بزرگترین خیانت بە زندگی، زدودن معنای زندگی و آزادی پیرامون است. (عبدالله اوجالان)
اولویتدهی بە تعریف زن و تعیین نقش وی در زندگی اجتماعی برای رسیدن بە زندگیای صحیح، پایە و مبنا است. بە میزان تعریف شدن زن، تعریف نمودن مرد نیز وارد دایرەی امکان میگردد. نمیتوان با نقطە قرار دادن مرد، تعریف صحیحی از زن و زندگی ارائە داد. موجودیت طبیعی زن، موقعیت مرکزیتری دارد. از نظر بیولوژیک نیز همینگونە است. بدون رهایی زن کە خود رأس زندگی است، زندگی همیشە همانند یک سراب در جریان خواهد بود. تا زمانی کە میان مرد با زندگی و میان زن با زندگی صلح برقرار نشود، خوشبختی و سعادت یک خیال واهی است. برای زن و زندگی واقعیات اجتماعی بیپایان است.
اگر رابطەی بین زن و مرد یکی از موضوعات فلسفە، دین و متولوژی [اسطورهشناسی] را بە خود اختصاص دادە، لازم است دیدگاهی علمی نیز در این مورد داشتە باشد. گذار جنسیتگرایی اجتماعی مبارزەای اخلاقی-سیاسی در برابر سکسوالیتەای است کە بە ابزار قدرت مبدل شدە است. سدەی ٢١ سدەی انقلاب زنان است و نیاز بە علم زن وجود دارد تا چشمانداز احزاب زنان بە تاریخ انقلاب و سیاست را تعیین نماید. بنابراین انقلابی زنانە کە در آن تغییرات اجتماعی مبتنی بر ارزشهای دموکراتیک، اکولوژیک و برابری و آزادی زن و مرد برآوردە گردد، نیاز بە یک بازەی طولانی مدت دارد. انقلاب پروسەی طولانیمدتی است کە بدون امید و اسرار و پارادایم جدید و علمی میسر نیست. مبنای تاریخی انقلاب زن هرقدر هم سیاسی، طبقاتی و اقتصادی مشاهدە گردد، لذا در بنیان آن تضاد جنسیتی وجود دارد. با توجە بە تعریف و وارونگی تاریخ آزادی و مقاومت زن لازم است درک صحیحی از تاریخ زن داشتە باشیم، زیرا یک ساختار کلیتمند و شایستەی بررسی در واقعیت خود است و زنان بە عنوان نیمی از پیکرەی جامعە یکی از دینامیسمهای تمدن دموکراتیک هستند. مبارزاتی کە جهت کسب حقوق زنان و اعطای برخی از حقوق اجتماعی برابری آزادی زنان صورت گرفتە علی رغم کسب برخی از موقعیتها و دستاوردها برای رهایی زنان کافی نیست و نمیتوان گفت آزادی زنان تحقق یافتە است.
استمرار و ماندگاری سیستم دولتی مردسالار بە موقعیت فرودست زنان بستگی دارد. بە همین دلیل برخی از اصطلاحات درونساختاری سیستم نیز بە این موضوع کمکی نخواهد کرد، چرا کە سیستم مدتهاست شانس رفرم را از دست دادە است. اصلاحات درون سیستم اقتدارطلبی کە تمام قد در بحران فرورفتە و نافش با دیکتاتوری و فاشیسم بریدە شدە، توهمی بیش نیست و زنی کە بەجای زایشی دوبارە در چرخەی بازتولید اقتدار مرکزی میچرخد و حقیقت را نیز در آن میبیند و ناامیدی و یأس را در مسیر انقلاب زنان تبلیغ و ترویج و القاء مینماید، کوچکنمایی مقاومت زنان را بزرگنمایی خود کە حاصل ندامت در ازای آزادی است، سیاست و حقیقت و اخلاق میپندارد. همان ذهنیت پدرسالاری سنتی است کە ضد زن، زندگی و آزادی است.
