تیروژ در این جستار حکایت پیکرهای ازهمگسسته و آنهایی را که هرگز به خانوادهها تحویل داده نشدند روایت میکند؛ حکایت خشونت دولت-ملتها بر پیکر مردمان ستمدیده. صدای مقاومتی از زخم خونچکانِ کیفر کردن پیکرهای فرزندان بلند میشود و پس از مرگ و بهرغم آن، در جستجوی زندگی است، صدایی از جنس مقاومت دادخواهان خاوران و آبان.
نوشته و ترجمه: تیروژ،
توضیح: بعضی توصیفهای متن دلخراش است، چندان که حمایت بعضی ایرانیان و به ویژه آنها که متعلق به ملتهای تحت ستم هستند از قتل عام مردم فلسطین به دست اسرائیل نیز چنین است.
۱.
هر مرگی
هر چند موردِ انتظار
نخستین مرگ است.
پس چگونه است که میبینم
زیر هر سنگ
یک ستاره خفته است؟
…
شهید برای من توضیح میدهد: در ورای افق
من از پیِ باکرههای جاوید نرفتم،
زیرا که من زندگی را
بر زمین، میان درختانِ صنوبر و انجیر، دوست دارم.
اما مرا راهی به آن نبود،
پس با واپسین چیزی که داشتم به جستوجوی آن برآمدم:
با خون در تنِ لاجورد.
محمود درویش
۲.
اواخر آوریل سال ۲۰۲۰ میلادی دادستانی جمهوری ترکیه در دیاربکر (ئامهد) جنازهی عگید ایپک، عضو حزب کارگران کردستان را که در سال ۲۰۱۷ در درگیری با نیروهای امنیتی ترکیه کشته شده بود از طریق پست به خانهی پدری او فرستاد. تصویر این بستهی پستی در دستان مادرِ در نهایت استیصال، قابی که بعید است هرگز از ذهن بیننده پاک شود. حق حضور مادر در مراسم خاکسپاری آن پیکر نیز از این خانواده دریغ شد. از خیل سوگواران، آخرینی که از گورستان بازمیگردد، مادر است.
حلیسه آکسوی، مادر عگید ایپک. عکس: Evrensel News
کمتر از سه ماه پیش از آن، نیروهای ارتش اسرائیل طی یک درگیری به محمد الناعم، جوان ۲۷سالهی فلسطینی، در خانیونس، جنوب غزه شلیک کردند و به رغم تلاش مردم محلی برای نجات پیکر او، با یک بولدوزر ارتشی از روی آن عبور کردند و بعد تن بیجان و تکهتکهاش را با همان بولدوزر بلند کرده و با خود بردند.
مادر محمد الناعم. عکس: شبکههای اجتماعی
حکایت پیکرهای از هم گسسته و آنها که هرگز به خانوادهها تحویل داده نشدند برای بسیاری از دادخواهان در ایران از دههی شصت تاکنون حکایتی آشناست. ماه منیر مولایی راد، مادر کیان پیرفلک تن فرزند نه سالهاش را با یخ پوشانده بود تا مبادا نیروهای امنیتی پیکرش را بدزدند، و شهریار محمدی پیش از آنکه خود در جریان انقلاب ژن، ژیان، ئازادی در بوکان کشته شود شبی را تا صبح نگهبان پیکر بیجان رفیقش محمد حسنزاده بود تا خانواده بتوانند آن را به خاک بسپارند.
شهریار محمدی بر سر پیکر بیجان محمد حسنزاده. عکس: اینستاگرام شهریار محمدی
در مورد خاص بهائیان، در سال ۱۴۰۲، دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی با حفر چندین قبر تازه در قسمتی از خاوران که پیکر کشتگان قتل زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۸ را در خود جای داده، بهائیان را وادار کردند درگذشتگان خود را آنجا دفن کنند. این در حالی است که به گفتهی سیمین فهندژ، سخنگوی جامعهی جهانی بهائی، قسمت معمول در گورستان خاوران (معروف به گلستان جاوید) برای ۵۰ سال آینده برای دفن درگذشتگان این جمعیت فضا دارد. در یک نمونهی مقاومت، خانوادهی رحیمیان تصمیم گرفته بودند برای «حفظ استقلال جامعه بهائی» و همچنین «احترام به حریم روح خاوران» که مدفن پدرشان – از اعدامیان بهائی دههی شصت – نیز است، پیکر مادرشان، آفاق خسروی زند را در اختیار دانشکدهی پزشکی دانشگاه تهران بگذارند. نیروهای امنیتی پیکر مادر را بدون اطلاع خانواده در گورستان خاوران دفن کردند.
