کار رستم در هفتخوان و رهاندن کیکاووس و لشگر ایران از بند دیو سفید، بسی سادهتر بود تا کار ما ملت در رسیدن به دموکراسی. دیو سفید تنها مازنداران را گرفته بود و مصیبت اینکه دیو سیاه استبداد همه جا را گرفته و حتی در درون و روح ما رخنه کرده است، چنان دهشتناک که ما خود نیز گاهی دست و پای استبداد میشویم. حال اگر توان رفتن به سوی دموکراسی هم نداریم، شناخت راه حتی بی قدم، بخشی از سفر است که وصف العیش، نصف العیش.
این هم از برکات استبداد و بلاخیز بودن دیار ماست که میتوان به هفت گونه و هفتصد گونه این خوانِ مصیبت را گسترد پس این هفت خوانِ دموکراسی که در پی میآید سلیقهای است و هر کس به انگیزه و ذائقه میتواند این قصیده ویرانی را ادامه دهد.
۱ـ قانون اساسی جمهوری اسلامی زهر یا نوشدارو
اینکه میگویند «نیت» شرط صحت عمل است بیراه نیست. پدید آورندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی ۷۲ نفر بودند که ۵۸ نفرشان از طبقهی روحانیان انتخاب شدند. این غلظت روحانی ثمرهاش حق انحصاری فقها در حکومت و انفجار ولایت فقیه در متن قانون اساسی بود.
مبارزه قانونی در جمهوری اسلامی تا هنگای که یک قدم به ماقبل قانون اساسی بر ندارد به جایی نخواهد رسید. حتی اگر قانون اساسی جمهوری اسلامی بی تنازل اجرا شود، باز هم این قافله تا به حشر لنگ است. تنها به شورای نگهبان بیاندیشید که قرار است به نام دین، قوانین و آداب عرب بادیهنشین دوران پیامبر را بر قوانین مدرن ـ بر فرض ـ تصویبی مجلس منطبق کند. دو دنیای متفاوت از بینش و دانش را چگونه میتوان بر هم زد. از این گذشته بنا بر همین قانون اساسی، اختیارات ولی فقیه چنان گسترده است که راه همواره به سوی استبداد باز است.
۱۱۰ سال پیش نمایندگان مجلس اول مشروطه، قانون اساسی نوشتند که شاه برای بازگشت به استبداد ناچار بود کلِ قانون اساسی را کناری بگذارد. همین که شاه مقام مسوول نبود و اختیاری نداشت، تمام عملکرد شاه را چه بد و چه خوب غیر قانونی میکرد. اما خبرگان قانون اساسی جمهوری اسلامی قانونی نوشتند که از هر درز و سطرش فقها و ولی فقیه مستبد میتوانند برای سلب آزادی، بهره ببرند. تاسی به قانون اساسی جمهوری اسلامی بی نقد و گوشه چشمی به تغییرش، زهری است که بدبختانه تا حال به نام نوشدارو قالب خلایق کردهاند.
۲ـ «عرف استبدادی» اژدهای هفت سر
عرف استبدادی یعنی آن نا نوشتهای که اطاعت میشود، مثل آن وقت که آیتالله خمینی گفت «آیندگان» نمیخوانم و همین نخواندن، پایان انتشار روزنامهها و بهار آزادی بود. یا همین حکمهای حکومتی است که آیتالله خامنهای در این دوران ۲۷ ساله رهبری صادر کرده است و متاسفانه حتی اصلاحطلبان بی هیچ عذری پذیرفتهاند. در مجلس ششم به یک حکم حکومتی، قانون مطبوعات به کناری گذاشته شد و یا در انتخابات ریاست جمهوری با حکم حکومتی، مصطفی معین از چنبره رد صلاحیت جست و به گردونه انتخابات بازگشت تا تنوری داغ شود و وسیله تقلب برای رییسجمهور شدن احمدینژاد مهیا.
از عرفهای غیر قانونی که رفسنجانی گذاشت هم در نظر گرفتن نظر رهبری در انتخاب وزرای اطلاعات و خارجه و کشور بود که بعدها در دوران اصلاحات هم رعایت شد. این هفتهای که گذشت عرف دیگری هم رسمیت یافت و آن هم اجازه گرفتن از رهبری برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری است که احمدینژاد بهانهاش شد. بنا بر این رویه، رهبری میتواند نظرش را مخفیانه یا نسبتا آشکار به نامزدها برساند و پیش از انتخابات، تقلبی نرم فرماید. این درست که احمدینژاد شایسته هیچ مقامی نیست و در محکمهای عادلانه باید به حبسی طولانی رود؛ اما رهبری این حق را ندارد که نامزدهای انتخابات را حتی رهنمود دهد چه رسد به راه و چاه گفتن.
۳ـ اصلاحطلبی سفرهای
با نهادینه شدن نظارت استصوابی و عرف استبدادی از اصلاحطلبی آنچه باقی ماند، اصلاحطلبان سفرهای است. فاطمه حسینی نماینده اصلاحطلب مجلس و دختر صفدر حسینی که حقوق بی حساب و کتاب میگرفت، در نطقی هم از پدر دفاع کرد و هم تعریفی از اصلاحطلبی متداول به دست داد که به کار میآید. فاطمه حسینی فرمودند که پدرشان سهم خانواده از سفره انقلاب را برداشتند. از قضا بیشتر اصلاحطلبان بر همین سفره نشستهاند و در ساخت قدرت میچرخند و میگردند و بنا بر نزدیکی و دوری به سفره، حرفهای اصلاحطلبانه میزنند. اصلاحطلبان سفرهای، یکی از عمدهترین موانع دموکراسی هستند. آدمهایی که به وقت گفتن خاموشاند و طوفان که بیاید به سوراخی میروند و بادی که بوزد، حزب باد میشوند. عمر حضورشان در قدرت طولانی است و اگر غیبتی هم بیافتد، آنچنان از دور ثنای استبداد میگویند و بصیرت نشان میدهند که عاقبت مجال دستبوسی مییابند. این جماعت را میتوانید در مجلس و دولت و روزنامهها ببینید و حظ کنید.
