عصر آهسته و دلگیر می گذرد
رو به شب دارد سخت وسنگین
بی هیچ سخنی،
فقط سایه ها در سکوت خویش
تند می گذرند،
سایه ای پشت درخت بید
کمین کرده بی قرار
راهِ ان سوی خیابان خلوت
در پیش گرفته می رود،
من سرِ همین چهار راه عصر
همیشه قلبم در انتظار دیدار کسی
به تپش درامده است،
و با خود گفته ام،
چه خوب مجال دیدارمان
به سر نیامد،
روز دیگری
شاهدی خواهد آمد،
و تکرار خواهیم شد
در آمد و شد این روزها
و شاید حوالی همین روز
دیگر بار،
از لاله زار خواهم گذشت
و در خلوت خیابان سعدی
رو به بالاترین جایی می روم
که معدودی با چشمانی بیدار
برگ_برگ رونوشت مردم را
به تحریر می اورند،
که باد آن را ،
به هر نقطه ای خواهد رساند
رحمان 02/07/95