بخشهای مهمی از گفتوگوی مرجان توحیدی از شرق با محمد رضا تاجیک را ملاحظه کنید:
اما یک مسئله ظریف وجود دارد؛ اینکه در تحلیل نهایی باید دید این جریان اصلاحات بود که به جریان اعتدال، حیات، وجود و بالندگی داد یا یک رابطه متقابل به وجود آمد؟ بیتردید من فکر میکنم – البته با تساهل و تسامح – جریان اصلاحات در هژمونیکشدن گفتمان و جریان اعتدال نقش بسزایی داشت؛ بنابراین به یک معنا از حاشیه بیرونآمدن را مدیون خودشان هستند تا اینکه وامدار و باردار دیگران. فرض من بر این نیست که اصلاحطلبی برای صدا و حیات خود باید آن را از دیگری دریوزگی کند. اصلاحطلبی جریانی نیست که بتوان آن را محو کرد، بلکه یک جریان توفنده در جامعه امروز ماست؛ پس دیگران باید از آن صدا و ذیل سایه آن حیات بگیرند.
آنچه به عنوان گفتمان اعتدال نامیده میشود، در شرایط کنونی یک «نام» است، یک اسم است، یک اسم بیمسما. دقیق آن تعریف نشده است. عناصر مفهومی و نظری آن تعریف خاصی ندارد و حتی در مواضع اعتدالی که ایستاده است، دقیقا تعریف دقیقی از اعتدال ندارد؛ به این معنی که آیا اعتدال به معنی هم این و هم آن است؟ یا نه این و نه آن بودن؟ آیا قسمتی از راست و قسمتی از چپ یک جریان را معتدل میکند یا نه دوری از چپ و راست یک جریان را معتدل میکند؟ این دقیقا در فضای اعتدالگرایی مشخص نیست. من قبلا هم گفتهام، جریان اعتدال از این استعداد و پتانسیل برخوردار نیست که بتواند اعتدال را در قامت یک گفتمان مفصلبندی، تدوین و تئوریزه کند و آن را به عنوان یک آلترناتیو گفتمانی در شرایط کنونی جامعه به نمایش بگذارد؛ بنابراین، شاید علت لیزخوردن بسیاری از اعتدالیون در مواضع خود اعم از سیاست داخلی و خارجی، اقتصاد و فرهنگ و هنر به دلیل همین ابهام و ایهامی است که در فضای گفتمانی آنها وجود دارد. ابهام و ایهام همیشه هم نقش منفی بازی نمیکند. گاهی اجازه میدهد شما در مواقع لازم لیز بخورید! گاهی اجازه میدهد به اقتضای زمانه، دوز اصلاحطلبی خود را بیشتر کنید. گاهی به شما اجازه میدهد سر از راست دربیاورید و بههرحال به اقتضای شرایط، میتوانید گفتمان را متلون یا منعطف کنید.
این موضع، طبیعتا مشکلاتی را هم به همراه خواهد داشت که امروز شاهد این موضوع هستیم. شاید امروز لازم باشد که دوستان اعتدالگرا تلاش کنند تعریف مشخصتری از گفتمان اعتدالگرا داشته باشند.
بلا هم گفتهام تنها شانس آقای روحانی فقدان آلترناتیو است یا وجود دگری که جاذبه ایجاد نمیکند، بلکه دافعه ایجاد میکند. این مسئله باز ممکن است که در انتخابات آتی اصلاحطلبان را به جریان اعتدالی گره بزند؛ اما معنا و مفهومش این نیست که دقیقا در دقایق گفتمانی اینها دارای یک فهم و درک هستند و در مشی و منش اجتماعی و فرهنگی و سیاسی دارای جغرافیای مشترکی هستند. من چنین فرضی ندارم. اگر بخواهم عریانتر بگویم خیلی جاها بین جریان کارگزاران و جریان اصلاحطلبی اصیل – نه جریان اصلاحطلبی دولتیشده و نه جریانی که حیات و ممات خود را در عرصه قدرت کلان تعریف میکند- جغرافیای متمایز وسیعی وجود دارد و در جاهای مختلف خود را نشان میدهد.
