در كوران خرداد ٩٢ تنها كانديدايي بود كه يكي از اصليترين وعدههايش را به موضوع حقوق شهروندي اختصاص داد. خود را حقوقدان خواند و با صدايي رسا در مناظره با ساير رقبايش گفت در صورت پيروزي منشور حقوق شهروندي را تدوين و اجرا خواهد كرد. اكنون بيش از سه سال گذشته و مردي كه در آن روزها مقابل دوربين و ديدگان ميليونها ايراني كليدي را از جيبش در آورد و آن را كليد بازكردن قفلهاي كشور معرفي كرد، هنوز كليدش در قفل منشور حقوق شهروندي نچرخيده است. همان سال ٩٢ بود كه يك پيشنويس از اين منشور منتشر شد اما چندان توجه حقوقدانها را به خود جلب نكرد و سيل انتقادات را به جان خريد. بسياري از منتقدان معتقد بودند تمام بندهاي مربوط به اين منشور در فصل سوم قانون اساسي بيان شده اما مغفول مانده است و شايد بهتر باشد روحاني به جاي اين كار انرژي و ظرفيتش را صرف اجرايي شدن فصل سوم قانون اساسي كند. برخي ديگر هم بحث ضمانت اجرايي شدن اين منشور را مطرح كردند و بر اين باور بودند تدوين چنين منشورهايي تنها براي خاك خوردن است و هيچ تضميني براي اجراي آن وجود ندارد. با شروع انتقادات اما معاونت حقوقي رياستجمهوري كه وظيفه تهيه اين منشور را داشت، تنها سكوت را در دستور كار خود قرار داد. از سوي ديگر آنقدر مشكلات و مطالبات زياد بود و دولت در گرههاي كور باقيمانده از گذشته گير افتاده بود كه منشور حقوق شهروندي ديگر در اولويت هيچ كس نبود. اكنون دولت ماههاي پاياني خود را ميگذراند و در حالي به استقبال انتخابات سال آينده ميرود كه همچنان منشور حقوق شهروندي در كنج عزلت است و تكليفش مشخص نيست. براي بررسي اين وضعيت و اينكه اصلا تدوين اين منشور چه ضرورتي دارد پاي صحبتهاي عمادالدين باقي نشستم. او سالها در اين حوزه و در قالب انجمن حمايت از حقوق زندانيان كار كرده است، اگرچه چند سالي است كه روند فعاليتهاي اين نهاد متوقف شده است. «باقي» به مسالهاي اشاره كرد كه طي اين سالها كمتر كسي به آن پرداخته است. وقتي از او در مورد ضرورت تدوين اين منشور پرسيدم، برخلاف بسياري از منتقدان معتقد بود كه تدوين اين منشور به عنوان يك تكليف بر دوش حسن روحاني بوده است. او به برنامه چهارم توسعه اشاره ميكند و اينكه در اين برنامه همه نهادها و قواي سهگانه طبق اين قانون موظف بودند كه چنين منشوري را تهيه و تدوين كنند. باقي در اين گفتوگو پيشنهادي هم براي حسن روحاني دارد، پيشنهادي كه البته شايد براي گفتنش كمي دير باشد. او ميگويد بهتر بود حسن روحاني پيش از اينكه دولت را درگير اين مساله كند، قواي سه گانه براي اين طرح فرا ميخواند و به اين موضوع به عنوان يك پروژه و طرح مشترك نگاه ميكرد. به باور او اگر دو قواي ديگر يعني قوه قضاييه و مجلس هم در كنار دولت وارد اين روند ميشدند، ضمانت اجراي آن نيز بيشتر بود. بحث ضمانت اجرا كه به ميان ميآيد باقي به محدوديتهاي رييسجمهور اشاره ميكند و معتقد است قانون اساسي اگرچه به رييسجمهور مسووليت اجرا داده اما ابزار لازم را به او نداده است و در بسياري از موارد نميتوان از دولت توقعي داشت اما او گلايههايش از دولت را نيز بر زبان ميآورد و معتقد است دولت روحاني در وزارتخانههاي تحت امر خودش هم نتوانسته حقوق شهروندي را به خوبي پياده كند و اين نقطه ضعف بزرگي براي دولت تلقي ميشود. از همين رو وقتي از كارنامه روحاني ميپرسم، ميگويد: روحاني با توجه به مقدوراتش نمره خوبي ميگيرد اما در مقايسه به وعدههايش نمره قبولي نميگيرد. به نظر ميرسد، ميخواهد در برابر رييسجمهوري كه ميراثدار بحرانها بوده و در يكي از ويژهترين شرايطهاي تاريخ ايران پس از انقلاب مسووليت دولت را پذيرفته است، منصف باشد اما نميتواند چشمش را روي يكسري مسائل هم ببندد و از بيان آنها صرفنظر كند و لب به انتقاد از دولت باز ميكند. در بخش ديگري از اين گفتوگو موضوع ديگري را با او مطرح كردم كه در چند ماه گذشته فضاي رسانهاي كشور و جامعه را تحتتاثير خود قرار داد؛ موضوع افشاگري تخلفات و فسادهاي مالي و نسبت آن با حقوق شهروندي. عمادالدين باقي معتقد است انتشار اين تخلفات جزو حقوق شهروندي مردم است و اين مسائل نميتواند جزو حريم خصوصي مديران و مسوولان قرار بگيرد. او ميگويد: مسوولان ما بايد ياد بگيرند در اتاق شيشهاي زندگي كنند. از نظر او هر جا كه نور و نظارت نباشد فساد هم رشد ميكند و در اين راستا به قانون دسترسي آزاد به اطلاعات اشاره ميكند، قانوني كه تصويب شده اما در گوشهاي خاك ميخورد. با پايان بحث در مورد موضوع با ترديد به سراغ سوالي رفتم كه شايد سوال بسياري باشد. عمادالدين باقي از سالهاي دور رابطه خوبي با بيت آيتالله منتظري داشته و در سالهاي اخير هم اين رابطه نسبت فاميلي به خود گرفته است. از همين رو از او در مورد علت انتشار فايل صوتي كه توسط دفتر اين مرجع تقليد منتشر شد و واكنشهاي زيادي را برانگيخت، سوال كردم. او ميگويد كه انتشار اين فايل در يك روند عادي صورت گرفت و حتي منتشركنندگان آن هم توقع چنين واكنشهايي را نداشتند زيرا پيش از اينها همه اين مسائل و محتويات آن فايل در كتاب خاطرات آيتالله منتظري و همچنين اظهارنظرهاي بعدي او وجود داشته. به باور او واكنشهاي مخالفان بيش از هر چيز در دامن زدن به قضيه تاثير داشته است. مشروح گفتوگو با عمادالدين باقي را در ادامه بخوانيد.