انقلاب زنان نە کنشی رفرمیستی بلکە رادیکال، نظری و علمی است. در عصر جنگ فروپاشی حقیقت جامعە، طبیعت و بحران در بالاترین سطح قرار داریم. با وجود این وضعیت کائوتیک هموارە اصرار بر آزادی جامعە وجود داشتە و در مقابل ایزولاسیون و جنگ و کودتا، میگوییم انقلاب زنان کە درعین حال همبستگی احساس و آفرینشگر آزادی است. ما زنان، زمانی کە دارای یک حس و زبان مشترک باشیم، در مقابل ذهنیت پدرسالاری و اقتدار مرکزی و سرکوب ارادە و زندگیمان مبارزە نماییم، خواهیم توانست تغییرات اساسی و گستردە ایجاد نماییم. فرمول این همصدایی و همبستگی، ژن ژیان ئازادی است. انقلابی کە نە تنها موجب تحول ذهنیت مردانگی فرادست (کە در تمامی ذهنیت ما زنان نیز تا حدی قابل مشاهدە است، اما در ذهنیت آن کە در چرخەی اقتدار سالها چرخیدە تماما ریشە کردە است و نمیتواند ذهنیتی مردمی داشتە باشد) تغییر دهند. ابتدا بە ساکن، مبارزه با همین ذهنیت مرکزی دولت کە اساسی است. البتە این انقلاب تابع چند مؤلفە است کە نخستین و مهمترین آن یک سازماندهی نیرومند در مقابل نیروهای سازماندهی است کە تیشە بە ریشەی سیاست و سیاستی میزند کە مبنای آزادی است.
دیگری ایجاد یک نیروی خوددفاعی است. دارای ابعادی اقتصادی، فرهنگی و آموزشی میباشد. نحوەی درک و بینش ما نسبت بە جهان و برخورد ما با زندگی اجتماعی، رویدادها و پدیدەهایی کە با آن مواجە میشویم، از طریق دیدگاە پارادایمیک تعیین میشود. پارادایم بە معنای ساختار انقلابهای علمی است. یک انقلاب علمی زمانی صورت میگیرد کە ساختارهای عملی موجود دچار زوال شدە و مورد انتقاد قرار میگیرد. اگر نیروی جدیدی با نیروی چارەیابی بالاتر وارد عمل گردد و مورد پذیرش واقع شود، این امر منجر بە تغییر پارادایم میگردد.
هر دورەای از تاریخ نیاز بە تغییرات اجتماعی و مسائل آن نیاز بە تغییر پارادایم و یک انقلاب علمی دارد. پس بدون پارادایم نمیتوان اندیشید، پارادایم بیانگر نظام ارزشهایی است کە برای رسیدن بە حقیقت بدان نیاز است. در پارادایم هستیشناسی (انتولوژی) کە در واقع توجیە راهبرد خاصی از پژوهش اجتماعی در مورد ماهیت واقعیت اجتماعی است، دارای اهمیت میباشد. با معرفت شناختی (اپیستمولوژی) شیوەی داوری دربارەی یافتەهای پژوهشی و روششناسی (متدولوژی) انجام میگیرد و بە همین دلیل جهت رسیدن بە دانش زندگی نیاز بە روش و چگونگی درک آن تعیینکنندە است. با این توصیف شکل تعریف ژن ژیان ئازادی اپیستمولوژی و همزمان متدولوژی را تعیین میکند.