آفاق خسروی زند. عکس: شبکههای اجتماعی
این شقاوتها، جملهی معروف والتر بنیامینِ فیلسوف را به یاد میآورد که دربارهی ظهور نازیسم گفته بود «اگر دشمن پیروز شود، حتی مردگان نیز در امان نخواهند بود.» این اتفاقها بهرغم شدت بیرحمی باورنکردنیشان، مواردی استثنایی نیستند (و شاید بسیاری از ما به فراوانی این خبرها عادت کرده باشیم). اما خشونت حاکم بر پیکرهای بیجان ما به ما چه میگوید؟
۳.
کُردها و فلسطینیان از اصلیترین قربانیان پروژه دولت-ملتسازی اوایل قرن بیستم هستند. کشورهایی که از دل امپراتوری عثمانی زایانده شدند (عراق و ترکیه)، ایرانِ زاده از ممالک محروسهی قاجار، و اسرائیل برآمده از پس از جنگ گسترده در اروپا این مردم را در خود جای دادهاند بیآنکه بهرغم ادعای رسمیِ سیاسیِ خود حقوق مساوی برای آنان قائل شوند. کشورهایی که – به قول تونی موریسون – انگار خانهی این مردم نیستند، هرچند کلیدی که در دست دارند جز به قفل همین خانه نمیخورد. چنین موقعیتی آنها را ناگزیر میکند برای آزادی، احترام و کرامت انسانیشان مبارزه کنند، گیرم از راههایی که مورد پسند نیروهای «مترقی» و اغلبِ حکومتهای امپریالیستی، ملّی و منطقهای نباشد. اینجا از پناهجویان یا مهاجران حرف نمیزنیم، بلکه از مردمی حرف میزنیم که به رغم داشتن شهروندی یک کشور با مکانیسمهای متعدد به حاشیه رانده میشوند و برای تحقق کرامت انسانی خود پای در راهی میگذارند که کشتهشدن در آن چندان دور از انتظار نیست.
۴.
نادره شلهوب کیفورکیان، استاد جرمشناسی دانشکدهی حقوق در دانشگاه عبری قدس، زادهی حیفا و ساکن بخش شرقی بیتالمقدس است. یکی از پروژههای پژوهشی او[۱] معطوف است به بررسی تجربهی خانوادههایی در قدس که پیکرِ فرزندانشان پس از کشتهشدن به دست نیروهای دولتی اسرائیل به بند کشیده شده است. او این تجربه را در پیوند با قدرت بیحدوحصری میبیند که قانون و سیستم «قضایی» به ارتش و پلیس اسرائیل در مواجهه با جان، تن و فضاهای فلسطینیان اعطا کردهاند و می پرسد هدف استعمار از شکنجهی پیکر مردگان چیست.
نمیتوانم چشمانم را ببندم چون میدانم جسد کوچک او را در یخچالهایشان نگه داشتهاند… مدام صدایش را میشنوم که از من میخواهد آزادش کنم، از سرمای یخبندان نجاتش بدهم.
روایت این والدین مجازات و شکنجه در دو سطح را آشکار میکند. فرزندانشان که همواره تحت استعمار اسرائیل زندگی کردهاند حتی پس از مرگ هم کیفر داده میشوند و والدین از امکان عزاداری و دفنِ با کرامت این فرزندان محروماند. استعمارگر با کوبیدن مهر اقتدار خود بر گوشت، تن (حتی پیکر مردگان) و زمین مردمِ مستعمره، زندگان و مردگان تحت حاکمیت استعماری را در زندانِ یک زمان و مکان منجمد به بند میکشد. این زندان سیال و مجازاتِ دائماً در حال تغییر، نظم اجتماعی معطوف به حذف استعمارشدگان را برمیسازد.
نظریهپرداز سیاسیِ اهل کامرون، آشیل اِمبِمبِه پیش از این در مفهوم مرگسیاست (نکروپولیتیک) به توصیف رابطهی حاکمیت استعماری و کنترل بر حق کشتن پرداخته است، رابطهای به موازات نفی قانونی حق مالکیت بومیان بر زمینهایشان. «تجلی غایی حاکمیت، در قدرت و توانایی دیکتهکردن این است که چه کسی میتواند زندگی کند و چه کسی باید بمیرد.» اما اینکه دولت پیکر مردگان را محبوس میکند از اِعمال مرگسیاست فراتر میرود. شلهوب کیفورکیان استدلال میکند که آنچه بر گوشت تن مردگان روا داشته میشود در مقام رژیمی بر مبنای کیفر کردن پیکرهای مردگان/کشتهشدگان (necropenological regime) در خدمت بیرون راندن بیشتر بومیان از سرزمینشان و بیقدرتکردن آنان است. او نوع اِعمال قدرت اسرائیل بر پیکر بیجان فلسطینیان را به عنوان متنی سیاسی میخواند و نشان میدهد دولت پس از مرگ هم از طریق هتک حرمت بدن مرده و زندانیکردن تن کشتهشدگان در یخچالهایش به استعمار ادامه میدهد.
