
نوشتهٔ گرگ گودلز، ۱۲ دسامبر ۲۰۲۴
ترجمهٔ نیما حیدری (با اندکی تلخیص) – اختصاصی اندیشۀ نو
با توجه به اینکه لنین بهصراحت میگوید که تعریفی از امپریالیسم ارائه میدهد «که پنج ویژگی اساسی دارد»، باید گفت فقط یک برداشت معتبر از این تعریف وجود دارد: برداشتی که ترکیبی از جنبهٔ «اقتصادی» و جنبهٔ «سیاسی-نظامی» امپریالیسم است. برداشتی که «سیاسی-نظامی» را از «اقتصادی» جدا و ممتاز میکند، ناگزیر امپریالیسم را از سرمایهداری جدا میکند، چیزی که لنین بهصراحت آن را رد میکند.
بحثهایی دربارهٔ ماهیت امپریالیسم که چپ در آنها درگیر است، و محافل آکادمیک دانشگاهی و پژوهشی هرچه بیشتر به آن میپردازند، روز به روز داغتر میشود؛ بحث بر سر اینکه آیا چین خلقی یا روسیه سرمایهداری است یا امپریالیستی، یا اینکه آیا موج صورتی در آمریکای لاتین گرایشی سوسیالیستی است، و اینکه آیا توسعهٔ بریکس حرکتی ضدّامپریالیستی است، و امثال آن.
در این بحثها موضوعها و موضعهای فراوان و منافع گروهی و فردی متعددی در هم تنیده شده است، از جمله شبکههای متحدان فکری، کارپایهها و بسترهای پژوهشی، و نظریههایی جاافتاده که سالها دوام داشته است.
بهعلاوه، این بحثها بیتردید یکجانبه است: سرشار از نظرهای آکادمیک، اما دچار کمبود و کاستی از لحاظ مشارکت طبقهٔ کارگر یا فعالان میدانی در آنها.
با این حال، اینها بحثهایی مهم و شایستهٔ کندوکاو و بررسیاند.
مصاحبهٔ اخیر فدریکو فوئنتس[I] با استیو اِلنِر[II] در مجلهٔ بینالمللی نوسازی سوسیالیستی لینکس[III] (LINKS) جای مناسبی برای شروع گرهگشایی از برخی از این اختلافنظرهاست. النر پژوهشگری اندیشهورز و تحلیلگری با سابقهای طولانی در جنبش همبستگی آمریکای لاتین و با پیشینهای در «چپ» است. او از آنهایی است که خیلی بیشتر از بسیاری از همکاران دانشگاهیاش احتمال دارد که بگوید «فلان چیز ممکن است به این معنی باشد» بهجای اینکه بگوید «فلان چیز باید به این معنا باشد». به عبارت دیگر، دقت و ظرافت زیادی در بیانش دارد.
النر صحتبش را با لنین شروع میکند، که باید هم همینطور باشد، و میگوید که نظریهٔ لنین [دربارهٔ امپریالیسم] هم «سیاسی-نظامی» و هم «اقتصادی» است. البته این بیان درستی است. لنین در فصل هفتم «امپریالیسم» پنج ویژگی نظام امپریالیستی را مشخص میکند. چهار ویژگی آن اقتصادی است: نقش تعیینکنندهٔ سرمایهٔ انحصاری، ادغام سرمایهٔ مالی و صنعتی، صدور سرمایه، و بینالمللی شدن سرمایهٔ انحصاری. یک ویژگی هم سیاسی-نظامی است: تقسیم جهان بین بزرگترین قدرتهای سرمایهداری.
لنین وزن خاصی به هر کدام از این ویژگیها نمیدهد، زیرا برای تعریف کردن امپریالیسم، بهمثابهٔ «نظام»ی که در اواخر قرن نوزدهم ظهور کرد، توجه به همهٔ این ویژگیها همراه با هم ضروری و کافی است. از دیدگاه لنین، امپریالیسم یک مرحله [از تکامل سرمایهداری] است، نه یک باشگاه [برای پیوستن این یا آن کشور به آن].