تدوين منشور حقوق شهروندي يكي از وعدههاي اصلي آقاي روحاني بود. دستكم تا امروز هنوز خبري از انتشار آن نيست. چندي پيش هم خانم امينزاده معاون حقوقي سابق رييسجمهور اعلام كردند كه متن اين منشور سه بار از جانب رييسجمهور برگردانده شده و ايشان گفتند كه اين متن نظرشان را تامين نكرده است. نظر شما درباره اين تاخير چيست؟
اينكه اين منشور سه مرتبه از سوي رييسجمهور بازگشت داده شده جاي اميدواري دارد. به عقيده من اگر نواقص اين منشور برطرف نشده باشد حتما عدم انتشارش بهتر از انتشارش خواهد بود. زماني كه نخستين متن منتشر شد توجيه وجود كاستيها و معايب، اين بود كه اين متن پيشنويس است و با هدف كسب آرا و نظرات ديگران در حوزه عمومي و همچنين كارشناسان منتشر شده است. حال من اطلاع ندارم تيمي كه مسوول بازنگري منشور بودهاند آيا همه نظرات منتقدين در داخل و خارج را مطالعه كردهاند، اگر مطالعه كردهاند آيا فهرستبندي كردهاند و اگر همه نظرات را استخراج و فهرستبندي كردهاند آيا به همه آنچه درست بوده ترتيب اثر دادهاند؟ اگر اين منشور منتشر شود اما نواقص آن رفع نشده باشد به نظر من از لحاظ حيثيتي براي دولت و آقاي روحاني خوب نخواهد بود. از آنجايي كه در مرحله قبل اين منشور ضعفهاي جدي داشت و اگر بر طرف نشده باشد بهتر است كه منتشر نكنند. به نظر من هيچ اضطراري براي انتشار آن وجود ندارد. دولت ميتواند فرصت بيشتري به خود بدهد تا بتواند نواقص را بهطور كامل برطرف كند. مهم نيست چه زماني منتشر ميشود، مهم اين است كه به حكم«ديرآي و خوب آي» دولت به منشوري قوي و جامع برسد.
بهطور كلي انتشار چنين منشوري آيا ضرورت دارد يا خير؟ بسياري معتقدند اگر فصل سوم قانون اساسي بهطور كامل اجرايي شود نيازي به وجود چنين منشوري نخواهد بود. اصلا فكر ميكنيد چرا آقاي روحاني در خرداد ٩٢ اين موضوع را جزو وعدههاي اصلي خود قرار داد و چه ضرورتي او را به اين سمت سوق داد؟
آقاي روحاني در مبارزات انتخاباتياش تنها نامزدي بود كه مساله حقوق شهروندي را به نحو جديتري بيان و روي آن تاكيد كرد. آقاي روحاني حتي وارد مصاديق اين موضوع هم شد و درباره رفع حصر مهندس موسوي و آقاي كروبي وعدههايي داد، شايد ايشان تصور ميكرد وقتي راي بياورند و برنده انتخابات شوند در واقع اين انتخابات به نوعي رايگيري درمورد مساله حقوق شهروندي و مصاديق آن نيز شمرده ميشود و اراده عمومي سبب حل اين مسائل خواهد شد. شايد ايشان با چنين تصوري چنين وعدههايي را اعلام كردند كه اگر اينگونه باشد كمي جاي تعجب دارد كه شخصيتي همچون آقاي روحاني كه سالها مسووليتهاي مهمي را در كشور عهدهدار بودند عنايت نداشتند كه برخي موانع، سخت و فراتر از خواست و اراده عمومي عمل ميكند. اما نكته ديگر اين است كه اساسا غير از وعدههاي آقاي روحاني كه ايجاب ميكرد منشور حقوق شهروندي را در دستور كار قرار دهند اصولا در قانون برنامه چهارم توسعه كه در سال ٨٣ و اواخر دولت اصلاحات تصويب شد و همچنين در برنامه پنجم توسعه قواي سهگانه مكلف به ارايه طرحها و لوايحي در زمينه حقوق شهروندي شده بودند و نامزدهاي ديگر اين تكليف را حتي در مبارزات انتخاباتي ناديده گرفتند چه رسد كه به كرسي رياست ميرسيدند. در واقع نگارش منشور حقوق شهروندي به نوعي تكليف قانوني دولت شمرده ميشود.
خب پس با اين حساب بايد كمي به عقبتر بازگرديم. ضرورت بحث حقوق شهروندي در برنامه چهارم توسعه چه بود؟
در آن سالها فشارهاي بينالمللي بر سر مساله حقوق بشر روي كشور زياد بود و سياست نظام بر اين بود كه اين فشارها را تعديل كند. از همين رو بود كه اين موضوع مورد توجه قرار گرفت. دليل ديگرش هم تشتت قوانين در كشور بود. يكي از معضلات ما در اين زمينه همين مساله است كه با تشتت قانون روبه رو هستيم و متاسفانه مفرهايي براي اجرا نشدن آن نيز وجود دارد. حتي در پيشنويس منشور حقوق شهروندي آقاي روحاني هم به اين نكته توجه داشتهاند كه قرار نيست قانون جدي غير از قوانين پيشين عرضه شود و در بند٢ ماده ١ آمده است: « اين منشور با هدف تجميع، شناسايي و بيان حقوق شهروندي تنظيم شده» در واقع منشور، قانون جديد نبود و تجميع و تاكيد بر همان قوانين پيشين و همچنين شفافسازي و پر كردن حفرهها و خلأهايي بود كه در اين زمينه وجود دارد. به عنوان مثال در مورد حق وكيل ما قوانين متعددي داريم. در اصل ٣٥ قانون اساسي حق گرفتن وكيل در همه مراحل اطلاق دارد و هيچ تخصيصي هم ندارد. در اين ميان قانون آيين دادرسي هم بر همان قانون تاكيد اما يك تبصره به آن اضافه ميكند كه به تبصره ماده ١٢٨ معروف است كه ميگويد «در مواردي كه موضوع جنبه محرمانه دارد يا حضور غيرمتهم به تشخيص قاضي موجب فساد گردد و همچنين در خصوص جرايم عليه امنيت كشور حضور وكيل در مرحله تحقيق با اجازه دادگاه خواهد بود» در واقع ما اينجا شاهد هستيم كه يك تبصره، اصل قانون اساسي را نقض و تعطيل ميكند در حالي كه قانون اساسي قانون مادر است. در قانون چهارم و پنجم توسعه آمدند و حق حضور وكيل در تمام مراحل را تصويب كردند و در واقع بايد آن تبصره به خودي خود ملغي ميشد اما تبصره به قوت خود باقي ماند چرا كه در قوانين بعدي روي اين مساله تصريح نشده بود. در سال ١٣٧٠هم مجمع تشخيص مصلحت نظام قانوني را تحت عنوان ماده واحده گذراند مبني بر اينكه اگر در محكمهاي، وكيل متهم حضور نداشته باشد آن دادرسي بياعتبار است، ولي در همان ماده واحده يك تبصره آوردند كه دادگاه ويژه روحانيت را مستثني ميكند و تبصره ٢ آن تبصره يك را بيخاصيت ميكند. وجود هر تبصرهاي كه حق وكيل را سلب كند خلاف قانون اساسي و ساير قوانين است. منظور اين است كه اين تشتت و حفرههايي كه وجود دارند ايجاب ميكرد كه يك قانون كامل و جامع حقوق شهروندي كه تمام موارد مشابه قبلي را ملغي كند، تصويب شود.
