اعتراضات مخالفان نژادپرستي و اقدامات پليس فرانسه در ضربوشتم جوانان نسل سوم مهاجران ساکن در حومههاي شهرهاي بزرگي مانند پاريس بار ديگر فضاي اجتماعي و امنيتي اين کشور را به شدت متشنج کرده است.
موج جديد اعتراضات بعد از آن شروع شد که يک جوان ٢٢ساله به نام «تئو» در حومه شهر پاريس در محله «آولنه- سو- بوا» به وسیله چهار پليس بهشدت کتک خورد و به گفته مصدوم و اسناد تأييدشده از سوی پليس با باتوم مورد تجاوز قرار گرفت. شواهد و مستندات عيني و حتي تحقيقات پليس نشان ميدهد در روز دوم فوريه تئو به صورت تصادفي و به اشتباه از سوی پليس مورد ضربوشتم و هتاکي جنسي قرار گرفته و وي هنوز در بيمارستان به دليل صدمات وارده بستري است و حتي «فرانسوا اولاند» رئيسجمهوري فرانسه نيز از وي عيادت کرده است.
از آنجا که سياستهاي نئوليبراليستي دو دهه گذشته در فرانسه بهشدت حاشيهنشينان حومههاي شهرهاي بزرگ و «گتوهاي» پيرامون شهر پاريس را از متن زندگي اجتماعي و سياسي کشور جدا کرده است، اين مناطق در تمام اين سالها هميشه آبستن اعتراضات خشونتآميزي بوده که ساختار سياسي اين کشور هنوز هيچ راهحلي را براي آنها نيافته است. پاريس و بسياري از ديگر کلانشهرهاي فرانسه در دو دهه گذشته همواره با پديده شورش اقليتهاي نژادي و مذهبي در حومه شهرهاي بزرگ که به سيستم گتوها اداره ميشوند، مواجه بودهاند که اوج اين شورشها در سال ٢٠٠٥ در حومه پاريس براي چند هفته سراسر کشور را در وضعيت اضطرار امنيتي قرار داد. اين بار نيز اين زخم التيامنيافته دوباره سر باز کرده و مردم خشمگين حومهها به صورت مستمر در حال جنگ و گريز با پليس هستند.
فرانسه هماکنون در شرايطي رودررو با يک شورش طبقاتي با نشانههاي گسستهاي نژادي- مذهبي در درون ساختار سياسي – اجتماعي روبهرو شده است که رقابتهاي انتخابات رياستجمهوري اين کشور به روزهاي حساس خود نزديک ميشود. پروژه همگرايي مورد ادعاي اتحاديه اروپا بعد از سالها تبليغات و خودفريبي، نشانههاي شکست خود را چنان آشکار کرده است که رهبراني مانند «آنگلا مرکل» صدراعظم آلمان و فرانسوا اولاند نيز به صراحت بر شکست آن اذعان کردهاند.
اما آنچه امروز با تشديد گرايشات راست افراطي و موج مهاجرستيزي در جوامع اروپايي نمود واقعي خود را نشان ميدهد، برخلاف تبليغات سياستمداران حامي وضع موجود و پوپوليستهاي راستگرايي که امروز در قامت اپوزيسيون و مخالف وضع موجود نسخههاي نژادپرستانه و فاشيستي ارائه ميکنند، نه به دليل عدم تجانس جامعه بومي مسيحي با جامعه مهاجر چندنژادي مسلمان که بدون ترديد محصول شکست برنامههاي خانمانبرانداز «رياضت اقتصادي» در چارچوب نئوليبراليسمي است که طبقات زيرين اجتماعي را زير چرخدندههاي خود خرد کرده است.
اين سياست رياضتي و ضدمردمي که از دهه ٨٠ ميلادي با محوريت دوگانه ريگانيسم- تاچريسم در غرب سرمايهداري تسلط کامل خود را بر سيستم اعمال کرد، يک دهه بعد تمامي جوامع اروپايي را هم به دنبال خود کشيد تا سنگ قبر دولت رفاه «کينزي» براي تمامي قوانين تأمين اجتماعي، بهداشت عمومي و آموزش رايگان که بهتدريج پايمال شده بودند، بر گور تيرهروزي طبقات زيرين بگذارند. تنها مهاجران نسلهاي اول تا سوم نبودند که در گتوهاي خود به مرگ تدريجي و دورهاي از بردگي نوين محکوم شده بودند، بلکه کارگران سفيدپوست و چشمآبي اروپايي هم البته به ميزاني متفاوت قربانياني بودند که باید با مزاياي دولت رفاه که در واقع برخلاف تبليغات حاميان نظام سرمايهداري امتيازي دلبخواه و تابع مکانيسم سرمايه نبود، بلکه تنها (حاصل فشار جنبش سوسياليستي برای تعميق عدالت اجتماعي) بود، وداع ميکردند.
