نرگس محمدی، برنده جایزه صلح نوبل و زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین، در دهمین سال جدایی فرزندانش، نوشت: “امید دارم کودکانم بدانند من نیز چون همه مادرانِ زندانی گرچه یک نا به جا و نشاندار سرپیچی، اما مادری عاشق بودم که موج سهمگین حسرت کودکانش همچنان بر قلبش میکوبد.”…/
****
بخشی از این متن که در حساب کاربری خانم محمدی، نیز منتشر شده، چنین است:
صبحگاه ۲۶ تیر ۹۴ در اقامتگاه رنجهای التیامناپذیر،در طبقه یکِ تخت اتاق ۲ دربند زنان سیاسی-عقیدتی اوین، شب را با چشمانِ باز تا انتهای مرزِ بیرنگِ کهکشان، قلبی پرتپش به شدت جهیدن گدازههای آتشفشان و دستانی سرد به برودتِ زمستانِ کوهستان به سقفِ آهنی تخت که شعاع دیدنِ مرا دریک متری ”حد میزد، خیره مانده بودم.
ساعت ۵ صبح هواپیما بلند خواهد شد و کیانا و علیِ کوچک مرا برای زمانی نامعلوم از من دور خواهد کرد.دوریای به معنای به آغوش نکشیدن، لمس نکردن، ندیدن و حتی صدایشان را نشنیدن. شبیه محو شدن در فضای مهآلود گمگشتگی نشانهها که مادر و فرزند را در موقعیت وصفناپذیری رها خواهد کرد.
دوریای که مرا برای آنها غریبه و آنها رابرای من ناآشنا خواهد کرد. دوریای که مرا، زنِ ناآشنایی خواهد ساخت که نامش مادر است. نامی نا به جا. جا؟ جایی به نام ایران در جایی به نام خاورمیانه. جایی که جنگ و استبداد شانه به شانهی هم میتازند.
مادرانِ سربازان که به سوی میدان جنگ و کشتار روانه میشوند، مادرانِ کودکانِ وحشتزده که از بمبهای بیامان میهراسند، مادرانِ جوانانِ زیر خروارها خاک پنهانشده که در خیابانها با گلولههای پاسدارانِ ضدامنیت در خون می غلطند و در زندانها سرهایشان را بر طناب دار میآویزند.
امید دارم کودکانم بدانند من نیز چون همهی مادرانِ زندانی گرچه یک نا به جا و نشاندار سرپیچی، اما مادری عاشق بودم که موج سهمگین حسرت کودکانش همچنان بر قلبش می کوبد.