النر نیز مانند جان بلامی فاستر، سردبیر مانتلی ریویو (Monthly Review)، معتقد است که دو برداشت از امپریالیسم وجود دارد که از همان دو جنبهٔ [تعریف لنینی] امپریالیسم ناشی میشود. در واقع، عجیب نیست که دو برداشت وجود داشته باشد، اما با توجه به برداشت واحد لنین از امپریالیسم در فصل هفتم کتابش، بهتر است بگوییم اینها سوءبرداشتهایی از اندیشهٔ لنین است. با توجه به اینکه لنین بهصراحت میگوید که تعریفی ارائه میدهد «که پنج ویژگی اساسی را در بر میگیرد»، باید گفت فقط یک برداشت معتبر وجود دارد: برداشتی که ترکیبی از جنبهٔ «اقتصادی» و جنبهٔ «سیاسی-نظامی» است.
فاستر و النر در ارزیابی انتقادی آنهایی که امپریالیسم را صرفاً «سیاسی-نظامی» (رقابت قدرتهای بزرگ بر سر سرزمینها) یا صرفاً «اقتصادی» (استثمار سرمایهداری) تفسیر میکنند حق دارند. واقعیت آن است که بیشتر سوءتفاهمها در مورد امپریالیسم از زمان لنین تا کنون ناشی از ترجیح و تبلیغ یکی از این دو برداشت نادرست است، چون به امپریالیسم بهمثابهٔ «نظام» توجه نمیشود.
النر این برداشت «سیاسی-نظامی» از امپریالیسم را که متعلق به لئو پانیچ[IV] و سام گیندین[V] میداند رد میکند: برابر دانستن «امپریالیسم با سلطهٔ سیاسی امپراتوری ایالات متحد آمریکا، که البته قدرت نظامی پشتیبان آن است.» النر این تز را «با توجه به کاهش اعتبار آمریکا و ناپایداری اقتصادی جهانی آن» رد میکند. برداشتی که «سیاسی-نظامی» را از «اقتصادی» جدا و ممتاز میکند، ناگزیر امپریالیسم را از سرمایهداری جدا میکند، چیزی که لنین بهصراحت آن را رد میکند. به این ترتیب، نتیجه گرفته میشود که امپریالیسم امروزی- از جمله امپریالیسم آمریکا- مشابه با ماجراجوییهای اسکندر مقدونی یا چنگیزخان است و، در بهترین حالت، استثمار یک ویژگی احتمالی آن است.
توضیح صرفاً «سیاسی-نظامی» امپریالیسم گامی است که از توضیح محکم لنینیستی فاصله گرفته است.
النر سپس به تفسیر «اقتصادی» میپردازد: «در سمت دیگر این افراط، نظریهپردازان چپ قرار دارند که تمرکزشان بر سلطهٔ سرمایهٔ جهانی است و کمترین اهمیت را به دولت-ملت میدهند.» هدف مستقیم النر در این بحث موضعی است که ویلیام آی رابینسون[VI]، جری هریس[VII]، و دیگران در اواخر دههٔ ۱۹۹۰ [۱۳۷۰] مطرح کردند؛ موضعی که بر موج سهمگین جهانیسازی (گلوبالیزاسیون) آن زمان سوار شد تا طبقهٔ سرمایهدار فراملی (TCC)[VIII] فوقالعاده قدرتمندی را مطرح کند که دولت-ملت در سایهاش قرار میگیرد و حتی محو و منسوخ میشود.