زن و جلوش سیم خاردار و \شت سیم خاردار ورودی در خانه
در اکتبر ۲۰۱۴ و در بستر خشونت هایی که در آن چندین نوجوان فلسطینی کشته شدند – از جمله زنده سوزاندن محمد ابوخدیر ۱۶ساله به دست سه صهیونیست افراطی – حسن مناصره پانزدهساله و پسرعموی سیزدهسالهاش دو شهرکنشین را با چاقو زخمی کردند. حسن با شلیک پلیس به قتل میرسد و اسرائیلیها در حالی که پسرعموی او زخمی روی زمین افتاده بود بر سرش فریاد میزدند «بمیر، مادر…!» بدن بیجان حسن در حالی که از آن خون میرفته در معرض دید رهگذران میماند و بعد در یخچال نیروهای امنیتی محبوس میشود. این یخچالها (و بعدتر گورستانها) به پهنهای قلمروزداییشده برای شکنجهی خانوادهها و جماعتها بدل شده است تا امکان به جا آوردن آداب دفن باکرامت مردگان را از آنها دریغ کند. به علاوه، عمل فریز کردن پیکرها امکان تحقیقهای لازم در مورد شرایط مرگ را از بین میبرد، چرا که کالبدشکافی برای بررسی علت دقیق مرگ در نهایت باید بین ۲۴-۴۸ ساعت پس از مرگ انجام شود. در نتیجه خانوادهها مجبورند میان تمایلشان برای به خاک سپردن یا کالبدشکافی برای رسیدن به شواهد قتل غیرقانونی فرزندشان یکی را انتخاب کنند. دولت با تحویل ندادن این پیکرها به خانوادههایشان به دلایل «قانونی» و «امنیتی» فلسطینیان را به صورتی ازلی و ابدی و حتی پس از مرگ به زندانیانی تحت نظارت دائمی تبدیل میکنند، مردمی که باید از ریشه کنده شوند. محرومکردن بستگان از سوگواری، در تعلیق نگه داشتن زندگان، و دفن نکردن مردگان و تحویل دادن پیکرها به خانوادهها در شرایطی غیرقابلدفن، ناپدیدسازی قهری و بیخبر نگهداشتن جماعتها از سرنوشت افراد در کشمیر، ایران، کردستان و برخی جغرافیاهای دیگر روندی قابل مشاهده است.
در گفتوگوهای ۲۰۱۵ در مجلس اسرائیل در مورد موضع قانونی نسبت به پیکر کشتهشدگان فلسطینی، از یک سو نخست وزیر نتانیاهو و وزیر امنیت داخلی گیلاد اردان مشخصاً بر نگه داشتن پیکرها اصرار داشتهاند، و از سوی دیگر وزیر دفاع وقت موشه یعلون استدلال میکند که این کار بر خلاف تخریب خانهها و باطلکردن حق سکونت فلسطینیان، تروریستهای بالقوه را منصرف نمیکند. دیوان عالی دادگستری اسرائیل بعدتر به دولت اعلام کرد که نمیتواند پیکرها را بدون قانون نگه دارد و به خانوادهها تحویل ندهد. در نتیجه، کنست در ۲۰۱۸ قانون «ضد تروریسم» را تصویب کرد که به موجب آن نگهداشتن پیکر فلسطینیانی که «طی انجام عمیات تروریستی» کشته شده بودند بلامانع بود. به رغم اینکه بر اساس حقوق بینالملل بشردوستانه استفادهی قدرت اشغالگر از اجساد کشتهشدگان برای چانهزنی با طرف مقابل ممنوع است، نهایتاً دادگاه عالی دادگستری اسرائیل تصویب میکند که ارتش اجازهی قانونی دارد که از پیکرها به عنوان اهرم فشار در مذاکرههای آینده با فلسطینیان استفاده کند.