همين دوگانه تفوق نئوليبراليسم بر زيست اجتماعي جوامعي مانند فرانسه امروز، از يک طرف با کوچکترين جرقهاي، اقليتهاي مهاجر مسلمان يا جوانان عاصي را به صفوف تروريسم جهادي يا به شورش حاشيه عليه متن ميکشاند و از طرف ديگر طبقات کارگري و متوسط سقوطکرده بومي را هم بخشي به سمت چپ راديکال و بخش اصليتر را به سمت گروهها و احزاب راست افراطي مانند «جبهه ملي» در فرانسه گسيل ميکرد. تمام اين تحولات در چارچوب مرحله سرمايهداري در دوره انحصارات بسترساز ظهور تمايلات فاشيستي در کشورهاي «متروپل» مانند فرانسه هستند که هنوز به دليل درجازدن احزاب سنتي راست و چپ ميانه در موقعيت حفظ وضع موجود نئوليبراليستي، هيچ راهحلي براي برونرفت از بنبست آن را ارائه نميکنند.
شورش حاشيهنشينان پاريسي و سرخوردگي طبقات کارگري و بخش بزرگي از طبقه متوسط شهري تنها مختص فرانسه امروز نيست و تقريبا وجه تشابه همه کشورهاي اروپايي و حتي ايالات متحده آمريکاست که همزمان به منازعات نژادي و طبقاتي در همه اين جوامع دامن زده است. ظهور پديده «ترامپيسم» در آمريکا و قبل از آن نتايج همهپرسي خروج بريتانيا از اتحاديه اروپايي- «برگزيت»- بازخورد عيني همين وضعيت پارادوکسيکال است که هرچند سطوح حاشيهاي آن در منازعات نژادي، مهاجرستيزي، تروريسم بومي، شکست پروژه همگرايي و نوعي از ناسيوناليسم افراطي خودنمايي ميکند اما بستر و ريشه آن در عمق موضوع به شکست اجتنابناپذير مرحله نئوليبراليسم اقتصادي برميگردد. سيالبودن آراي بخش بزرگي از بدنه اين موجوديت جديد ضدسيستمي که در انتخابات رياستجمهوري آمريکا به خوبي مشاهده شد، تنها براي تقابل با وضع موجود حتي از اردوگاه چپ «برني سندرز» بعد از حذف متقلبانه وي از رقابت به سمت اردوي پوپوليسم راست افراطي «دونالد ترمپ» کوچ ميکنند، يک واقعيت هشداردهنده است.
هرچند حدود دو دهه است که اروپا با اين پديدههاي دوگانه روبهروست اما شرايط کنوني با شکستن بسياري از کليشههاي سياسي- اجتماعي مألوف اين جوامع ميتواند نتايج دور از انتظاري را به همراه داشته باشد که در دوران «آنارشي» به تشديد تضادهاي ملي و بينالمللي ميانجامد. متأسفانه در جوامع اروپايي و آمريکايي براي حل مسائل و معضلات بزرگ هميشه نسخههاي موقتي و اورژانسي تجويز ميشود و سپس با مهار مقطعي بيماري با آمار و ارقام سعي ميشود سيستم و کارکرد آن موفق جا زده شود. اين در حالي است که تجربه و واقعيات عيني خلاف آن را نشان ميدهد و هر چه زمان ميگذرد، طبقات و گروههاي بيشتري از بدنه اجتماعي نسبت به کارکرد سيستم قطع اميد ميکنند و در چنين خلائی جامعه با موجي از نارضايتي ذاتي مواجه است که تنها با توجه به تناسب قواي موجود امکان يارگيري براي احزاب راديکال و تندرو فراهم ميشود. از آنجا که هنوز چپ راديکال در دوران تشتت نظري و عدم انسجام تشکيلاتي برای جذب نيروهاي عمده از بدنه اجتماعي قرار دارد، برنده اين شرايط احزاب راست افراطي و حتي گروههاي فاشيستي هستند و فرانسه هم در شرايط کنوني در همين مدار قرار دارد و چشمک هرم قدرت به «مارين لوپن» جديتر از هميشه است.
شرق