اما بحث جدی من این است که همگان باید در اصول اصیلی که جریان کلی اصلاحات را به وجود آورده؛ یعنی به آن نقطه گرهی و کانونی که باعث شده تا گروهها با گرایشهای متفاوت به دور آن بچرخند و وحدت پیدا کنند، ملتزم باشند. در حقیقت به بیان «بدیو» باید نسبت به آن وفادار باشند. اگر نسبت به آن وفادار نباشند، دیگر چیزی باقی نمیماند. در این صورت است که یک امر تاکتیکی تبدیل به استراتژی میشود. اما از آنجا که قد تاکتیک به استراتژی نمیرسد، نمیتواند این جمع را حفظ کند و با نسیمی فرو میپاشد. بحث من این است که این انتظام ایجاد شود که همگان به لحاظ اعتقادی به آن نقطه گرهی اصلی باور داشته باشند و برای منافع و بازی قدرت بهراحتی از آن عبور نکنند. تا زمانی که آن نقطه کانونی وجود دارد ما با وجود همه اختلافات و گوناگونی کنار هم هستیم و هیچ مشکلی هم نیست ولی اگر التزامی به آن نقطه کانونی نباشد، ائتلاف شکننده خواهد بود و دوام نخواهد آورد.
من بر این فرض هستم که جنبش اصلاحطلبی هرچقدر از یک جنبش اجتماعی و فرهنگی فاصله میگیرد و حیات و کنشگری خود را در چارچوب ماکروفیزیک قدرت و ماکروپالسی تعریف میکند به اصطلاح خاصیتزدایی میشود.
شخصا فکر میکنم «جنبش اصلاحطلبی» بهتر از آن است که «اصلاحطلبی» را در قالبهای سیاسی خلاصه کنیم. جنبش اصلاحطلبی بهتر از آن است که آن را اسیر بازیهای قدرت کنیم. ببینید، توجه کنید (تصریح میکنم چون میدانم که بههرحال برخی منتظرند که نقد بکنند) تصریح میکنم که من نمیگویم نباید به سیاست اندیشید، من نمیگویم حتی نباید دغدغه و دلآشوبه ماکروفیزیک قدرت و ماکروپالسی داشت. اما درعینحال معتقدم، این جنبش دارای ابعاد و صورتهایی است که نباید آن را در یک بعد خلاصه کرد. این جفا به جنبش اصلاحات است. جنبش اصلاحات یک جنبش کاملا مردمی است. در سپهر ذهنی و در روان و روح بسیاری از جوانهای این کشور رسوخ، نشت و رسوب کرده است. اصلاحطلبی جنبشی است توأمان اجتماعی، زیباشناختی و فرهنگی. حیات اصلاحطلبی این نیست که صرفا در تسابق قدرت وارد بشود؛ بلکه باید اصول خود را حفظ کند.
امروز بسیاری از کسانی که خودشان را اصلاحطلب تعریف میکنند، در آستانه انتخاباتها حضوری پررنگ دارند و وقتی سخن میگویند این سخن عمدتا ناظر بر فضای ماکروفیزیک قدرت و ماکروپالسی است و چیزی برای تولید اندیشه و چیزی برای تولید دقایق گفتمانی و بازتولید دقایق گفتمانی اصلاحطلبی ندارند. دغدغهشان این نیست و اصلا دلآشوبه آنها این نیست. دلآشوبه آنها خلاصه شده در اینکه بالاخره چگونه میتوانیم داخل دژ باستیل برویم و در دژ باستیل هم جایی برای ما وجود داشته باشد.
بیتردید فضای نگاه اقتصادی کارگزاران بسیار متفاوت از برخی از اصلاحطلبان است. از گذشته هم همینگونه بوده است. از آن آغازی که کارگزاران استقرار پیدا میکند و تبدیل به گفتمان مسلط میشود، ما به لحاظ اقتصادی یک نوع شکاف و گسست را در روند اقتصادی جامعه شاهدیم که بازتابهای خود را از زمان جناب آقای رفسنجانی به بعد نشان میدهد. من لزوما و ضرورتا جریان اصلی اصلاحطلبی را در این فضای خاص کارگزاری تعریف نمیکنم. یعنی نگاه اقتصادی آنها را به اصطلاح در بسیاری از جاها با فاصلهای از نگاه کارگزاران تعریف میکنم. اما بههرحال این مسئله شده است.
میخواهم جریان اصلاحطلبی افق معنایی و افق گفتمانی نسل آتی ما باشد. میخواهم این گفتمان آنقدر شاداب، توفنده و بالنده باشد که همگان تمایل داشته باشند در ذیل و ساحت آن قرار بگیرند و با مفاهیم آن فکر کنند و با مفاهیم آن زندگی کنند، با ایدهها و آموزههایش کنشورزی داشته باشند؛ بنابراین اگر نقدی میکنم، از یک جریان اگر بتوان اسمش را گذاشت مثل سوسیالیسم واقعا موجود، اصلاحطلبی واقعا موجودی است که برخیها آن را سخت به بازیهای نامتعارف قدرت گره زدند و من میخواهم این فاصله را حفظ بکنم تا آفات چنین جریاناتی به جنبش اصلاحطلبی نخورد.