه مارکسیستی را به وضوح در اندیشههای آن مرحوم ببینید. بنابراین وقتی انقلاب اسلامی در سال 1357 اتفاق افتاد، چیزی که به نام اقتصاد توحیدی و اقتصاد اسلامی تبلیغ میشد، چه از سوی نهضت آزادی و چه از سوی بسیاری از روحانیون و حزب جمهوری اسلامی، عموماً همان اقتصاد سوسیالیستی ب. ودکافی است به روزنامههای اوایل انقلاب برگردید، میبینید سخنرانیهایی که روحانیون در دانشگاهها و جاهای دیگر داشتند و بعضاً از اقتصاد صحبت میکردند، تماماً با همان ادبیات سوسیالیستی است که چون هیچ تضاد و منافاتی هم با اسلام پیدا نمیکرد، بهخوبی در سالهای اول انقلاب جلوه پیدا کرد. من بهخوبی به یاد دارم که در سالهای اول پس از انقلاب و دوران دولت موقت، با اینکه جریانهای رادیکال مخالف مهندس بازرگان و مخالف دولت موقت بودند، وقتی مهندس بازرگان بانکها و صنایع بزرگ را ملی کردند، هم چریکهای فدایی، هم نهضت آزادی، هم سازمان مجاهدین، هم بخش دانشجویی حزب جمهوری اسلامی به ایشان تبریک گفتند، درحالیکه آنچه اتفاق افتاده بود، آشکارا یک حرکت سوسیالیستی بود؛ یعنی مثلاً دولت تعدادی بانک خصوصی را که قبل از انقلاب وجود داشت، گرفته و ملی یا درواقع دولتی کرده بود.
کدام جریانهای سیاسی بیشتر و کدام جریانها کمتر تحت تاثیر سوسیالیسم بودند؟
خود مرحوم مهندس بازرگان اصلاً تحت تاثیر مارکسیسم نبود، شهید مطهری تحت تاثیر مارکسیسم نبود، اما خیلیهای دیگر حرفهایی میزدند و افکار و عقایدی داشتند که تحت تاثیر مارکسیسم بود. رویکردی که نسبت به آمریکا ایجاد شد، شعارهایی که درباره مستضعفان مطرح میشد و ادبیاتی که به وجود آمده بود، بهشدت علیه ثروت و افراد متمول و ثروتمند بود و در مقابل بهشدت شعار حمایت از محرومان و مستضعفان مطرح میشد. من معتقدم بخش زیادی از اینها متاثر از ادبیات مارکسیستی بود. در برخی جریانات صریحتر و روشنتر رد پای مارکسیسم مشاهده میشد و در برخی کمتر. اما همه اینها منعکسکننده فضای چپگرایانه و رادیکالی بود که اول انقلاب وجود داشت. این فضای چپگرایانه در دهه 1360 بسیار نیرومند بود و عملاً در این دهه بخش عمدهای از سیاستهای اقتصادی و اجتماعی ایران را شکل داد. مرحوم هاشمیرفسنجانی بعد از جنگ، در دور اول ریاست جمهوری خیلی تلاش کردند که با این تفکرات شبهسوسیالیستی که از جریانهای چپ به جا مانده بود، مقابله کنند و به سمت اقتصاد آزاد بروند، اما خب نتوانستند و اقتصاد ایران همچنان دولتی و شبهسوسیالیستی باقی ماند و همچنان از آرمانهای سوسیالیستی، اما تحت عنوان اقتصاد توحیدی و اقتصاد اسلامی حمایت میشد.