این ابزار قانونی، خانوادهها را وا میدارد زخمِ بازی را برای بقیه عمر حمل کنند. به گفته آنها دفن فرزندانشان میتوانست نقطهی پایانی بر این رنج و پذیرفتن مرگ عزیزانشان باشد. برای بسیاری از ما این یادآور رنج خانوادهی سعید زینالی است که ۲۵ سال است پیگیر سرنوشت فرزندشان هستند، فرزندی بینشان و بیگور. بعضی پیکرها با اخذ این تعهد که خانوادهی آن را در آرامگاه خانوادگیشان در بیتالمقدس دفن نکنند تحویل داده میشود. پیکر نیکا را به یاد میآوریم که نیروهای امنیتی او را از غسالخانهی شهر خرمآباد، زادگاهش دزدیدند و در قبرستان روستای ویسیان بدون حضور بستگانش به خاک سپردند. پیکرها با زور و ترور از خاکی که به آن تعلق دارند تبعید میشوند و مردمی از امکان برگزاری مناسک معمول خاکسپاری و سوگواری، مناسکی که قسمتی از نظم زندگی اجتماعیشان است محروم. استعمارگر نهتنها به ذهن، تن و فضاهای استعمارشدگان بلکه به حسهای آنها هم حمله میکند. اینکه آیا خانوادهها بتوانند برای آخرین بار فرزندانشان را لمس کنند، در آغوش بگیرند، ببوسند، ببینند و با آنها حرف بزنند به تصمیم رژیم وابسته است. اِعمال قدرت دولتی برای حمله و به بازی گرفتن صمیمانهترین حسهای خانواده از جمله از دست دادن فرزند و بیجا شدن به این کار میآید که حس ترس و تعلیق و نه در خانه که در اردوگاه بودن در فلسطینیان تثبیت شود.
شرایط تحمیلی دربارهی تعداد شرکتکنندگان در مراسم خانوادهها را مجبور میکند دربارهی اینکه چه کسی میتواند برای فرزند ازدسترفتهشان سوگواری کند تصمیم بگیرند و سلسهمراتبی قائل شوند. دولت با اعمال این محدودیتها بر رخدادی درناک، مقدس و شخصی مهر حضور و قدرت خود را میزند. به گفتهی یک مادر:
ما مجبور بودیم به شرایط آنها گردن بگذاریم، شرایطی که تحقیرآمیز بودند؛ اما زندگی تحت اشغال نظامی همین است… ما زبانشان را نمیفهمیم، قانونهایشان را نمیدانیم و هیچکس شرایط را برای ما توضیح نداد، ما هم مجبور بودیم موافقت کنیم.
نامههای مربوط به محدودیتهای روند خاکسپاری که خود نوعی مجازات و ناقض امکان به جا آوردن شعائر مذهبی، فرهنگی و ابراز واکنشهای روانی و ملّی است، مطلقاً به عبری به دست خانوادهها میرسد، زبانی که اغلب آنها متوجه نمیشوند. این ارجاع به زبان نامشترک، زبان اشغالگر رنجنامهی شیرین علمهولی را به یاد ما می آورد که نوشته بود:
من در مجموع ٢۵ روز در سپاه ماندم. ٢٢ روز آن را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجههای جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم میکوبیدند. من حتی در آن زمان به راحتی نمیتوانستم فارسی را بفهمم و صحبت کنم. زمانی که سوالهایشان بیجواب میماند، باز مرا به باد کتک میگرفتند تا از هوش میرفتم….
سیاست کیفر کردن پیکرها در نوع روایت مربوط به آنان در احکام دادگاهها، بحثهای مقامهای دولتی و قانونگذاران ادامه مییابد، آنجا که از فرزندان این خانوادهها در همهی اسناد به نام «تروریست» یاد میشود. استعمارگر استعمارشده را بیزبان، بینام و در نهایت بیزمین میخواهد.
چنانکه شلهوب کیفورکیان نشان میدهد این سیاست «نگهداشتن پیکر فلسطینیان به عنوان گوشت منجمد در اسارت و نگهداشتن جامعهی در حال زخمخوردن مستمر و حسابشده قرار است افراد تحت استعمار را به شی بدل کند، اسیری که یک دیگریِ بیپایان قابل کشتن است.» اما چنانکه یک پدر در جمع خانوادههای داغدار میگوید:
نگهداشتن پیکر فرزندانمان زخم بازی است که درمان نمیشود. مجازاتی است بیرحمانه و دردناک، اما آینهای است از ورشکستگی دولت هم… چرا از پیکر فرزندانمان برای مجازات ما استفاده میکنند… خانهام را ویران و خودم را بیجا کردند… ما را تبدیل کردهاند به افرادی به لحاظ جسمی بیمار… اما از نظر روانی، ما از همیشه قوی تریم… تنها کاری که بعد از از دست دادن فرزندانمان میکنیم این است که دلایل بیشتری برای ادامهی زندگی و همبستگی پیدا کنیم، فریزرهای آنها حقوق حقهی ما را منجمد نمیکند… بیشتر زندهشان میکند.
صدای مقاومتی از زخم خونچکانِ کیفر کردن پیکرهای فرزندان بلند میشود و پس از مرگ و بهرغم آن، در جستجوی زندگی است، صدایی از جنس مقاومت دادخواهان خاوران و آبان.
زمانه