در آن زمانِ [جهانیسازی]، کسان دیگری نیز بودند که گفتند آن تغییرات کمّی چشمگیر در تجارت و سرمایهگذاری و گسترش فراگیر و جهانی آن قبلاً نیز دیده شده و تکرار گذشته است، از همه روشنتر در دهههای پیش از جنگ جهانی اول. آیا آن تغییرات کمّی ادامهٔ همان تغییرات کیفیای نبود که لنین در امپریالیسم به آنها پرداخته بود؟
دیدگاه زوال یا مرگ پیشبینیشدهٔ دولت-ملت، مانند بسیاری از گمانهزنیهای فراتر از شواهد موجود، بر اثر گذر زمان و حرکت تاریخ بیاعتبار شد. وقوع بسیاری جنگهای بیپایان و گسترشیابنده در قرن بیست و یکم تأکیدی است بر بقا و حیات دولت-ملت بهعنوان بازیگری تاریخی. و ناسیونالیسم اقتصادی پرتبوتاب ناشی از بحرانهای اقتصادی دهههای اخیر نیز نشاندهندهٔ مرگ جهانیسازی است، پدیدهای که معلوم شد دورهای (فاز) موقت است، نه مرحلهای جدید از سرمایهداری. اعمال تحریمها و مالیاتهای گمرکی [بهاصطلاح تعرفهها] نشانهٔ وجود دولت-ملتهای قوی و تهاجمی است.
جوش و خروش محافل آکادمیک بر اثر جدا کردن مصنوعی «اقتصادی» و «سیاسی-نظامی» در نظریهٔ امپریالیسم لنین ناشی از نداشتن دیدی روشن از سرشت دولت است. اندیشمندان چپ، بهویژه در دنیای انگلیسیزبان، مفهوم لنینیستی «سرمایهداری انحصاری دولتی»- فرایند ادغام دولت با نفوذ و منافع سرمایهداری انحصاری- را نادیده یا به سُخره گرفتهاند. این مفهوم دقیقاً توضیح میدهد که چگونه و چرا دولت-ملت امروزه در جنگ انرژی بین روسیه و آمریکا و در جنگ فناوری بین چین خلقی (برای نمونه، هوآوی Huawei) و آمریکا عمل میکند. اینکه پل سوئیزی[IX] و پل باران[X] مفهوم «سرمایهداری انحصاری دولتی» را در کتاب «سرمایهٔ انحصاری»[XI] (1966) سهلانگارانه رد میکنند نمونهٔ بیحرمتی و تحقیر مطلقی است که بسیاری از بهاصطلاح «مارکسیستهای غربی» در مورد پروژههای پژوهشی کمونیستی نشان میدهند. در حالی که نظریهٔ «سرمایهداری انحصاری دولتی» در میان دانشگاهیان مارکسیست گوش شنوایی پیدا نمیکند، مفهوم فریبنده- اما بهظاهر شوم و تهدیدآمیز- «دولت پنهان»[XII] پذیرش گستردهای پیدا کرده است، بدون اینکه به آسایش روشنفکران غربی لطمهای بزند.
با این حال، تأکید رابینسون بر اقتصاد سیاسی امپریالیسم را نمیتوان بهسادگی نادیده گرفت. اتکای او به مفاهیم بنیادی طبقه و استثمار بیگمان عاملی ضروری در نظریهٔ لنین است.
واقعیت این است که بزرگترین چالش در برابر جنبهٔ «سیاسی-نظامی» نظریهٔ لنین نه موضوع افول ادعایی دولت-ملت، بلکه نابودی نظام استعماری، بهویژه در پی وقوع جنبشهای استقلالطلبانهٔ گسترده پس از جنگ جهانی دوم بود. سلطهٔ خشن و در هم کوبنده بر ملتهای ضعیفتر که امپراتوریهای اسپانیا، فرانسه، پرتغال، و بریتانیا به آن تمایل داشتند- در واقع، تقسیم جهان به مستعمرات تحت ادارهٔ امپراتوری- با نظام سلطهٔ اقتصادی خوشخیمتر و ملایمتری- همراه با استقلال ظاهری مستعمرهٔ سابق- جایگزین شد. قوام نکرومه، انقلابی کشور غنا، در کتابش با عنوان «نواستعمار: آخرین مرحلهٔ امپریالیسم» این نظام را «استعمار نو» نامید. نکرومه در بسط دادن نظریهٔ لنین تغییر شکل تقسیم استعماری کهنهٔ جهان بهدست قدرتهای بزرگ به تقسیم نواستعماری جهان به حوزههای منافع و نفوذ اقتصادی قدرتهای غالب را در نظر گرفت و به این ترتیب یکپارچگی جنبهٔ «سیاسی-نظامی» نظریهٔ لنین را حفظ کرد.
