بیش از ۱۱ درصد جمعیت دنیا را معلولان تشکیل میدهند. با این حال حضور و مشارکت اجتماعی و سیاسی معلولان در تمام کشورها سطحی بسیار پایینتر از افراد غیرمعلول جامعه دارد. چه بسا در بسیاری از کشورها، اساسا جایگاهی برای معلولان وجود ندارد و مشارکت، برابری، و حقوق اجتماعی، رفاهی و سیاسی آنان به کلی نادیده گرفته میشود.
معلولان معمولاً به نیازهای حداقلی زیستی فروکاسته میشوند و بهدلیل «رقابتپذیر» نبودن به عنوان نیروی کار در جهانی که «سود بیشتر» بر «زندگی بهتر برای همگان» اولویت دارد، همواره به عنوان زائدهی اجتماع در نظر گرفته میشوند.
در نسلکشیهای آلمان نازی، معلولان بزرگترین گروه قربانیان بودند، بهطوریکه یا مستقیماً به کورهها فرستاده میشدند و یا پس از آزمایشهای سبعانه نسلکشی میشدند. با این حال حتی در اشاره به حقیقت جنایتی که علیه آنان رفته است، رسانهها و کتابهای تاریخ نیز صرفهجویی میکنند.
معلولان مورد عقیمسازی و کشتار سیستماتیک قرار میگیرند، در خانهها و مراکز «نگهداری» محبوس میشوند، مورد آزار فیزیکی و روانی قرار میگیرند، از تحصیل، اشتغال و رفاه اجتماعی محروم هستند، سیاستهای بهنژادی علیه آنان اعمال میشود، بدل به ابژههای ترحم و سوژههای جذب ثواب میشوند، خَیِرها آنان را دروازههای بهشت میدانند و بخش خصوصی نیز به عنوان وسیله کسب سود به آنان مینگرد.
در ایران معلولان همچنان در حال تحصن برای تحقق حداقلهای قانون حمایت از حقوق معلولان هستند و به مطالبات اولیهشان توجهی نمیشود. سازمان آموزش و پرورش استثنایی، با همه ادعاهای گزافش درباره آموزش فراگیر، هنوز بر مبنای جداسازی کودکان معلول عمل میکند، به تامین نیازهای معلمان و دانشآموزانش توجهی ندارد و در تحقق آموزش فراگیر به کلی شکست خورده است. بخش قابل توجهی از نهادهای مدنی، اغلب برای مشارکت واقعی معلولان ارزشی قائل نیستند و جز معدودی از سازمانهای مردمی که توسط خود معلولان اداره میشوند، سایرین در بهترین حالت به «استفاده» نمایشی از آنها بسنده میکنند.