۴ـ بی تفاوتی و بی نهادی
مردم ایران در جامعهای مجازی زندگی میکنند. نه فقط اینکه در اینستاگرام و تلگرام عمر هدر میدهند، بلکه به این معنا که سعی دارند از هر چه رنگ سیاست دارد و اصطحکاکی با حکومت پیدا میکند دور باشند و حالا که توان تغییر نظام را ندارند، در خانه و گوشهای از شمال یا حتی در خیابانی خلوت و به طور یواشکی، دنیایی بسازند که جمهوری اسلامی ندارد. در هیچ دورهای این چنین مردم و حکومت بیزار از هم در دو دنیای متفاوت زیست نمیکردند. میتوان در ایران بود و در یک زندگی زیرزمینی و بلکه روزمینی متوجه نشد که در این دیار، «جمهوری اسلامی» حاکم است. میتوان صدا و سیما را خاموش کرد و یکسره با ماهواره از ایران ارتفاع گرفت و حتی کانالهای سیاسی را هم حذف کرد و عمری «بفرمایید شام» نگاه کرد. میتوان در کوچه و خیابان راه رفت و گشت ارشاد را تحمل کرد و به پارتی شبانهای خزید و مست و منگ شد و بی خیال زندگی کرد. حتی شرکت مقطعی در سیاست و مثلا رای بنفشی دادن هم میتواند به مانند یک مد و رنگ در فصلی در بگیرد و دوباره همه چیز به همان دنیای فانتزی برگردد که سیاست ندارد. در چنین وضعی هیچ نهاد موثر و جامعه مدنی شکل نخواهد گرفت. این وضعیت بی تفاوتی و بی نهادی میتواند به فروپاشی کامل جامعه برسد و اتفاقا بنیاد استبداد را استوارتر کند.
۵ـ خودکشی مطبوعات
سعید مرتضوی حتی اگر اعدام شود باز هم زنده است. مرتضوی با احکام روزنامه برافکناش سانسور را در روزنامهنگاران ما درونی کرد. حالا هر روزنامهنویسی میداند چه طور باید بنویسد که هیچ خاصیتی نداشته باشد و یا به کدام مرده و زندهای گیر بدهد که به جایی بر نخورد. حتی میتوان در نشریهای از تاریخ گفت و دود از دودمان چپ و راست و روشنفکر و اصلاحطلب و برانداز بر آورد و گرد و خاک کرد بی اینکه نقدی هم به روحانیت و شیخ فضلالله و کاشانی و نواب و دیگران داشت. روزنامهنگاران میدانند که کجاها را میتوان نقد کرد. مثلا مصدق را میتوان از قهرمان ملی بودن به زیر کشید، او را پوپولیست خواند اما از آیتالله بروجردی و همراهیاش با کودتا هیچ نگفت. وقتی نمیتوان به استبداد تاخت، میتوان به جایی لشگر کشید که پیشتر از سوی شاه و فقیه فتح شده و خطری نیست.
۶ـ موازنه امنیت ـ دیکتاتور
یکی از دلایل خوب بودن استبداد در چشم عوام و بلکه خواص، ایجاد امنیت است. به یاد بیاوریم نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضا شاه را که چه طور رضا سواد کوهی را به هخامنشیان و کوروش و داریوش میچسباند و از این میگفت که او میتواند آسایش و امنیت را به ایران بازگرداند.
جمهوری اسلامی این سالها که داعش به عراق و سوریه تاخته و طالبان در افغانستان است و تروریستها به پاریس و برلین حمله کردهاند، سری بالا گرفته که ایران تحتِ ولایت، امن است. ترساندن مردم از بمب، داعش و عربستان اتفاقا سیاست اثرگذاری است. کم نیستند از مردم ایران که به وزارت اطلاعات افتخار میکنند که کارش را بهتر از سیا و موساد انجام میدهد. امنیت و ترس کاری میکند که آدمی از مار غاشیه به دامن عقرب جراره بگریزد. از میان این بازار مکاره نا امنی، قدیسی هم ظهور کرده که نامش سردار سلیمانی است. از قضا همان روزنامهنگاران سانسور سر خود، این سردار را علم کردهاند که ازمعدود سپاهیان حرفهای است که دخلی به سیاست ندارد و این فاجعه را نمیبینند که این سردار یکی از موانع بزرگ دموکراسی و از پایههای طلایی حکومت موازی است. سردار سلیمانی همین الساعه سیاست خارجی ایران را به هر سو که میل کند میبرد و دیری نیست که فیلش یاد وطن کند و اگر رییسجمهور هم نشود، رییسجمهور را انتخاب کند.
ترس از ناامنی، عمر استبداد را طولانی میکند با این حیله که بترسان و پاسدار بمان.
۷ـ انتظار یک سوار
حافظ میگفت: سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل / شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
گویا شاعر ما چشم انتظار سواری بود که بیاید و وضع نزار شیراز آن زمان را به سامان کند و اتفاقا آن سوار آمد و آل مظفر را بر انداخت و چنان کشتار کرد که هیچ نماند. آن سوار تیمور بود. این انتظار دیرینه تاریخی همچنان با ماست که کسی بیاید و کاری کند. برای گذر از هفت خوان و رسیدن به دموکراسی نه رخشی هست و نه رستمی. همین مردم کوچه و بازار باید کاری کنند. باید آموزش دید و عبرت گرفت و راه افتاد.