پس سؤال «زن کیست؟» نە تنها بە عنوان یک هویت بیولوژیک، بلکە حاصل آموختەهای تاریخی و تحلیلی فرایند جامعەپذیری پیرامون آن و جوهرەی جامعە مورد بررسی قرار میگردد. وظیفەی اصلی علوم اجتماعی، معنابخشی بە زندگی است، علم کنونی بە مرحلەی گسست از ارزش، فلسفە، اخلاق و اجتماعیگشتن پا گذاردە است. زندگی براساس علمی کە “اشتباە زیستن”را نرمالیزە مینماید، اشتباەآمیز و تهی از معنای نیاز بە دانش زندگی از معنامند زیستن نشات میگیرد و بە عبارتی معنا بخشیدن و قابل زیست نمودن زندگی سرچشمەی تمام علوم است. هر دانشی کە پیوند خود را با زندگی، معنا و جامعە داشته باشد، اثرات موثری خواهد داشت. محصول تخریبات و تحریف دانش و معنای زندگی را بیش از همە میتوان در دوران سرمایەداری مشاهدە نمود. نظام مدرنیتەی سرمایەداری چهار بُعد اساسی دارد:
۱) کاپیتالیسم (انباشت سرمایە در چارچوب بازارهای رقابتی کار و محصول) ٢) نظارت (اطمنیان از کنترل اجتماعی) ٣) قدرت نظامی (کنترل ابزارهای خشونت) ٤) صنعتگرایی (تغییر طبیعت) کە تمامی اینها بە نوبەی خود منجر بە تغییرات و ویرانیهای گستردە بر روی طبیعت زندگی و حقیقت اجتماعی شدەاند.
مدرنیتە، شیوەی زندگی اجتماعی یک عصر شامل تمامی فرهنگ مادی و معنوی، فنون، علم، هنر و سیاست است. در مقابل مدرنیتەی سرمایەداری و دیکتاتوری و دگماتیسم دولتهای خاورمیانە، مدرنیتەی دموکراتیک، روزنەای است جهت چارەیابی مسائل ناشی از رویکرد پوزیتیویستی نسبت بە جامعە کە تازە کشف نشدە و نیازی بە مهندسی جامعە جهت پراکتیزە کردن آن ندارد، بلکە در تمامی اعصار و بعد از ظهور مدرنیتەی کاپیتالیستی نیز موازی با آن بودە و هست. حاوی تمامی ارزشهایی است کە از ترکیب اندوختەهای فکری، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی از ابتدای جریان جامعەپذیری تاکنون آمدە است. هدف دانش در مدرنیتەی دموکراتیک، معنابخشی بە زندگی، خودآگاهی و درک دقیقتر و سیاسیتری از زندگی اجتماعی است. دموکراسی نقد رادیکال ذهنیت اقتدار مرکزی و ذهنیت دولتی است کە رنگ، زبان، صدا، احساس، انتخاب و رأیی دیگر از مرکز برنمیتابد و زندگی مهندسی شدە، آزادی سازماندهی شدە، تاریخ مینیمالیزە شدە و آزادی محبوس شدە را بە عنوان خود حقیقت طی نمایشی پروژە شدە بە نمایش میگذارد و این اوج بیاخلاقی است. آری، دموکراسی ابتدا بە ساکن، آزادی بە حاشیە راندە شدەی زن زندگی آزادی است کە بایستی با علم زن پراکتیزە گردد.
حقیقت یعنی خود بودن نە بر اساس امحاء و انکار دیگری، کە این خود فاشیسم است کە در مقابل آن خوددفاعی بە عنوان یکی از کاراکترهای طبیعی زندگی سر برمیآورد. با دانش زن می توان بە خود بودن رسید، چرا کە بودن و خود بودن از نظر اتیمولوژیک دارای یک ریشەاند، در زبان کوردی، Xwebûn ، Serxwebûn دفاع از وجود طبیعت زن بە معنای ذاتگرایی نیست بلکە تلاش برای رسیدن بە حقیقت خویش است. قواعد اخلاقی با محوریت زن و زندگی شکل گرفتە است. اخلاق، محصول هوش تحلیلیای است کە پیوندش از هوش عاطفی نگسستە است و تعادل این دو خود آزادی است. استفادەی بیکنترل و بزمی از نرمافزارهای اخلاقی در خلأ سیاست اما در راستای سیاست اقتدار، دارای ابعاد مخرب و منفی خواهد بود. در فرم هژمونیک هوش تحلیلی (آنالیتیک)، هوش عاطفی مورد سرکوب قرار میگیرد، گسست از این هوش (هوش عاطفی) بە معنای زدودن معنای زن و زندگی است. هوش آنالیتیک در زمان بە صورت خلاقیت و فرایند جامعەپذیری مبتلور گشتە است.