از آنجا که النر بهدرستی اذعان میکند که جنبههای «اقتصادی» و «سیاسی-نظامی» هر دو در نظریهٔ لنین دربارهٔ امپریالیسم ضروریاند، باید به سؤالی ناخوشایند و آزاردهنده پاسخ دهد که پیوسته باعث اختلافنظر در میان «چپ» است: جمهوری خلق چین (PRC) چه جایی در نظام امپریالیستی جهانی دارد؟ مشارکت عمیق و گستردهٔ آن در بازار جهانی به چه معناست؟
النر به این واقعیت متوسل میشود که جمهوری خلق چین هیچ پایگاهی [نظامی] در سراسر جهان ندارد، از تحریم استفاده نمیکند (که درست نیست!)، و از بهانهٔ حقوق بشر برای مداخله کردن در امور کشورهای دیگر بهرهبرداری نمیکند.
اما روشن است که این استدلال النر به تز استوار نکرومه بیتوجه است که امپریالیسم در دورهٔ پس از جنگ جهانی دوم صرفاً به معنای اِعمال گستاخانهٔ قدرت دولتی و نظامی و نمایش شوونیسم ملی نیست. امپریالیسم در این دوره عبارت است از تقسیم جهان به حوزههای منافعی که هم از طریق استثمار به نفع قدرتهای بزرگ است و هم به نفع رقیبان قدرتهای بزرگ است که سهمی از این سفره گیرشان میآید.
قطعاً جمهوری خلق چین ادعا ندارد که سیاست غارت امپریالیستی را دنبال میکند، اما آمریکا یا هر قدرت بزرگ دیگر در گذشته نیز چنین ادعایی نکرده است. در واقع امپریالیسم را همیشه- صادقانه یا ناصادقانه- این طور معرفی کردهاند که برای همه طرفها سودمند است، خواه در حوزهٔ تمدنسازی، تقویت محافظت پدرسالارانه، یا محافظت در برابر قدرتهای دیگر. رهبری چین صادقانه ممکن است معتقد باشد که تجارت، سرمایهگذاری، و مشارکت آنها در مبادله با کشورهای دیگر موفقیت برای همه یا همانطور که برخی دوست دارند بگویند «بُرد-بُرد» است.
اما این همیشه همان حرفی است که قدرتهای بزرگ میزنند که از سرمایه، دانش فنی، و مبادلاتشان برای سود رساندن به شرکتهایشان استفاده میکنند. شاید بدنامترین پروژهٔ «بُرد-بُرد» همان طرح مارشال باشد. به استناد فقر اروپا[ی بعد از جنگ] و سخاوت آمریکا، این طرح را بهعنوان «بُرد-بُرد» به اروپا فروختند. میلیاردها دلار برای دادن وام و کمکهای بلاعوض و سرمایهگذاری در اروپا اختصاص یافت. تاریخ نشان داد که از این طریق میلیاردها دلار کسبوکار جدید برای شرکتهای آمریکایی ایجاد شد، وابستگی و وفاداری سیاسی [اروپا به] «جنگ سرد» شکل گرفت، و آمریکا تا دهها سال به بازارهای جدید دسترسی پیدا کرد. البته برندگان بزرگ این طرح همانا شرکتهای آمریکایی و همتایان اروپایی آنها بودند که تشنهٔ سرمایه بودند.
دیگر طرحهای سرمایهگذاری و «کمکرسانی» آمریکا، مانند «اتحاد برای پیشرفت»[XIII] [در دههٔ ۱۹۶۰]، آشکارا بیشتر برای تأمین منافع آمریکا طراحی شده بودند و حتی کمتر در خدمت «بُرد» کشورهای هدف بودند.