نكته ديگري كه بايد اضافه كرد، نفس اينكه دولت به مساله حقوق شهروندي توجه كرده است و به عنوان يكي از وعدههاي اصلي آقاي روحاني مطرح شد، نشاندهنده وجود يك خلئي در اين زمينه بوده است به هر حال اگر خلايي وجود نداشته باشد كه توجهها و حساسيتها برانگيخته نميشود. به عبارت ديگر نشاندهنده وجود نقصان و فقدان حقوق شهروندي بود كه سبب شد يك كانديدا براي رفع آن وعده دهد. در واقع آن چيزي كه در فصل سوم قانون اساسي بوده عملي نميشده كه به اين نقطه رسيدند تا منشور حقوق شهروندي را ارايه دهند.
فكر ميكنيد ضعف ما كجاست كه نميتوانيم قانون اساسي (فصل سوم) را اجرايي كنيم. ميتوان از صحبت شما نتيجه گرفت كه اگر قانون اساسي بهطور كامل اجرايي شود بسياري از اين مسائل به خودي خود حل خواهد شد. مشكل از كجاست، آيا فصل سوم قانون اساسي ما ضعفهايي دارد و كامل نيست يا موانع ديگري وجود دارد؟
من معتقدم ما امروز بيشتر نيازمند يك منشور حقوق شهروندي از سوي تمام اركان نظام هستيم نه يك منشور از سوي دولت. منشوري كه قوه مجريه ارايه دهد به سرنوشت همان قوانين قبلي دچار خواهد شد به هر حال اين منشور از قانون اساسي كشور كه مهمتر و محكمتر نيست. مشروعيت تمام قواي كشور به قانون اساسي است اما آن هم بهطور كامل اجرايي نشده است. از همين جهت است كه ميگويم اين منشور بايد از سوي قواي سهگانه ارايه شود و بايد به عنوان طرحي مشترك بين همه قوا مطرح ميشد. به نظر من اگر اينگونه بود ضمانت اجرايي شدنش هم محكمتر و معتبرتر ميشد. در ايران تفكيك قواي عجيبي داريم قواي سهگانه، هر كدام براي خودشان تبديل به يك جزيره شدهاند كه هماهنگي لازم ميان آنها وجود ندارد و ميتوانند خنثيكننده كارهاي همديگر باشند. استقلال قوا به اين نيست كه هر كدام راه خود را بروند. وقتي در يك انتخابات آزاد به يك برنامه راي دادند بايد همه قوا با آن هماهنگ باشند. اين نوع استقلال قوا سبب ميشود تا پشتوانه مسالهاي مانند منشور حقوق شهروندي هم ضعيف شود اما اگر اين موضوع ميان سه قوه مطرح و ارايه ميشد بخت اجرايي شدنش هم بيشتر بود. اما در مورد اينكه آيا فصل سوم قانون اساسي كامل و كافي است بايد اين نكته را بگويم كه نبايد فراموش كرد قانون اساسي چون قانون مادر است طبيعي است كه كليت داشته باشد. در همه جاي دنيا هم همين گونه است، يعني كليات در قانون اساسي بيان ميشوند و جزييات را به قوانين عادي ارجاع ميدهند، اما مهم اين است كه در جزييات و قوانين عادي، قانون اساسي نبايد نقض شود، به عبارت ديگر قوانين عادي نبايد در تعارض با قانون اساسي باشند. در واقع مشكل در كشور ما در همين نقطه است و اين اصل بديهي در جاهايي رعايت نشده است. موضوع ديگر اين است كه قانون اساسي به ضمانت اجراي قوانين توجه نكرده است. در اين ميان مساله ديگر هم اين است كه برخي مواد قانون اساسي بر ديگر مواد آن ارجحيت پيدا كرده است، در حالي كه از لحاظ حقوقي همه مواد قانون اساسي وزن همسان دارند و هيچ كدام بر ديگري ارجحيت ندارد، يعني فصل سوم هم به اندازه ديگر فصلها مهم است و نميتوان به بخشي از قانون اساسي توجه ويژه كرد و بخش ديگر آن را وانهاد. قانون اساسي يك كل تجزيه ناپذير است اما زماني كه در قانون اساسي وزنگذاري شده و يك ماده از ساير بخشها مهمتر شود مشكل ايجاد ميشود.
