
زهره دادرس، همبندی سابق شریفه محمدی، زندانی محکوم به اعدام، ساعات ملاقات او را با خانواده این گونه زیبا تشریح میکند: «در بند زنان #زندان_لاکان رشت، دوشنبهها روز ملاقات است. ساعاتی دیگر #شریفه_محمدی را برای ملاقات صدا میکنند و شریفه با ظرافت تمام، آماده میشود که به کابین ملاقات برود، گوشی را به دست بگیرد و از پشت شیشهی تار و کثیف سالن کوچکی که سیستم گرمایشی-سرمایشی و صندلی برای نشستن ندارد، با عزیزانش گفتگو کند…
با رفتن شریفه به سمت کابین، ما اهالی اتاق، دیگر خوب میدانیم که او حالا حالاها قرار نیست از این مکالمه و دیدار دست بکشد و پیج کردنهای چندبارهی نگهبانها هم چندان فایدهای ندارد. او آنچنان تشنهی دیدار و ابراز عشق خود به همسر مهربانش سیروس و فرزند دوستداشتنیاش آیدین است که گوشش به این حرفها بدهکار نیست. نگهبانان زندان، ۱۶ ماه است که شاهدان نامحرم بر این عشق اصیل هستند. آنها از عادت شریفه برای نهایت استفاده از دیدار عزیزانش با خبر اند و دیگر برای بازگرداندن اجباری او به اتاق چندان تلاشی نمیکنند.
در زندان بیش از هرجا و هر زمان دیگری احساس میکنی که چقدر از آدمها و جمعهایی که تا چندی پیش به آنها تعلق داشتی دور هستی و دیگر “وجود” نداری. گاهی تسلیم این احساس رنج هم میشوی و انزوای زندان را ترجیح میدهی. شاید بنیادینترین رنجی که در زندان به سراغ یک زندانی هرچند مقاوم میآید، همین احساس دوری و طردی ست که زندان به او تحمیل کرده است. بسیار شنیدهایم از دوستیها و عاشقانههایی که دیوارهای زندان و همین دوری، آنها را به خاکستری سرد نشانده است.
در چنین شرایطی اگر اهل زندگی باشی، برای نگهداشتن پیوندهای خود با آنطرف دیوار به دنبال روزنه خواهی گشت. دیدار کابینی یکی از آن روزنههای کوچکی است که میتواند پیوندمان به بیرون و آنچه به اجبار، از زندگی، عشق و مسئولیت در پشت دیوارها بهجا گذاشتهایم، نگه دارد.
و #شریفه_محمدی آنجا برایم مقاوم تعریف میشود که از این دوری تحمیلی، رنج فراوان میکشد اما باز هم “تمام و تمام” توانش را به کار میگیرد که عشق به زندگی و عزیزانش بیرون از آن زندان جانفرسا را از دست ندهد.
و من، روزهای سرد زمستان در زندان لاکان را به یاد میآورم که شریفه همین لباس را به تن کرده بود. این لباس، یادگاری عزیز و هدیه عشق سیروس به اوست. و من هربار که این لباس “گرم” را میپوشید و حال خوبی در صورتش نمایان بود، در خیال خودم، او را در آغوش “گرم” سیروس تصور میکردم؛ و تا آن روز نامش را فریاد میزنم.»
zohreh.daadras
جمعه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