شنبه ۳ آبان ۱۴۰۴
بحران مسکن در ایران؛
صبحهای تهران بوی ناامیدی نمزده دارد. مردی میانسال، معلم دبیرستانی در شرق شهر، از خواب برمیخیزد. اجارهنامهاش ماه آینده تمام میشود و صاحبخانه پیغام داده که باید خانه را تخلیه کند؛ قیمت اجاره دو برابر شده است.
او دفتر کلاسش را باز میکند، اما ذهنش میان اعداد و تورم سرگردان است. درس «اقتصاد» را باید توضیح دهد، اما خودش دیگر نمیداند این اقتصاد، جای کوچکی برای زیستن باقی گذاشته یا نه؟!؟
این تصویر شخصی، در واقع خلاصهای از زندگی میلیونها ایرانی است. بحران مسکن در دههٔ ۱۴۰۰ نه صرفاً کمبود خانه، بلکه نمادی از گسست اجتماعی و سیاست اقتصادی بیریشه است.
دادههای رسمی نشان میدهد که سهم هزینهٔ مسکن از درآمد خانوار شهری به بیش از ۵۰ درصد رسیده و نسبت قیمت خانه به درآمد خانوار در تهران از ۳۵ برابر گذشته است. ( اعتماد، ۱۴۰۳؛ بانک مرکزی، ) این اعداد در ظاهر خشکاند، اما معنایشان ساده است.
بخش بزرگی از جامعه دیگر نمیتواند در همان شهری زندگی کند که در آن کار میکند.
پرسش نخست این است:
چرا با وجود انبوه طرحها و شعارها، خانه برای مردم عادی اینقدر دور از دسترس مانده است؟!
پاسخ ساده نیست، اما اگر از واقعیتهای روزمره شروع کنیم از اجارهخانهها، خانههای خالی و وامهای بیاثر به الگوی کلی میرسیم:
ساختار اقتصاد مسکن در ایران نه برای زیستن، بلکه برای انباشت طراحی شده است.
در خیابانها خانههایی وجود دارند که هیچکس در آنها زندگی نمیکند، اما هر روز ارزششان بالا میرود. در همان نزدیکی، خانوادههایی در انتظار تمدید اجاره، وسایلشان را بستهاند.
این تضاد، تصویر واقعی از سیاست زمین و مسکن در ایران است. بر اساس آمار رسمی، بیش از ۲.۵ میلیون خانه در کشور خالی است (مرکز آمار، ۱۴۰۰).
اگر خانه وجود دارد اما بیساکن است، پس بحران نه فقط در کمبود فیزیکی بلکه در منطق مالکیت نهفته است.
در تحلیل «پنج چرا» ریشهٔ بحران را میتوان چنین دنبال کرد:
۱. چرا خانه گران است؟ چون زمین گران است.
۲. چرا زمین گران است؟ چون عرضهاش در اختیار نهادهای خاص است.
۳. چرا این نهادها زمین را آزاد نمیکنند؟ چون زمین سرمایهای است که ارزش سیاسی دارد.
۴. چرا دولت نمیتواند کنترل کند؟ چون خود بازیگر بازار است.
۵. چرا این چرخه شکسته نمیشود؟ چون سیاست مسکن، تابع منافع کوتاهمدت انتخاباتی و رانتی است.
نتیجهٔ این چرخه، زندگیهای بی سامان است. خانوادههایی که هر سال باید محله عوض کنند، کودکانشان مدرسهشان را از دست میدهند، روابط اجتماعیشان از هم میپاشد. بحران مسکن، بحران سکونت است، و سکونت یعنی ثبات و امنیت روحی و روانی، خاطره، ریشه. وقتی خانه نباشد، «جامعه» هم تکهتکه میشود.
اما در پس این تیرهروزی، چیزی هست که به سختی اما واقعیتر از همیشه میجوشد: آگاهی جمعی.
معلمان، پرستاران، کارگران و کارمندان دولتی آرامآرام در گروهها و انجمنهای محلی از اجاره و وام و زمین حرف میزنند. کسی دیگر به وعدهٔ طرحهای دولتی دل نمیبندد. بحثها از «دولت باید بسازد» به «ما باید سرنوشت مان را عوض کنیم» تغییر کرده است.
تجربههای کوچک اما مهمی از دل این گفتگوها بیرون آمده است: تعاونیهای کوچک مسکن در شهرهای اصفهان، مشهد و زنجان که با مدیریت جمعی توانستهاند قیمت تمامشده را تا ۴۰ درصد کاهش دهند ( منابع: خبرگزاری ایلنا، ۱۴۰۲؛ OECD, 2021).
این نمونهها نشان میدهد که در غیاب دولت کارآمد، مردم میتوانند ظرفیتهای خود را بازآفرینی کنند.
در بعد فرهنگی نیز، باید پیشفرض دیرینهای را به چالش کشید:
«خانه، نشانهٔ موفقیت فردی است.»
این تصور، در بستر نابرابری ساختاری، به منبع اضطراب جمعی بدل شده است.
شاید زمان آن رسیده باشد که خانه را نه بهعنوان نماد فردی منزلت، بلکه بهعنوان حق اجتماعیِ زیستن بازتعریف کنیم.
چنین تغییری نیازمند گفتوگویی جمعی و نوعی بلوغ مدنی است چیزی که از دل بحرانها زاده میشود.
اگر دولت، زمین را ابزاری سیاسی کرده است، باید از او شفافیت را مطالبه کرد.
اگر بازار، خانه را به کالا بدل کرده، باید از مالیاتهای بازتوزیعی و سیاستهای عمومی دفاع کرد.
اگر مردم پراکندهاند، باید به سازمانیابی و همبستگی فکر کرد.
بحران مسکن در ایران تصویری از لحظهای است که جامعه به نقطهٔ انتخاب میرسد:
یا فرسودگی و تداوم نابرابری، یا آگاهی و همبستگی.
رهایی از بحران، در توان فردیِ خرید خانه نیست، بلکه در توان جمعیِ تغییر سیاستها و ارزشهاست.
در پایان، همان معلم صبحگاهی را تصور کنیم؛ شبی دیگر است، او در اتاق اجارهایاش دفتر کلاس را باز کرده و روی تخته سفید کوچکی که برای شاگردانش خریده نوشته است:
«خانه فقط دیوار نیست، حقِ ماندن است.»
ناصراسالو