نادیدەانگاری زنان، یک رویکرد ایدئولوژیک است، بنابراین نیاز بە مبارزەی ایدئولوژیک نیرومند وجود دارد. با نگاهی بە روند شکلگیری زن خواهیم دید، میان نظام طبقاتی، قدرت، دولت و بردگی زن پیوند تنگاتنگی وجود دارد و تبعیضی جنسیتی کە زنان را جنس دوم و مردان را برتر میشمارد، نخستین ایدئولوژی قدرت است. همان قدرت و دولتی کە اولین بار ٥٠٠٠ سال پیش نطفەی آن دولت سومر، اروک (عراق امروزی) بستە شد. در همان جغرافیایی کە نخستین گهوارەی شکلگیری تاریخ بشریت و جامعەپذیری نیز بسته شدە بود.
فرهنگی کە زن زندگی آزادی را مدام میزیست، بر پشت شکست جنسی زن، اقتداری بنا نهاد کە تاکنون منبع تمامی بحرانهای اجتماعی است.
روشپژوهشیِ تهی از حقیقت زنان و مبارزات برابری و آزادی کە زنان را در مرکز خود قرار ندهد، توانایی رسیدن بە حقیقت را ندارد و نمیتواند برابری و آزادی را تحقق بخشد. نظام اقتدار مردانە در هر حوزەای کە در پیوند با زندگی است، روش خود را پایەگذاری نمودە است و تنها آن را معتبر میداند. از سوی دیگر گسستی کە در کلیتمندی علم بە دلیل رویکرد پوزیتیویستی ایجاد گشتە، موجب بحرانی شدن حوزەی علمی شدە است.
در عصری کە علم با قدرت و سرمایە یکی گشتە، این سؤال هموارە مطرح است کە در ارائەی نظریە، مفاهیم و برساخت مکان این مفاهیم، در کجا قرار خواهیم گرفت؟ چە کمکی می توان بە زبان و پارادایم علم کرد و مکان علم بایستی دارای چە ویژگیهایی باشد؟ مهمتر آن کە آیا نیاز بە علم زنان وجود دارد یا نە؟ جامعەشناسی بە عنوان علم اجتماعی تا زمانی کە در تاریخی نمودن منابع شناخت حقیقت و روشهای حقیقتآموزی موفق نگردد، توانایی خروج از بحرانهای موجود را نخواهد داشت. از سوی دیگر جامعەشناسی هموارە در مورد حضور زنان و ایجاد جامعەشناختی آنان مقاومت کردە است. در واقع بحران اجتماعی، از بحران جامعەشناسی سرچشمە میگیرد و لذا بایستی جامعەشناسی آزادی با محوریت ژنولوژی را بە گفتمان تبدیل نمود. ژنولوژی (علم زن) جهت گذار از این رویکرد، کاربرد روشهای متفاوت در کنار کلیتمندی را مبنا قرار میدهد.
