
۳۶۵ روز از تماست میگذره…
تماسی که پرایوت نامبر بود! اما صدای تو پشتش بود… صدای محکمی که هنوز توی گوشمه… “بابا نگران نباش من خوبم، منو گرفتن، ۲۰۹ام…” و نقطهای که همهی دستگیریهای قبلی برام مرور شد….
یک ساله که به تماسهای چند دقیقهای… ملاقاتهای کوتاه از پشت شیشههای نرده زده شده…. و ماهی یکبار دیدن و در آغوش گرفتنهای کوتاه عادت که نکردیم ولی کنار اومدیم تا توان ادامه دادن داشته باشیم….
یکساله به نگرانی مداوم، درگیر بودن، دادگاه رفتن، اعزامهای پر استرس به بیمارستان، صدای زنی که وسط تماسهای کوتاه یادآوری میکنه: “این تماس از زندان اوین میباشد”، مبتلا شدیم. پارسال که همین روز صداتو از پشت تلفن شنیدم فکر نمیکردم قرار باشه، آنقدر طولانی شه، هی امیدواری میدادم که کوتاهه، برای هیچ کاری نکردن که حکم نمیتونن بدن… ولی این جا برای هیچکاری نکردن هم حکم میدن… برای درخواست حقوق عادی هم حکم میدن، برای حرف زدن از واقعیتها هم حکم میدن، برای جلوی ظلم ایستادن هم حکم میدن،
اینجافعال صنفی وکارگری و…. مفهومش زندانه….
عزیزترینم…. هر لحظهی این یکسال با رنج نبودنت کنار خودم و شرایط سختی که تجربه میکنی گذشته، اما نمیتونم منکر این بشم که هر لحظه بهت بیشتر افتخار کردم، به شهامت و شجاعتت….
دوستان خیلی عزیز و نزدیکی از ما کل این یکسال زندان رو تجربه کردند و یا هنوز هم زنداناند، یا منتظر ابلاغ حکم، یا در حال سپری کردن حکم…. دیوارهای بلند اوین، عزیزانی از ما رو توی خودش جا داده…. عزیزانی شریف و ارزشمند که باعث میشن، دنیامون اندکی حداقل جای بهتری برای زندگی همه باشه…
بابا میدونی که دوستت دارم. میدونی که باعث افتخارمی… میدونی که خیلی خوشحالم که دختر توام….
روزهای سختی بودن و هنوز هم هستن… توی یه متن و چند تا کلمه نمیتونم توصیفشون کنم، ولی ایمان دارم که تاریکی همیشه ادامه نداره…. محکم بمون برای روز آزادی…. برای برگشتن به خونه… برای تجربهی دوبارهی روزهای معمولی و قشنگی که داشتیم…. برای اتمام زمستونی که یک ساله سرما و طوفانش، زندگی مارو تغییر داده….
محکم بمون، دوستت دارم.