شما به اين نكته اشاره كرديد كه در قانون اساسي به ضمانت اجراي آن توجه نشده است. در فصل سوم قانون اساسي چقدر اين مشكل وجود دارد؟
در فصل سوم قانون اساسي مكانيزمهايي تعبيه شده كه ميتواند ضمانت اجراي آن باشد. اول بايد يك مساله را مطرح كنيم. ببينيد ضمانت اجرا در قانون بايد از جامعه مدني برخيزد و از ساختار صحيح توزيع قوا. در بخش جامعه مدني، اصولي در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده مانند اصل ٢٤ درباره آزادي مطبوعات، اصل ٢٦ درباره آزادي احزاب و انجمنها، اصل ٢٧ درباره آزادي تجمعات و راهپيماييها كه در برابر قدرت سياسي يك قدرت مدني ايجاد كند و اين خودش يك ضمانت اجراي قانون است اما اساسا اين اصول قانون اساسي مجال تحقق نمييابند و فصل سوم قانون اساسي در عمل معطل مانده يا آنقدر تبصره و تخصيص خورده كه از حيز انتفاع ساقط ميشود. در بخش ساختار توزيع قدرت هم طبق اصول ١١٣ و ١٢١ قانون اساسي، رييسجمهور پاسدار قانون اساسي و مسوول اجراي آن است اما اين وظيفه نيازمند ابزار آن و نيازمند قدرت است. قدرت سياسي هم در جايي است كه قواي قهريه در آنجا قرار دارند. قدرت يعني قواي مسلح، نيروهاي امنيتي و قضايي و زندان ولي مقامي كه قرار است پاسدار و مجري قانون اساسي باشد هيچكدام از قدرتهاي مدني و سياسي را ندارد. از يكسو نهادهاي مدني، احزاب و انجمنها دچار كنترل و محدوديتهايي هستند كه نميتوانند در قامت يك قدرت عرض اندام كنند. البته دولت پايگاه اجتماعي و افكار عمومي را دارد اما اين پايگاه سازمان يافته نيست. قدرت ديگر هم دست دولت نيست. پس دولت با چه مكانيزمي ميتواند ضامن اجراي قانون اساسي باشد و از نقض حقوق ملت جلوگيري كند؟ در اين وضعيت اصل ١١٣ و ١٢١ درباره مسووليت اجراي قانون اساسي، تكليف به ما لايطاق است؟ در واقع دولت نگهباني است كه هيچ ابزار دفاعي ندارد. در عين حال رييسجمهور كارهايي در حيطه اختيارات خود ميتواند انجام دهد كه داراي اهميت هستند. من فكر ميكنم شايد بهتر بود پيش از آنكه سراغ منشور حقوق شهروندي بروند يك آسيبشناسي ميكردند كه چرا فصل سوم قانون اساسي، اجرايي نميشود. اگر آقاي روحاني همان زماني كه رييسجمهور شده بود يك نقشه راه در باب حقوق شهروندي پيش بيني و بر اساس آن حركت ميكرد موفقتر بود. آقاي روحاني وعده داد، تلاش هم كرد اما نقشه راهي نداشت. اگر قرار بود نقشه راهي داشته باشد بايد نقطه عزيمتش آنجا بود كه پيش از آنكه دولت را درگير منشور حقوق شهروندي كند، همه قوا را بر اساس همان برنامه چهارم توسعه كه تمام قوا را مكلف به اين موضوع كرده، درگير ميكرد. اين كار سبب ميشد تا اراده بيشتري براي اين موضوع در كشور ايجاد شود و شايد كل قواي كشور به اين سمت حركت كنند. مشكل حقوق شهروندي عدم ضمانت اجراست. به همان دليل كه قانون اساسي و قوانين عادي كه به نفع مردم است در بعضي موارد اجرا نميشود اين منشور حقوق شهروندي هم اجرا نخواهد شد. بايد ابتدا يك تفاهمنامه و ستاد مشترك ايجاد شود و اراده و عزم مشتركي از بالا و از سوي همه قوا شكل بگيرد.
در اين اواخر شاهد افشاگريهايي عليه برخي افراد بوديم. ماجراهايي همچون فيشهاي حقوقي و املاك نجومي شهرداري. برخي ميگويند اينگونه افشاگريها نقض حقوق شهروندي اين افراد است. به نظر شما مرز اين حقوق شهروندي كجاست و بهطور كلي نسبت حقوق شهروندي و مبارزه با فساد چيست؟
يك استثنا درمورد كساني كه مسووليت ميگيرند وجود دارد. يكسري از مسائل تا زماني كه فرد به مسووليت نرسيده باشد جزو حريم خصوصياش شمرده ميشود اما وقتي به مسووليت برسد ديگر اين مسائل جزو حريم خصوصي اين افراد شمرده نميشود و دامنه حريم خصوصيشان خيلي محدودتر از ديگر شهروندان ميشود. در اخلاق و در آموزههاي ديني غيبت كردن و در غياب كسي عيب او را گفتن حرام است، شما حق نداريد پشت سر فردي حرف بزنيد و در غيابش سخنچيني كنيد ولي همين شخصي كه غيبتش حرام است وقتي در مسووليتي قرار ميگيرد بخشي از همان حرفهايي كه پيش از اين برايش غيبت محسوب ميشد و حرام بود ديگر مشمول حرمت نخواهد بود زيرا تا وقتي كه اين فرد همه خصايص و كنشهايش و آثار آنها در حيطه شخصي خودش قرار دارد مساله فرق ميكند اما وقتي مسووليت ميگيرد تصميمات، رفتارها و حتي اخلاقيات فردياش ميتواند روي سرنوشت تك تك افراد اين كشور تاثيرگذار باشد. اين مساله كه در شريعت پذيرفته شده و اتفاقا در قوانين كشورهاي دموكراتيك هم پذيرفته شده است. مثلا در امريكا وقتي شخصي براي رياستجمهوري كانديدا ميشود، مطبوعات و راديو و تلويزيونها تمام زواياي زندگي خصوصي آن فرد را از سالهاي دور جستوجو و منتشر ميكنند. حتي مسائلي كه خود آن شخص فكرش را هم نميكرد كه يك روز آنقدر مهم و اينگونه خبرساز شوند. اگر اين اتفاق در شرايط عادي براي همان شخص رخ دهد جرم تلقي ميشود اما هنگامي كه نامزد رياستجمهوري ميشود در واقع در معرض مسووليتي قرار گرفته كه تمام اين ضعفها ميتواند در عملكرد و سرنوشت مردم آن جامعه تاثيرگذار باشد و هيچكس به خاطر انتشار اطلاعات و ضعفهاي اخلاقي او تحت تعقيب قرار نميگيرد. به عقيده من اگر براي كساني كه در مسووليتهاي مهم قرار ميگيرند چنان حريمي را تعريف كنيم كه بگوييم افشاي حقوقهاي دريافتيشان دخالت در حريم خصوصيشان است در واقع حريم امني را براي رشد فساد تامين كردهايم. نكته اينجاست كه اتفاقا يكي از دلايل وجود فساد در كشور ما همين عدم نظارت و ايجاد حريمهاي امن است. ساخت قدرت بايد كاملا شيشهاي باشد. من مقالهاي را تحت عنوان «فسادي هولناكتر از قتلهاي زنجيرهاي» نوشته بودم كه چندي پيش در مجله صدا منتشر شد. در آن مقاله گفتم كه تا منطقه ممنوعه وجود دارد فساد هم وجود خواهد داشت. در ادامه همان بحث «تئوري لانه سوسكها»را مطرح ميكنم. طبق اين تئوري ميگويم فساد در جايي رشد و تخمگذاري ميكند كه خارج از نظارت و كنترل است. از اين جهت فساد مانند لانه سوسكها عمل ميكند، سوسكها در محفظهها و تاريكخانهها زندگي ميكنند. اگر در تميزترين بخش خانه شما مانند آشپزخانه كه محل پختن و خوردن است هم محفظه تاريكي كه نور به آن نتابد وجود داشته باشد سوسكها در آن تخمگذاري ميكنند و تكثير ميشوند. به محض اينكه فضا روشن ميشود سوسكها پراكنده ميشوند. اما اگر لانههاي تاريك و خارج از نظارت باقي بمانند رشد ميكنند و وقتي زياد شدند شروع ميكنند به فاسد كردن بقيه خانه يعني در نقاط ديگر هم تخمگذاري ميكنند و وقتي بازهم زياد شدند شروع ميكنند به جويدن وسايل خانه و همه جا و همهچيز را سرطانوار آلوده ميكنند و از بين ميبرند و هر چه از آنها بكشيد بازهم سوسكها وجود دارند و حمله ميكنند زيرا تا تاريكخانه را (كه همان منطقه ممنوعه مورد نظر ما است) از بين نبريد مشكل حل نميشود.