خاورمیانە از یک سو جغرافیای زندگی، اجتماعی گشتن، تقدیس ایزدبانوان، حکمت پیامبران و مهد تمدن و شهرهای مقدس بود و از دیگر سو، جغرافیای شکست و فروپاشی، ویرانی، جنگ، اقتدار بردگی و ستم بودە است. در میان حافظەی اجتماعی و تاریخی این تضادها کە در کنار یکدیگر قرار میگیرند، میتوان آثار و فرهنگ زن-مادر را مشاهدە کرد که بە معنای پیگیری تاریخی و مقاومت زنان است. ژنولوژی از بطن این فرهنگ، تاریخ و مقاومت برخاستە است. زنان بە شکل سیستماتیک از فلسفە علم و دانش کنار گذاشتە شدەاند و در برخی از جوامع از تحصیل و روند شکلگیری بنیانهای نظری هم دور نگە داشتە شدەاند. فلسفەی روشنگری در خاورمیانە محصول آگاهی، خلاقیت، افکار و احساسات زنان و شیوەای از زندگی معنامند است. فلسفەای کە باری دیگر، بایستی بر ریشەهای خود بروید و بە بالندگی برسد. خاورمیانە، تاریخ انقلابهای ذهنیتی است. در مدرنیتەی کاپیتالیستی کە اوج مسایل اجتماعی و بحرانهای اکولوژیک و فجایع انسانی و گسست از حقیقت و ویرانی جامعە وجود دارد، نیاز بە بازگرداندن علم بە جوهرەی اجتماعی آن یکی از اهداف ژنولوژی است. رویکرد علوم اجتماعی با مرکزیت اروپا بر پایەی اصیل نگاری تمدن یونانی-رومی وضع گشتە و این امر نگارشها خوانشهای تاریخ را در سطوح بالا دچار تحریف نمودە است. تقسیم افراطی علوم اجتماعی بە رشتەهای گوناگون راە بر خطر فروپاشی و ازهم گسیختگی کلیت واقعیت یعنی حقیقت اجتماعی گشودە است. ژنولوژی علم زن، زندگی، زندگی مشترک، مبانی فلسفی و نظری انقلاب زنان است کە با اتکا بر پارادایم مدرنیتەی دموکراتیک صورت میگیرد. در واقع میتوان آن را رابطەی میان حقیقت، قدرت و دانش نیز توصیف نمود یعنی Genealogy (تبارشناسی) روشی جهت رسیدن بە حقیقت و هدف آن بررسی منشأ یک اندیشە، مسیر آن پس از ظهور و بە عبارتی خاستگاه آن است. تبارشناسی اخلاقی کە نشان از نقد مفاهیم اخلاقی و برخوردهای تاریخی با آن میباشد. روشی تغییر پردازانە کە ژنولوژی این روش را بر روی زنان و ارزشهای زنان انجام میدهد. شفافسازی واقعی و همە جانبەی طبیعت اجتماعی تنها از رهگذر شفافسازی وسیع و واقع گرایانەی طبیعت زنان ممکن خواهد بود. آشکارسازی موقعیت زنان از تاریخ مستعمرە شدنشان گرفتە تا استعمارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و ذهنی علیە آنان و جامعە در امر همە بُعدی شدن سایر موضوعات تاریخ و جامعەی روز مفید واقع خواهد گشت.
روش علمی ژنولوژی، یکپارچگی علمی است کە در پرتو آن فلسفەی ژن ژیان ئازادی و رویکرد جامعەشناسی آزادی آن را آشکار می سازد. اشکال تفکر و معنابخشی بە زندگی زن و آزادی و درک هستی در طول تاریخ بە صورت متولوژی، دین، فلسفی و علمی و گاهی از طریق هنر بودە است. طبعا نمیتوان از سهم بزرگ هر یک از آنان در شکلگیری مبانی فکری و فلسفی حیات چشمپوشی نمود و هدف تمامی آنان میل بە حقیقت زندگی بودە است و تنها و سازگار آنان متفاوت بودە است. در حالی کە پوزیتیویسم این روشها را رد نمودە و سهم آنان در میل بە حقیقت را نادیدە انگاشتە است.
در دیدگاە متولوژی هر چیزی زندە انگاشتە میشود و آنیمیسم با تکیە بر توتم و تابو، زندگی اجتماعی سرشار از حقیقت و معنا را بە اوج رساندە بود. در دیدگاە دینی کە مبتنی بر کلام خدا توجیه می گردد، در تمامی ادیان زن مورد تحقیر قرار میگیرد.