نظریههای توسعهٔ و. و. روستو[XIV] در همین دوره ارائه شد که نقشهٔ راه و توجیهی برای سرمایهگذاری مالی در کشورهای فقیرتر و نفوذ شرکتها در این کشورها بود. در واقع توجیهی برای استعمار نو بود. با وجود این، نظریهٔ پیشرفت مرحلهیی روستو برای بیرون کشیدن کشورها از فقر را به طرز شگفتانگیزی میتوان با منطق برنامههای درازمدت سرمایهگذاری خارجی جمهوری خلق چین همخوان دید.
سخت بتوان در برابر این پرسش مقاومت کرد که طرحهای مذکور چه تفاوتی با ابتکار «کمربند و جاده» جمهوری خلق چین دارند؟ ابتکار «کمربند و جاده» چه تفاوتی با طرح مارشال دارد؟ یا، با استفاده از مثالی از زمان لنین، چه فرقی با طرح راهآهن برلین-بغداد دارد؟
جای هیچ تردیدی نیست که کشور چین خلقی- هدفهای حزب کمونیست حاکم بر آن هرچه باشد- بخش سرمایهداری عظیمی دارد. در چین شرکتهای متمرکز انحصاری فعالیت دارند که میشود گفت رقیبان همتایان آمریکایی و اروپاییشان هستند. این شرکتهای چینی نیز جویای فرصتهای سرمایهگذاری برای سرمایههای انباشتهشدهشان هستند. هرچه باشد، حرکت سرمایهداری چنین اقتضا میکند.
برای کسانی که با حزب کمونیست چین همدلی دارند آنچه گیجکننده و ناامیدکننده است کوتاهی یا ناکامی رهبران حزب کمونیست چین در بیان سیاستهای اقتصادیشان در قبال کشورهای دیگر به زبان طبقاتی یا با استفاده از مفهوم استثمار است. در سخنرانیهای اخیر رفیق شی جینپینگ در نشست بریکس+ در کازان اشارههای زیادی به «چندجانبهگرایی»، «توسعهٔ جهانی عادلانه»، «امنیت»، «همکاری»، «پیشبرد اصلاحات در حکمرانی جهانی»، «نوآوری»، «توسعهٔ سبز»، «همزیستی هماهنگ»، «رفاه مشترک» و «مدرنیزاسیون» وجود داشت- همهٔ ایدههایی که به گوش مخاطبان کشورهای گروه ۷ آشنا و خوشایند است. این ارزشها چگونه مناسبات طبقاتی درون کشورهای بریکس+ را تغییر میدهد؟ این طرز فکر چگونه به کاهش استثمار شرکتهای سرمایهداری کمک میکند؟
اینها پرسشهایی است که النر و دیگران باید از رهبران جمهوری خلق چین و حامیان بریکس+ بپرسند. اینها پرسشهایی است که میتواند روشن کند دولتهای ملی امروز چگونه در نظام امپریالیستی مشارکت میکنند و این مشارکت چه تأثیری بر زحمتکشان دارد.
مشکل اینجاست که بسیاری از چپها دوست دارند باور کنند که شکلی از ضدّامپریالیسم وجود دارد که ضدّسرمایهداری نیست. آنها در «کمربند و جاده» و بریکس+ الگویی را میبینند که با امپریالیسم آمریکا رقابت میکند. بنابراین میتوان گفت که ضدّ امپریالیسم آمریکایی است، اما سرمایهداری را دستنخورده باقی میگذارد. پذیرفتن این دیدگاه و همزمان پذیرش نظریهٔ امپریالیسم لنین غیرممکن است. هر صفحهٔ جزوهٔ «امپریالیسم» لنین مؤید رابطهٔ تنگاتنگ میان امپریالیسم و سرمایهداری است. عنوان فرعی این جزوه- بالاترین مرحلهٔ سرمایهداری- خود گواه همین ارتباط است.