در ساخت قدرت هم همين گونه است اگر نظارت و شفافيت وجود نداشته باشد حتي در زير چشم خودمان و حتي در پاكترين نقاط هم فساد ميتواند رشد كند. حالا در چنين شرايطي اگر حريم امن ايجاد كنيم و به بهانه حقوق شهروندي شفافيت در مورد نهادها و افراد مسوول را محدود كنيم در واقع حريم امن براي رشد فساد را تامين كردهايم. وقتي فردي در مسووليت قرار ميگيرد ناگزير است در يك اتاق شيشهاي زندگي كند.
در شرايط فعلي كشور ما چقدر اين امكان وجود دارد كه زندگي مسوولان اينگونه در يك اتاق شيشهاي باشد؟
ما قوانين نسبتا خوبي در اين زمينه داريم. چند سال پيش هم قانون حق دسترسي آزادانه به اطلاعات تصويب شد كه مانند بقيه قوانين در گوشهاي خاك ميخورد. اين قانون ميگويد كه شهروندان نه به صفت حقوقي كه به صفت شخصي و به عنوان يك شهروند ميتوانند به همه اين اطلاعات دسترسي داشته باشند و اگر شهروندي به نهادي مراجعه ميكند آن نهاد و دستگاه موظف است اين اطلاعات را در اختيار شهروندان قرار دهد. بسياري از اطلاعات از جمله ميزان دستمزد مسوولان يك نهاد بايد در سايت آن دستگاه يا سازمان قرار بگيرد.
با اين حساب ميتوانيم بگوييم اين افشاگريها به نوعي حق شهروندي شهروندان ما بوده است؟
بله، كاملا همين طور است. البته برخي كلمات در ادبيات ما بار معنايي منفي دارند مثل همين واژه افشاگري كه شما هم به كار برديد، اين كلمات ممكن است اثر منفي بگذارند. من ميخواهم بگويم اصلا چه لزومي دارد كه از اين واژه استفاده كنيم وقتي حق قانوني و شهروندي مردم، دسترسي آزاد به اطلاعات در تمام سطوح و لايههاي قدرت است اصلا در اين موارد نبايد تعبير افشاگري را استفاده كنيم. اين تعبير نه حقوقي است و نه در وجدان عمومي بار معنايي خوبي دارد و ممكن است تلقي منفي از آن شود. در اين مورد من يك مثل چيني يادم آمد. ميدانيد كه كشور چين در مبارزه با فساد بسيار سختگير و حساس است. در حكايتي گفتهاند چينيهاي قديم براي اينكه از شر حمله دشمنان در امان باشند ديوار بزرگ چين را ساختند اما در صد سال اول ساخت ديوار، سه بار دشمنانشان به آنجا نفوذ كردند و با چينيها جنگيدند. آنها از ديوار بالا نرفتند بلكه به دربانها رشوه داده و از آنجا گذشتند.
پس ميتوان نتيجه گرفت كه با اجرايي شدن حقوق شهروندي، در مبارزه با فساد هم موفق خواهيم بود؟
لازمه اين موضوع اين است كه «قانون مادر» بدون كم و زياد اجرا شود. اينگونه نباشد كه يك قانون تصويب شود اما تبصره و مادههايي قانون اصلي را محدود و نقض كند. ما وقتي قانوني را در اين زمينه داريم ديگر نميتوانيم بياييم و منطقههاي ممنوعهاي براي اجراي آن درست كنيم. مادامي كه اين منطقههاي ممنوعه وجود داشته باشند هيچ مشكلي حل نخواهد شد. در واقع همين مناطق ممنوعه تبديل به لانههايي براي رشد فساد ميشود. البته موانع ديگري هم وجود دارد كه بايد آنها را هم حل كنيم. در مورد ماجراي شهرداري شاهد بوديم كه با رسانه منتشركننده آن و سردبيرش چه برخوردي شد. اينگونه اقدامات و برخوردها تنها كمك به رشد فساد ميكند و به ضرر كشور و نظام خواهد بود. ما اين مشكل را در همه زمينهها داريم. مثلا از نظر قانوني اهانت به افراد جرم است حالا اين فرد ميتواند رهبر باشد يا رييسجمهور يا اصلا يك شهروند عادي جامعه يا حتي يك شهروند مجرم باشد. بنيانگذار جمهوري اسلامي يك سخنراني معروف هم در اين مورد دارد كه حتما شنيدهايد.
ايشان ميگفتند اگر كسي قتلي را مرتكب شده و او را براي قصاص ميبرند اگر مامور اجراي احكام به او اهانتي كند بايد اجراي حكم او را متوقف كنيد و حد مامور توهينكننده را اجرا كنيد سپس حكم اعدام قاتل را به اجرا درآوريد. يعني اهانت جرم است حتي به مجرم. حالا در كشور به يك عدهاي مثل آب خوردن اهانت ميشود، نه كسي وارد عمل ميشود و نه كسي جلودار آنها است. قرآن كريم تصريح دارد كه حتي به مشركان هم اهانت نكنيد «و لاتسبوالذين يدعون من دونالله فيسبوالله عدوا بغير علم» چون اگر اهانت كرديد انتظار نداشته باشيد آنها هم از روي خشم و عداوت و عواطف نه از روي علم، به مقدسات شما اهانت نكنند اما امروز يكسري سايتها و روزنامهها آزادانه توهينهاي آشكار و تهديد ميكنند اما از سوي ديگر كسي در جريان مقابل فقط كافي است يك حرفي يا انتقادي را مطرح كند و برخي به خاطر برداشت و تفاسير شخصي شان انگ توهين را ميزنند و ساز برخورد را كوك ميكنند. اين برخلاف قانون اساسي است كه ميگويد همه در برابر قانون يكسان هستند. تازهترين نمونهاش اين بود كه در هفتهنامه صدا طنزي نوشته شد كه قابل نقد بود اما نه نام شخصي در آن بود نه به تعبير قانون مجازات اسلامي، تعبير ركيكي داشت و نه صراحتي اما بلافاصله بعضي سايتهاي خاص با نوشتن نامهها و خبرهاييهايي دستور زدن و بستن صادر كردند. خب در چنين وضعيت تبعيضآميزي قانون بلاموضوع ميشود و اين خطر بزرگي براي كشور شمرده ميشود. بعضي فسادها را ميشود افشا كرد و بعضي را نميشود. در واقع همين مساله است كه زمينههاي رشد فساد را فراهم ميكند. ببينيد حقوق شهروندي تنها حق را بيان ميكند اما لازمهاش اين است كه در اجراي آن مانعي ايجاد نشود و بتوان بدون تبعيض آن را اجرا كرد.
