سالهاست که بازنشستگان از کانونهای بازنشستگان میخواهند خواسته های آنها(در راس این خواسته ها افزایش حقوق) را برآورده کنند. اما این کانونها حتی برای یکبار هم که شده؛ خواسته بازنشستگان را برآورده نکرده اند. آنها برای آنکه مانع فوران اعتراضات بازنشستگان شوند؛ برای کسب خواسته ها؛ یا میگویند«به فلان مسئول حکومتی نامه نوشته ایم» یا میگویند«قرار است با فلان مسئول حکومتی ملاقات کنیم»! اما چرا آنها با این نامه نگاریها و این ملاقاتها قدمی برای بازنشستگان برنداشته اند؟ واقعیت این است که این تشکلها ساخته “حکومت” میباشند! انتخابات آنها کاملا زیر نظر حکومتیان انجام میشود! حقوق و بودجه آنها را حکومت تهیه میکند و در نتیجه همچون “نهادهای زیرمجموعه حکومت” باید خط مشی حکومت را پیش ببرند. زیرمجموعه بودنِ حکومت، آنجا بیشتر نمایان میگردد که پدیده هایی را که در حکومت میبینیم در این “تشکلهای زرد” نیز میبینیم. اگر در کانونی؛ اعضای هیئت مدیره حاضر نیستند در مورد مسائل مالی شفاف سازی کنند؛ مشابه همین عمل را در شهرداری یا سازمان تامین اجتماعی و یا فلان وزارتخانه نیز میبینیم. در کانونِ تبریز اعضای هیئت مدیره از پول کانون برای خود آجیل شب عید میخرند! اگر رد این دَله دزدی را دنبال کنیم به آموزشهایِ عوام فریبی و بوقلمون صفتیِ امام جمعه تهران کاظم صدیقی و یا فرصت طلبی هایِ اختلاسگران چای دبش میرسیم! یله دادنِ عضو هیئت مدیره بر روی صندلی چرخدار در پشت میز و برای بازنشستگان امکانات سفرهای زیارتی و سیاحتی را فراهم کردن؛ در نوبت قرار دادن بازنشستگان برای گرفتن وام و گپ و گفتگویی با آنها(که این الطاف فراموش نشوند!!)، در حقیقت همان بوروکراسی و پارتی بازیِ درون اداره های حکومتی میباشد. به پشتوانه حکومت از حقوق بازنشستگان، معادل 1% حق مسکن به جیب آنها میرود و هنگامیکه قراردادهای بیمه های تکمیلی بسته میشود؛ هرچه مبلغ قرارداد بیشتر باشد این کانونها بیشتر خوشحال میشوند، آنها بفکر کارگران و بازنشستگان نیستند، آنها بفکر پورسانت خود از این قراردادها میباشند؛ ناف آنها به این قراردادها بسته شده است، تو گویی برای یک وزارتخانه بودجه تعیین میکنند!
اگرچه هستند در این کانونها بازنشستگانِ صادقی که فکر میکنند میتوانند به همکاران خود خدمت کنند ولی همین افرادِ صادق با ایجاد خوشبینی در بین بازنشستگان بیشترین ضربات را به ذهنیت بازنشستگان میزنند. همچنین گاهی تبلیغ میشود افرادی با تحصیلات عالیه باید وارد کانونها شوند چرا که خوب میتوانند قوانین را درک کنند. این ادعا میخواهد کانونها را مرکز تحصیلات، فهم و شعور و بازنشستگان را افرادی نا آگاه که از قوانین چیزی سر در نمیآورند؛ تعریف کند. در حقیقت این ادعا میخواهد با چنین ترفندی؛ بازنشستگان را بطرف کانونها جذب نماید! یک روز با ریش و تسبیح و پیراهنِ سفیدِ یقه گرد که بر روی شلوار افتاده بود؛ کارگران و بازنشستگان را فریب میدادند حالا با دکتر مهندس و صورتهای دو تیغه و کت شلوارهای اطو کشیده دست به فریبکاری میزنند (عملکردی که مشابه آنرا بصورت گسترده در حکومت هم میبینیم). گاه گفته میشود “اگر اساسنامه کانونها تغییر کنند؛ آنها نیز متحول میگردند”! چنین توهمی مانند این امر غیر ممکن میماند که کارمندی بتواند ساختار “شهرداری” را به نفع شهروندان تغییر دهد.
در چنین شرایطی که حکومت حداقل دستمزد را چندین برابر زیر خط فقر تصویب کرده است و به حقوق بازنشستگان مبلغ ناچیزی اضافه نموده، آیا این “نهادهای زیرمجموعه حکومت” میتوانند معترض شده و با روشهای معمول خود این حقوقها را افزایش دهند؟ کدام بار توانسته اند که این بار بتوانند؟
وقتی بازنشستگان تجربه خود یعنی کف خیابان را مطرح میکنند که توسط آن در گذشته توانسته اند به خواسته خود برسند، عده ای برای لوث کردن این تجربه سریعاّ میگویند “الآن امکان کف خیابان آمدن نیست”! باید به این افراد گفت هدف از مطرح کردن این تجربه؛ آن است که گفته شود؛ در این مقطع؛ “تنها و تنها راه حل” همین کف خیابان میباشد! باید به این افراد گفت هدف از مطرح کردن این تجربه آن است که گفته شود نامه نگاری، ملاقات با مسئولین، تلفن زدنِ بازنشستگان به مسئولین و یا کارزار استیضاحِ وزیر کار هرگز جواب نمیدهد. مطرح کردن کف خیابان یک پیشنهاد نیست!! بلکه در این شرایط زمانی؛ مطرح کردن این تجربه؛ از شرایط عینی جامعه نشئت میگیرد. بالا رفتن اجاره خانه، بالا رفتن هزینه درمان و تحصیل، بالا رفتن قیمت گوشت، مرغ، روغن، برنج و بطور کلی گرانی و تورم سرسام آور، بازنشستگان را هر روز به آمدن به کف خیابان مستعدتر میکند. طبیعی میباشد افرادی که به بازنشستگان آدرس غلط میدهند عاملی بازدارنده هستند و افرادی که راه حل درست را ارائه میدهند توان بازنشستگان را افزایش میدهند.