به نظر النر، با متمایز کردن امپریالیسم آمریکا از امپریالیسم بهطور کلی میتوان حرکتی سیاسی در آمریکا شکل داد. او با بیان نمونهای از تفکر استراتژیک برنی سندرز میخواهد به ما بباوراند که انتقاد از سیاست خارجی آمریکا برای طبقهٔ حاکم آن بسیار تهدیدکنندهتر است تا «سوسیالیسم» سندرز. این گزاره شاید در مورد موضع سوسیال دموکراتیک نیمبند سندرز صادق باشد، اما در مورد هیچ موضع جدّی «سوسیالیستی» علیه سرمایهداری و چهرهٔ بینالمللی آن صادق نیست.
دیدگاه النر در مورد نقش «ضدّامپریالیسم به سبک بریکس» را آنجا میبینیم که گمان میکند «ضدّامپریالیسم یکی از راههای مؤثر برای شکاف انداختن بین ماشین حزب دموکرات [آمریکا] و بخشهای بزرگی از اعضای حزب است که مترقیاند، اما به نامزدهای دموکرات بهعنوان “شرّ کمتر” رأی میدهند.»
فدریکو فوئنتس در پرسشگری از النر بهدرستی این پرسش را مطرح میکند که آیا نشانه گرفتن امپریالیسم آمریکا بهمثابهٔ هدف فوری «چپ غربی» سبب نمیشود که مبارزهٔ طبقاتی، مبارزه برای سوسیالیسم، در سایه قرار گیرد و آیا حتی با آن در تضاد نیست. به نظر فوئنتس، «وقتی اولویت دادن به امپریالیسم آمریکا منجر به در پیش گرفتن نوعی سیاست جانبداری از “شرّ کمتر” میشود- که در آن مبارزات دموکراتیک و کارگری واقعی نهفقط دستکم گرفته میشود، بلکه مستقیماً با آن مخالفت میشود، چون به مبارزه با امپریالیسم آمریکا لطمه میزند- اینجا مشکلی پیش میآید.»
فوئنتس و النر هر دو از اختلاف اخیر بین دولت مادورو و حزب کمونیست ونزوئلا (PCV) بر سر سمتگیری روند جنبش بولیواری کاملاً آگاهاند، اختلافی که به تلاش حزب حاکم مادورو برای از بین بردن حزب کمونیست ونزوئلا منجر شد. از آنجا که حزب کمونیست در انتخابات ژوئیه ۲۰۲۴ با حزب مادورو مخالف بود، مادورو کوشید تا هویت حزب کمونیست ونزوئلا را تخریب کند و در عوض حمایت یک حزب کمونیست ساختگی را به دست آورد که دادگاههای ونزوئلا ساخته بودند.
از دیدگاه حزب کمونیست ونزوئلا، دولت مادورو مبارزه برای سوسیالیسم را در عمل، اگر نه در گفتار، رها کرده بود، به طبقهٔ کارگر پشت کرده بود، و جنبش چاویستی را به خطر انداخته بود، برای اینکه قدرتش را حفظ کند. حزب کمونیست ونزوئلا، که حزبی لنینیستی است، به این دیدگاه پایبند بود که ضدّامپریالیسم بدون ضدّسرمایهداری وجود ندارد. چنین بود که دولت مادورو، با پس گرفتن بسیاری از دستاوردهای طبقهٔ کارگر، حمایت طبقهٔ کارگر و در نتیجه حمایت حزب کمونیست را از دست داد.
برخی از چپگرایان غربی دربست و بدون انتقاد از دولت مادورو حمایت میکنند و حقایق موضوع را انکار میکنند یا نادیده میگیرند. اینها دچار توهّماند. حقایق انکارنشدنی است. و النر هم البته از آنهایی نیست که حقایق را انکار میکنند.
برخی دیگر میگویند که همهٔ ونزوئلاییهای مترقی، از جمله کمونیستها، بیقیدوشرط باید به دفاع از جنبش بولیواری در برابر دسیسههای امپریالیسم آمریکا متعهد باشند. بنابراین حمایت نکردن کمونیستها از دولت اشتباه بوده است.