اینها هریک نقش مهمی در انحطاط موقعیت زنان در طول تاریخ را داشتەاند. سالهای٥٠٠ ق.م تا ٥٠٠ ب.م اسطورە و دین غالب بودە است. در اسطورەها کنترل و قتل زنان بە عنوان منبع شر، تاریخچەی کهن دارد. پس تعیین دین حقیقت با دگماتیک شدن دیدگاە متولوژیک و عبور از مرحلەی باورداشتهای طبیعی بعد از شکست جنسی اول در متولوژی، ورود بە شکست جنسی دوم زن می باشد. جغرافیای خاورمیانه مکان نخستین ادیان است و بەویژە دین اسلام بە هویت در این منطقە بدل شدە است. لذا مطالعات تئولوژیک(یزدان شناسی)، با محوریت زنان، اساسی است. یکی از موضوعات اصلی ژنولوژی احیای صنعت فرزانگی در خاورمیانە و در راستای غلبە بر ابعاد دگماتیسم دینی است و در این راستا دموکراتیزاسیون دین، موضوع اساسی و تحقیقاتی است. در شیوەی تفکر و فرهنگ خاورمیانە جستجوی حقیقت دارای خصلتی یکپارچە است. در باورداشتهای انالحق، فنافی للە، نیروانا، فلسفەی اشراقیە و سایر جریانهای فسلفی میتوان آثار آن را مشاهدە نمود، فلسفە کە شیوەای از تفکر و طرح سؤال است و در تاریخ هموارە بە نوعی جامعەی بشری با آن درگیر بودە است و دارای خصلتی پرسشگر است. توسعەی معناشناسی و نقص روشی دینی در امر درک حقیقت نیاز بە فلسفە را مطرح می کند. اگرچە اغلب، خاستگاە فلسفە را در یونان باستان میدانیم، اما سر منشأ اصلی آن همانا سنگ فرزانگی است کە بە دوران کهن ایزدبانوان باز میگردد. فلسفەی یونان باستان بازتاب هزاران سالەی اندوختەهای جامعەی بشری و سنتز جدیدی در این منطقە است. فرهنگ و سنت فرزانگی دارای خاستگاە کهنی در جغرافیای خاورمیانە است و ریشە فرهنگ زن-مادر دارد کە بە معنای پیوند میان ژن ژیان ئازادی است. این حوزەی مطالعات فلسفی ژنولوژی است. با رواج پوزیتیویسم (اثباتگرایی) کە یگانە راە رسیدن بە معنا و معرفت تجربە و آزمون است، بر این باور است که هرچە قابل اثبات نباشد، مبهم و موهوم است. همزمان با قرن ١٦ یعنی ظهور نظام مدرنیتەی کاپیتالیستی شاهد گسست عمیق بین علم و فلسفە بودەایم. روشهای مشکلآفرین جهت تعریف طبیعت، جامعە، انسان و زن و زندگی ایجاد شد. تعریف علم بە عنوان قدرت راە بر اقتدار کشف دانش و سوبژەشدگی ذهنیت مرد گشود. طبیعت و زن کە سرچشمەی معرفت بودند با تحت سلطە قرار گرفتن بە ابژەای مبدل شدند.
تمایز ابژە و سوبژە، برجستەتر و عمیقتر شد و دانش، دیگر نە بە عنوان نیروی خودسازی جامعە، بلکە قدرتی بدتر از جامعە و از آن جدا شد. بدن، خرد، احساس و دنیای اندیشە و دسترنج او بە اندازەای کە در هیچ یک از مراحل تاریخی دیدە نشدە، تحت سلطە قرار میگیرد. حکمرانی انسان بر انسان و انسان بر طبیعت پس از حاکمیت مرد بر زن آغاز میگردد. خردورزی، مردانە تلقی شدە و تمایز بدن-فرد ابعاد جدیدی بە بحران های این تمایزات افزودە میکند. بنابراین مفهوم ابژگی برساخت دیدگاە پوزیتیویستی است کە زیر ساختهای ذهنیت عصر جدید را شکل میدهد.