فكر ميكنيد حسن روحاني به عنوان رييسجمهوري كه خود را حقوقدان ميداند چقدر در زمينه حقوق شهروندي موفق عمل كرده است؟ و اصلا دولت در زمينه حقوق بشر و شهروندي چه كارهايي ميتواند انجام دهد؟
به آقاي روحاني بايد نسبت به مقدوراتش نمره داد. بيشترين موارد نقض حقوق شهروندي و حقوق بشر كه دستاويز منتقدان است مربوط به قواي ديگر است و قوه مجريه كمتر بهطور مستقيم در همه اين موارد نقش دارد بلكه به دليل انتخاب مستقيم بودن و موقت بودنش كمتر از بقيه دچار نقض ميشود. اين درست است كه دولت در بخشي از اين مسائل مسووليت مستقيمي ندارد كه پاسخگو باشد اما برخي اظهارات مقامات دولت در اين زمينهها نيز دور از انتظار بوده است. بخشي از اين مسائل بيش از آنكه مربوط به خود آقاي روحاني باشد مربوط به مشكلات ساختاري است. پيشتر گفتم طبق قانون رييسجمهور پاسدار و مجري قانون اساسي است اما اين مسووليت سنگين ابزارهايي ميخواهد كه دست دولت نيست. يكي از مشكلات قانون اساسي اين است كه به رييسجمهور مسووليت داده اما ابزار و اختيارات نداده است.
اما در عين حال و با وجود همه اين مسائل باز هم اموري است كه در حوزه و اختيارات دولت است. امروز همه ميدانند كه مسائل قضايي و امور مربوط به زندان و اعدام در حيطه اختيارات قوه قضاييه است. مسوولان ديپلماسي هم وقتي در مصاحبههاي مورد سوال قرار ميگيرند، ميگويند در ايران قوه قضاييه مستقل است و دولت دخالتي در آن نميكند. اين سخن كه بارها از سوي مقامات دولتهاي قبلي و فعلي گفته شده بيان ديگري از همين مساله است كه به زبان ديپلماتيك مسووليت اين امور را از عهده خود برميدارند اما مواردي هم هست كه واقعا در حيطه دولت است. امروز آقاي روحاني حداقل ٩ وزارتخانه دارد كه بهطور مستقيم با بحث حقوق شهروندي ارتباط پيدا ميكند. به عنوان مثال وزارت اطلاعات در مورد بازداشتها و بازجوييها و شنود و بسياري از مسائل با حقوق شهروندي ارتباط مستقيم دارد يا حراستهاي همه دستگاههاي دولتي در نوع برخوردشان با شهروندان. در وزارت كار بخشهايي از حقوق شهروندي از بيمه و بهزيستي گرفته تا كودكان كار و خيابان و كارگران و سنديكاها و تشكلهاي كارگري را كه نياز به حمايت و همكاري دارد در حيطه اختيار خود دارد. يا وزارت علوم، حقوق مربوط به تشكلهاي دانشجويي و حق تحصيل، حق داشتن استادان شايسته نه بيسواد، و حق اعتراضات صنفي را كه از حقوق شهروندي است در اختيار خود دارد. ما مسائلي را در حيطه حقوق شهروندي داريم كه جزو اختيارات دولت است اما همچنان معطل مانده است. براي نمونه ميتوان به موضوع حق تحصيل اشاره كرد. در دولت قبل با مسالهاي به نام دانشجويان ستارهدار روبه رو بوديم و هنوز هم اين مساله حل نشده است. همين چند روز پيش در خبرها ديدم يك وكيل دادگستري (آقاي يداللهي) كه بنا به دليلي محكوم شده بود و در زندان تصميم گرفت تحصيلات خود را ادامه دهد و فوق ليسانس حقوق خواند اما پس از اتمام دوران محكوميتش به او اجازه ندادند تا تحصيلاتي را كه در زندان آغاز كرده بود، ادامه دهد. اين هم براي خودش موضوع جالبي است كه شخصا ديدهام افرادي در همين زندانهاي ايران ليسانس و فوق ليسانس گرفتهاند يعني اگر فرد در زندان باشد، ميتواند درس بخواند و مدركش را هم ميدهند اما اگر آزاد شود نميتواند به تحصيلش در دانشگاه ادامه دهد. واقعا اين يك بام و دو هوا چيست؟ در اين موارد واقعا مسووليت به عهده دولت است چرا كه وزارتخانه دولت مسووليت آن را دارد اما ميبينيم بهطور علني نقض قانون ميشود.
وزارت ارشاد مسائل مربوط به مميزي كتاب و طولاني شدن فرآيند صدور مجوز و مقررات محدودكننده مسووليت نظارت بر مطبوعات و سختگيري در حوزه موسيقي و كنسرتها و تشكيل انجمنهاي صنفي روزنامهنگاران و هنرمندان و اين قبيل را برعهده دارد
وزارت ارتباطات بايد در مساله سرعت پايين اينترنت، و فيلتر كردن سايتها و پارازيتهاي مخرب پاسخگو باشد.
وزارت كشور در خصوص وضعيت احزاب، انجمنها، انتخابات، برگزاري تجمعات، انتخاب استانداران و فرمانداران و مسائل قوميتي، و وزارت آموزش و پرورش در خصوص حق آموزش زبان مادري قوميتها كه در قانون اساسي تضمين شده و نيز تشكلهاي معلمان و مشكلاتي كه براي آنها به وجود آمده و رايزني براي زندانيان مرتبط با هر جرمي كه در زندان باشند اعم از عادي يا سياسي مسوول است و بايد خانوادهها احساس كنند پشتيبان دارند و عضو خانواده آن وزارتخانه هستند.
چرا دولت در اين زمينهها با ضعف جدي رو به روست؟
بدنه اجرايي دولت يكدست نيست. بدنه دولت تشكيل شده از افرادي با روحيات و خلقيات و گرايشهاي مختلف. در جايي كه التزام به قانون ارزش محسوب نشود طبيعي است كه خلقيات و روحيات و گرايشات فردي افراد ميتواند بر قانون غلبه كند. بدنه دولت متاسفانه منفعل است. ضمنا نقض حقوق شهروندي فقط در دولت نيست بلكه درسطح جامعه هم وسيعا شايع اما اصولا مغفول است.