کدام سیاستها، قوانین و ساختارهای سیاسی تحت تاثیر سوسیالیسم شکل گرفت؟
در قانون اساسی هم این تاثیر را میبینیم. در قانون اساسی ما بیش از آنکه قانون و حقوق وجود داشته باشد و بیش از آنکه مباحث و فلسفه حقوقی وجود داشته باشد، یکسری انشا و عبارات زیبا وجود دارد. مباحثی به مفهوم «خدامالکی» مطرح شده؛ اینکه اختیار بشر دست خداست، حکومت واقعی حکومت خداست و اساس آفرینش و خلقت بر عدالت است. درواقع اگرچه قانون اساسی را فقها نوشتند، اما میدانیم انشای واقعی از مرحوم شهید بهشتی بود و ما تاثیر زمانه را بهخوبی در این انشای قانون اساسی میبینیم. در قانون اساسی مباحث حقوقی خیلی کم دیده میشود و آنچه وجود دارد، شعارهای کلی است. داخل پرانتز میگویم که از همین روست که قانون اساسی برای بسیاری از مسائل و مشکلات اساسی که ما امروز به آنها دچاریم، راهگشایی نمیکند. در حالی که قانون اساسی آمریکا و قانون اساسی فرانسه هنوز بعد از 200 سال حرف اول و آخر را میزند. ولی برخی از مشکلات واقعی ما به کمک قانون اساسی حل و فصل نمیشود. ما بعد از گذشت 40 سال از انقلاب اسلامی، همچنان داریم بحث میکنیم که مشروعیت حکومت از کجا میآید؛ از صندوق رای وزارت کشور یا جای دیگر. یعنی تکلیف مباحث و مسائل بنیادی در قانون اساسی ما روشن نشده است. در زمینه اقتصاد هم همینطور است و تکلیف مباحث و مسائل بنیادی بهدرستی روشن نشده است. در زمینه امور قضا همینطور است. به نظر من اینها منعکسکننده همان تفکرات رادیکال و انقلابی چپگرایانهای است که در ابتدای انقلاب وجود داشت و در تنظیم قانون اساسی اثر گذاشت. یعنی فقط در اقتصاد نبود که شما رد پای تفکرات انقلابی چپگرایانه را میدیدید، در تنظیم قانون اساسی هم این وضعیت را میدیدید، در نظام کوپنی که در دوره جنگ به وجود آمد هم این را میبینید، در مصادرههای گستردهای که بعد از انقلاب صورت گرفت هم شما این را میبینید. در جریان این مصادرهها کسی اعتراض نمیکرد که این کارخانه، آن زمین و این انبار چرا باید مصادره شود. مصادره هم به این معنی بود که مورد مصادره به دست حکومت میافتاد، حال اسم آن بخش از حکومت بنیاد مستضعفان یا بنیاد علوی بود، اما همهاش حکومت بود و معنایش این بود که مالکیت متعلق به حکومت است و فرد نمیتوانست مالکیت داشته باشد. اساساً اینکه مالکیت در جمهوری اسلامی ایران اینقدر کمرنگ است و دولت مثل آب خوردن مالکیت را پایمال میکند، تاثیر همان ادبیات سوسیالیستی است که همچنان ما را متاثر میکند.
شما به موضوع مصادرههای گسترده اشاره کردید. به نظر شما سوسیالیسم کدام بخش از اقتصاد ایران را تحت تاثیر قرار داد؟
همه بخشها تحت تاثیر قرار گرفتند. به عنوان مثال یکی از معضلات بزرگی که اتفاق افتاد این بود که هرچند اواخر رژیم شاه یعنی در آن 10 سال آخر متوجه شده بودند که آنچه به نام اصلاحات ارضی صورت گرفت، از نظر اقتصادی خیلی کارایی نداشته بنابراین یکجور بازگشت به خصوصیسازی و مالکیت بزرگ تحت عنوان شرکتهای کشت و صنعت نضج گرفتند و موفقیتهایی هم داشتند، اما بعد از انقلاب همه آنها مصادره شدند. در نتیجه برخی نهادها و بنیادها مقدار زیادی زمین به دست آوردند. ولی واقعاً در نتیجه این مصادرهها، لطمه بسیار شدیدی به کشاورزی ایران وارد شد چون این زمینهای مستعد کشاورزی که با هزینههای زیادی روی آنها سرمایهگذاری شده بود، مصادره میشد، بعد رئیس آن موسسه که اینها را مصادره کرده بود، آن را واگذار میکرد و به افراد مختلف میفروخت، افراد مختلف اینها را با بهرهای دیگر میفروختند، بعد تغییر کاربری میدادند و کشاورزی در این زمینها به ساختمانسازی تبدیل میشد. لطمه و ضربه بنیادی که آن رویکرد به کشاورزی ایران وارد کرد، هنوز مورد بررسی قرار نگرفته است، ولی معتقدم لطمهای که آن سیاستهای کلان اقتصادی به کشاورزی ایران وارد کرد، غیرقابلتصور است. یکی از آنها همین مساله آب است که بعد از 40 سال متوجه شدهایم کشاورزی ما از اساس و پایه نادرست بوده و امروز میبینیم وقتی ما برای خودکفایی در گندم و خربزه جشن میگرفتیم، متوجه نبودیم که چگونه در حال نابود کردن منابع آب کشورمان هستیم.