نظام مدرنیتەی سرمایەداری و کل سیستمهای نادموکراتیک منطقە بدون تبدیل طبیعت اول و دوم بە ابژە و تعمیق نمودن تفکیک میان ابژە-سوبژە، آیا ممکن بود تا این حد جامعە و طبیعت را مورد استثمار بیرویە قرار دهند؟ تمایز ابژە و سوژه، مورد مطالعەی ژنولوژی است کە ناشی از سلطەی بی حدومرز بر زنان در دوران مدرنیتەی سرمایەداری است. بە دلیل دیدگاە ابژەگونە بە زن، بایستی احیای سوبژگی اجتماعی زنان بە موضوع بحث تبدیل شدە و روشهایی جهت برونرفت از بحران ایجاد گردد. نیاز بە یک انتولوژی زن وجود دارد تا زن را با هویت اجتماعی و ویژگیهای موجودیاش تعریف کند.
ایدئولوژیهایی کە جنسیتگرایی، ملیگرایی، دینگرایی و علمگرایی را ترویج مینمایند، جهت تداوم بقای نظام موجود بودەاند و موجودیت خلقها و زنان را بە چالش میکشند. تعریف طبیعت و هویت زن بدون نقد و بە چالش کشیدن همە جانبەی ساختارهای نظم مردانەی موجود هزاران سالە و ساختارهای دانش و علم امکانپذیر نیست.
پس ژنولوژی در پی هویداسازی ارزشهای اجتماعی، استفادە از تجارت و اندوختەهای زنان جهت آنالیز جامعە، زدودن مردمحوری و اقتدار از علوم اجتماعی و جنسیتزدگی در آن است، زیرا ساختار ذهنی زنان با دگما و کدهای بردگی و زنانگیِ برساختە شدە توسط ذهنیت مردسالاری اشغال شدە کە این رویکرد، زنان را از یکدیگر، زندگی و آزادی دور ساختە و تا زمانی کە زنان همراە با ساختار، ذهنیت آزاد خود را شکل ندهند در موقعیت حذف طرف مقابل خود خواهند بود. از طریق ژنولوژی، بازنگری در (اخلاقمداری)، استتیک (زیباییشناسی)، اقتصاد، اکولوژی، دموگرافی، سیاست، آموزش، تاریخ و بهداشت با دیدی زنانە بە علوم اجتماعی در نوع رویکرد آن مداخلە نماییم. چرا کە هویت یک زن فراتر از یک جنس در ابعاد مختلف ایدئولوژیک است. بنابراین آشکار نمودن طبیعت زن، در عین حال هویداسازی طبیعت اجتماعی کە همانا حقیقت اجتماعی است، میباشد.
همان حقیقتی کە ذهنیت اقتدار جهت فرار از شناخت و توسعەی آن یا رسیدن بدان در راستای زدن و زدودن دستاوردهای زنان، زن، زندگی، آزادی است.
فلسفەی ژن ژیان ئازادی، فلسفەی زندگی است نە مرگ، یک انقلاب علمی کە گفتمان آکادمیک ژنولوژی میتواند پراکتیزەاش نماید. آن فلسفەای را کە خلق گرد آن جمع میشوند و بە آغوش میکشند، تحت هر شرایطی و با هر بهانەای از سوی افراد یا احزاب رد گردد یا بە انحراف کشاندە شود و به بهانهی “بە انحراف کشاندە شدە” رد نمایند، اپورتونیستی بیش نیست. لذا برای دفاع از خون شهدای راە ژن ژیان ئازادی، گفتمان علمی ژنولوژیک میتواند راە را بە سوی انقلاب فرهنگی و بنیادین رهنمون کند. وظیفەی انسانی-اخلاقی و سیاسی ایجاب مینماید خلقی را که بە آگاهی انقلابیِ علمی و بنیادین رسیدە، در راستای گسترش فرهنگ دموکراتیزاسیون خانوادە و دین و ملی گرایی بە سوی سوسیالیسم و علم پوزیتیویستی بە سمت ژنولوژی و جامعە شناسی آزادی آموزش داد.
پخشان عزیزی
زندان زنان اوین
شهریور ١٤٠۳