من ميخواهم مقايسهاي را انجام دهم. به هر حال همه دولتها بدنه بزرگي دارند كه با چنين موضوعي رو به رو بوده. براي مثال دولت اصلاحات هم با يك بدنه بزرگ و با خلقيات و گرايشهاي مختلف رو به رو بوده اما ميزان پايبندي به برنامهها و سياستهاي دولت در آن بيشتر به چشم ميخورد. چه موضوعي سبب شده تا روحاني با چنين معضلي رو به رو باشد؟
براي پاسخ دادن به اين سوال بايد وارد بحثهاي سياسي شد و من نميخواهم خيلي به اين مسائل بپردازم ولي چون سوال كرديد من خلاصه و تيتر وار مسائلي را مطرح ميكنم. موقعيت دولت آقاي روحاني و دولت آقاي خاتمي اصلا قابل مقايسه نيست. وقتي آقاي خاتمي رييسجمهور شد يك نيرو و پايگاه اجتماعي عظيم را پشت سر خود داشت و مخالفانش هم هنوز اينقدر سازمان يافته و متشكل نبودند. به هر حال آقاي خاتمي به عنوان اصلاحطلب، احزاب و گروههاي اصلاحطلب را به عنوان حامي همراه خود داشت. در مقابل آقاي روحاني در شرايطي سر كار آمد كه وضعيت كشور بسيار متفاوت بود ضمن اينكه روحاني به عنوان اصلاحطلب به ميدان نيامد و هميشه خود را ميانه رو معرفي كرده است. از سوي ديگر خاتمي اهرمهاي امنيتي بيشتري در اختيار داشت كه روحاني فاقد آنهاست. با اين حساب شرايط اين دو دولت اصلا قابل مقايسه نيست. خاتمي دولت را از هاشمي تحويل گرفت و با همه ايرادات و انتقاداتي كه به دولت هاشمي وارد است اما نميتوان از اين حقيقت گذشت كه هاشمي بعضي كارهاي عمراني و زيربنايي انجام داده بود و دولتي را به خاتمي تحويل داد كه سفره آمادهاي داشت اما روحاني دولت را با بحرانهاي متعدد و نه تنها خزانه خالي بلكه بدهكار از احمدينژاد تحويل گرفت و بحران هستهاي در اوج قرار داشت و منطقه در آشوب بود و مرزها با تهديدات جدي روبهرو بودهاند. به هر حال همه اين مسائل ميتواند در عملكرد و موفقيت يك دولت در برنامههايش اثرگذار باشد. راحت بخواهم بگويم از نظر كادرهاي مديريتي هم دولت روحاني با معضلي به نام مهرههاي سوخته مواجه بود. بسياري از مديران موفق دولت اصلاحات به دليل اتفاقات چند سال اخير نميتوانند در دولت حضور داشته باشند و بتوان از كارآمدي و توانمنديهاي آنها استفاده كرد.
شما جزو افرادي بوديد كه ارتباط زيادي با قشر روحانيت داشتيد و خودتان هم در زمينه بحثها و علوم ديني مقالات و كتابهاي متعددي داريد و ارتباط ويژهاي هم با يكي از مراجع تقليد داشتيد كه بحث حقوق بشر و حقوق شهروندي را به نوعي به فقه گره زد. ميخواهم بپرسم فكر ميكنيد در زمينه حقوق شهروندي، روحانيت ميتواند ايفاي نقش كند و تاثيرگذار باشد و بهطور كلي ضرورت دارد كه وارد اين موضوع شوند؟
روحانيت به عنوان يكي از نهادهاي اجتماعي ريشهدار در جامعه مذهبي ما تاثيرگذار هستند. ببينيد بخش مذهبي جامعه ما هم داراي طيفهاي گوناگون است و بسته به اين طيفها به روحانيون همسو با خودش روي ميآورد. طبيعتا روحانيون هم ميتوانند در پيشرفت جامعه به سمت رعايت حقوق شهروندي عامل شتاب زا باشند يا برعكس، درست مانند هر قشر و نهاد ديگري. به نظر من مهمترين كاري كه آيتالله منتظري كرد همين بود كه بحث كرامت انسان به مفهوم حقوق بشرياش را وارد فقه كرد و خود ايشان هم به شاگردانش ميگويد من ديگر مجال پيدا نميكنم اين بحث را ادامه دهم و شما ادامه دهيد. وقتي اين بحث وارد حوزه فقه ميشود كاتاليزور بحث حقوق شهروندي خواهد بود.
پس از نظر شما روحانيون ميتوانند نقش مثبتي در اين زمينه ايفا كنند؟
من از منظر جامعهشناسي به اين موضوع نگاه ميكنم. به نظر من دو گروه هستند كه خيلي هم با هم مخالف هستند. يكي بنياد گراهاي مذهبي و ديگري بنيادگراهاي لاييك اما در واقع نتيجه عمل هر دو، يكي است. مثلا كساني كه دايم حرف از تضاد اسلام و حقوق بشر ميزنند از هر موضعي باشد فرق نميكند چه از موضع بنيادگرايي مذهبي و چه از موضع بنيادگرايي لاييك، نتيجهاش اين ميشود كه بخش مذهبي جامعه را به اين مفاهيم بياعتماد يا بر عليه اين مفاهيم ميشورانند. به عبارت ديگر در برابر پيشرفت حقوق شهروندي يا حقوق بشر مقاومت ايجاد ميكنند. قاعدتا بسيج كردن اين قشر از جامعه عليه حقوق شهروندي مفيد نخواهد بود و بهتر است آنها را همنوا كرد. كساني كه سعي ميكنند بخش مذهبي جامعه را عليه اين حقوق بشر برانگيزند هيچ خدمتي به پيشبرد حقوق بشر و شهروندي نميكنند. اگر روحانيون بيايند و پشت سر اين بحث قرار بگيرند قطعا پيشبرد آن را تسهيل و تسريع خواهد كرد. دورهاي بود كه وقتي بحث حقوق بشر مطرح ميشد عدهاي فكر ميكردند حقوق بشر ميخواهد دين آنها را بگيرد اما حضور پارهاي از روحانيون و انديشمندان مذهبي در اين مقولات سبب جلب اعتماد شد و با توجه به رويكردهاي مختلف مانند رويكرد تضاد يا ادغام يا رويكرد سازگاري دين و حقوق بشر به گمان من، نگاه چهارم كه عدم تضاد حقوق شهروندي و حقوق بشر با دين است در اين زمينه بسيار تاثيرگذار خواهد بود.