این طرز تفکر قطعاً کارگران ونزوئلا را فرامیخواند که منافعشان را کنار بگذارند تا در خدمت نوعی اندیشهٔ بورژوایی حاکمیت ملی باشند. دفاع از منافع کارگران در برابر بردگی یا استثمار قدرت خارجی یک چیز است، و دفاع از دولت بورژوایی و استثمارگران آن، بدون استثنا قائل شدن، چیزی کاملاً متفاوت است.
سؤالی که کارگران و حزبهای سیاسی آنها در بسیاری از موارد در قرن بیستم با آن روبهرو شدند این بود: آیا باید حول پرچم حاکمیت ملی جمع شوند وقتی که اساساً در این روند چیز زیادی جز غرور ملی زودگذر به دست نمیآورند؟
همانطور که لنین، رزا لوکزامبورگ، کارل لیبکنشت، و همعصران آنها در جریان خونریزی بیرحمانهٔ جنگ جهانی اول میگفتند، کارگران باید از شرکت در «ضدّامپریالیسم» شووینیسم ملی، که چیزی جز برخورد دولتهای سرمایهداری نیست، سرپیچی کنند.
راه شکست دادن تجاوز امپریالیستی- چه آمریکا باشد چه هر قدرت دیگری- جلب طبقهٔ کارگر به مبارزه با داشتن برنامهای طبقاتی است که به ریشههای امپریالیسم- یعنی سرمایهداری- حمله میکند. اتحاد حول هدف شکست دادن دشمن امپریالیست- در روسیه، چین، ویتنام، یا هر جای دیگر- با ماندن در کنار کارگران علیه سرمایه به دست آمد، نه با سازش یا مصالحه با سرمایه. این پیامی بود که حزب کمونیست ونزوئلا سعی کرد به گوش دولت مادورو برساند.
با مهار کردن، بازداشتن، یا منحرف کردن امپریالیسم آمریکا نمیتوان نظام امپریالیسم را شکست داد، همانطور که با مهار کردن، بازداشتن، منحرف کردن، یا حتی غلبه بر امپریالیسم بریتانیا، همانطور که در گذشته رخ داد، امپریالیسم شکست نخورد. فقط جایگزینی سرمایهداری با سوسیالیسم است که به امپریالیسم پایان میدهد.
همهٔ اینها بههیچوجه از اهمیت مبارزهٔ روزمره با سلطهٔ آمریکا نمیکاهد. اما بدان معناست که کشورهایی که در بازار سرمایهداری جهانی شرکت میکنند، تا زمانی که از دایرهٔ سرمایهداری خارج نشدهاند، نظام امپریالیستی موجود را تقویت میکنند. ممکن است که ائتلاف امپریالیستی ضدّآمریکایی میان کشورهای سرمایهداری وجود داشته باشد، اما هیچ ائتلاف ضدّامپریالیستی متشکل از کشورهای متعهد به راه سرمایهداری نمیتواند وجود داشته باشد.
چپ باید در این باره روشن باشد: بخت و اقبال جهان سرمایهداری چندقطبی برای فرار از ویرانیهای امپریالیسم بیشتر از بخت و اقبال جهان سرمایهداری تکقطبی در این مورد نیست. حتی میتوان گفت که [جهان] چندقطبی رقابت بینامپریالیستی را چند برابر و تشدید میکند.
(یادداشت اندیشهٔ نو: انتشار این مطلب فقط برای اطلاع خوانندگان از دیدگاههای موجود است و لزوماً به قصد ترویج این دیدگاهها نیست.)
چهارشنبه ۱ اسفند ۱۴۰۳
[I] Federico Fuentes
[II] Steve Ellner
[III] https://links.org.au/prioritising-anti-us-imperialism-maduros-venezuela-and-complexities-critical-solidarity-interview
[IV] Leo Panitch
[V] Sam Gindin
[VI] William I Robinson
[VII] Jerry Harris
[VIII] Transnational Capitalist Class
[IX] Paul Sweezy
[X] Paul Baran
[XI] Monopoly Capital
[XII] deep state
[XIII] Alliance for Progress
[XIV] W. W. Rostow