مي خواهم سوالي را مطرح كنم كه خارج از موضوع مصاحبه است و در صورت تمايل ميتوانيد پاسخ دهيد. اين سوال را به دليل ارتباط ويژهاي كه شما با آيتالله منتظري از گذشته داشتهايد و امروزه هم اين ارتباط شكل خانوادگي با بيت ايشان به خود گرفته است، ميپرسم. چند ماه پيش دفتر ايشان يك فايل صوتي را منتشر كرد كه جنجال زيادي را به پا كرد. دليل انتشار اين فايل صوتي چه بود؟
اين موضوع را بايد در دو بخش نگاه كرد. اول در مورد انتشار و دوم تاثيرات آن. در كشور ما برخي فرقي ميان تحليل و تخيل قايل نيستند و در واقع تخيلات و توهمات خود را در قالب تحليل ارايه ميدهند و پازلهاي خيالي را چنان كنار هم ميچينند كه وقتي خودشان ميبينند همهچيز با هم جفت و جور است از نبوغ خود لذت ميبرند و احساس شگفتي ميكنند، حال آنكه تحليل بايد مبناي خبري داشته باشد، تحليلي كه مبتني بر خبر و اطلاعات نباشد ميشود توهم. براي اين قضيه مثالها و مصاديق فراواني ميتوان ذكر كرد. ما چنين موضوعي را در كودتاي تركيه هم ديديم. عدهاي ميگفتند اردوغان خودش كودتا را سازمان داده تا مخالفانش را سركوب كند. در قضيه مجله صدا هم برخي سايتها كه قدرت خيالپردازي بالا و بيمبنايي دارند و متاسفانه تاثيرگذار هم هستند، ميگفتند اصلا اين مجله تعمدا اهانت كرده و براي آن برنامهريزي كرده است تا خود را توقيف كند اما به چه دليل بايد كسي چنين كاري بكند؟ و بعد سعي كند با توضيح دادن و جبران كردن، خودش را از توقيف شدن نجات دهد؟ يكي ديگر از مثالهاي اين عدم تمايزگذاري ميان توهم و تحليل، داستان انتشار فايل صوتي آيتالله منتظري است. بسياري از مطالبي كه درباره آن شنيديم از نوع خطاي معروف جابهجايي «انگيزه و هدف» با «نتيجه» رخ داد. من در كتاب «تولد يك انقلاب» درباره دلايل انقلاب بحثي را مطرح كرده بودم و نوشته بودم كه بسياري براي اينكه بگويند چرا انقلاب شد ميآيند پيامدها و نتايج انقلاب را تبديل به هدف آن ميكنند، مثلا ميگويند انقلاب شد تا جنگ رخ دهد. خيلي وقتها «انگيزه» و «انگيخته» يكي نيستند، مثلا شما با هدف خيري دست به كاري ميزنيد اما شر به پا ميشود. در داستان فايل صوتي نيز همه تحليلها بر پايه پيامدها و موجي بود كه ايجاد شد، انگار عدهاي برنامهريزي كره بودند تا اين فايل صوتي را منتشر كنند و اتفاقات خاصي رخ دهد در حالي كه واقعا اينگونه نبود. موج و واكنشي كه بعد از انتشار فايل صوتي رخ داد حتي در مخيله منتشركنندگان آن هم نميگنجيد. اتفاقا من ميخواهم بگويم مخالفان انتشار فايل بيشترين دامن را به آن زدند. واقعيت اين بود كه سايت آيتالله منتظري كه اين اواخر يك كانال تلگرامي نيز براي آن راهاندازي شده بود به مناسبتهاي مختلف فايلهاي صوتي و مطالب مختلفي را از سخنرانيها و مواضع فقيه فقيد آيتالله منتظري منتشر ميكرد. مثلا به مناسبت حمله به سفارت سعودي، سخنانهاي ايشان در مورد امنيت سفارتخانهها يا در ١٣ رجب سخنراني معروف ايشان را منتشر كردند يا در روز قدس يا هفته وحدت سخنان ايشان در مورد اين روز در سايت بارگذاري شد. در همين روال عادي در سالگرد عمليات مرصاد و پذيرش قطعنامه ٥٩٨ دفتر ايشان اين فايل صوتي را منتشر كرد. جالب بود كه برخي فايلهاي صوتي كه پيش از آن منتشر شده بود نيز مهم بودند اما اينقدر مورد توجه قرار نگرفتند. انتشار اين فايل صوتي هم در همان راستاي انتشار فايلهاي قبل بود كه به هر مناسبتي منتشر ميشد بدون اينكه اين پيش بيني را داشته باشند كه اين فايل ممكن است چنين واكنش و موجي را برانگيزد. البته بعضي اظهارات درباره خاطرات آيتالله منتظري يا درباره دهه ٦٠ از جمله اظهارات آقاي رازيني پيش از انتشار فايل صوتي ميتوانستند محرك باشند اما منتشركنندگان فايل تصور ميكردند با توجه به اينكه ٢٧ سال از اين ماجراها گذشته و آيتالله منتظري هم در زمان حيات شان مكررا در گفتوگوهاي شان به اين مسائل پرداخته بودند و اين حرفها را بيان كردهاند و در كتاب خاطراتشان هم خيلي مفصل به شرح آن ماجراها پرداختند بنابراين انتشار اين فايل صوتي چيز جديدي نخواهد بود غير از اينكه همان حرفها با صداي خود آيتالله منتظري و افراد ديگري كه در اين قضيه مطرح بودند شنيده ميشود. اما فايل صوتي در يك روال عادي منتشر شد و هيچ برنامهريزي قبلي پشت سر آن نبود. بحث دوم اما واكنشها به انتشار فايل صوتي است.
من فكر ميكنم سه مساله سبب شد تا به اين موضوع دامن زده شود، يكي اهميت موضوع كه اگر دهها سال بگذرد هم كهنه نميشود. دوم ورود رسانههاي برون مرزي و سوم واكنشهاي تندي كه مخالفان انتشار فايل از خودشان نشان دادند و به نظر من در دامن زدن به ماجرا نقش داشتند و به توضيحات مهم احمدآقاي منتظري هم توجهي نكردند. آقاي علي مطهري به عنوان يك نماينده مجلس نه يك شخص خارج از حاكميت، موضع راهگشايي اتخاذ كرد ولي ديگران نتوانستند. به هر حال بايد يك روز توضيحات لازم ارايه شود و با زدن و بستن نميتوان اين مسائل را به بوته فراموشي سپرد. بهطور كلي اين ماجرا يك نكته مهم داشت اينكه هميشه دست اندركاران يك نظام سياسي بايد بدانند كه با گذشت زمان نه چندان دور، برخي از اسناد و اطلاعات ممكن است به شيوههاي مختلف منتشر شود و بايد حواس شان را جمع كنند كه چه سياستي را در پيش بگيرند. اين موضوع نيازمند بحث مبسوطي است كه ميتوان در زمان ديگري به آن پرداخت.