ویژهی سالگشت جنبش زن،زندگی،آزادی
در سی ساله اخیر، ایران شاهد جنبشهای اعتراضی بسیار بوده است. اما از این میان، خیزش فرودستان و به حاشیهراندهشدگان در سالهای اولیه دهه 1370 را افکار عمومی کمتر به یاد می آورد. شاید به دلیل نبود شبکه های اجتماعی و تلویزیونهای ماهواره ای که به تولید و توزیع اطلاعات و داده ها یاری میرسانند، فراموشی این خیزشهای ناکام که به صورت خونباری سرکوب شدند، ناگزیر باشد؛ اما شاید بتوان دلیل دیگری را نیز در این بی اعتنایی جامعه مدنی ایران به این خیزشها رصد کرد.
در سالهای پس از جنگ و با فراآمدن دولت هاشمی، سیاستهای تعدیل -که اکنون نام درستتر سیاستهای نئولیبرالیستی را می توان به آن اطلاق کرد- بازندگان و برندگانی جدیدی را در جامعه ایران پروراند. بخش کوچکی از طبقه متوسط از این سیاستهای اقتصادی منتفع شده، نه فقط در گذران زندگی بلکه در زیست فرهنگی اش هم از “مستضعفان” سابق جدا شدند. حاصل این تفارق طبقاتی را می توان در شکل گیری گفتمان تحقیر طبقه متوسط برضد لایه های پایین تر اجتماعی دید: پدیدار شدن اصطلاحاتی چون جواد، منیر، بچه زیر پونز، موتوری ها، مترویی ها…یا برگزاری میهمانی های موسوم به خزپارتی که بالماسکه لباس پوشیدن به سبک این طبقات بود، حتی رقصیدن در این میهمانی ها با آهنگ های مورد توجه اقشار پایین تر و تمسخر آن یا ساختن جوک و تقلید لهجه خاص آنها که به خصوص در تلفظ واژه های “ج” و “ک” خود را نشان می داد. این نشانه های فرهنگی در حقیقت بازنمایی جدایی محلهای کار و زندگی و شیوه زیست و شکل گیری نابرابری فزاینده در درون جامعه شهری ایران بود و در کانتکست این فاصله و تفارق، دردها و مشکلات و خیزش های این طبقه هم که طبیعتاً به چشم طبقه متوسط نمی آمد و همدلی ای برنمی انگیخت و بازتابی نمی یافت.
این جدایی در محلهای کار و زندگی و شیوه های زیست فقط از سوی طبقه متوسط ابراز نمی شد. بلکه فرودستان، بهحاشیهراندهشدگان و تهیدستان شهری نیز مرزهای فرهنگی خود را با طبقه بالاتر خود به آرامی بازیافتند و در پشت آن سنگر گرفتند و یا حتی به تهاجم پرداختند. به غیر از راهکارهای فردی چون دزدی و خشونت بین فردی که بخشی از فرودستان و به حاشیه رانده شدگان برای بالا رفتن از پله های مصرف و سرخوشی به کار می گرفتند، کنشهای طبقاتی آنها نیز قابل رصد بود. مشارکت گسترده این اقشار در انتخابات 1384 در حمایت از احمدی نژاد یکی از این نمونه هاست و یا نقشی که نیروهای داوطلب از میان آنها برای فرونشاندن خونین خیزش های طبقه متوسطی در سالهای 1378 و 1388 بازی کردند. این طبقات در واکنشی به تحقیر مضاعف از سوی طبقه متوسط، آگاهانه یا ناآگاهانه به مولفه های فرهنگی طبقه متوسط حساسیت داشتند. قهوه خوردن، عینک زدن، شیک پوشی، روزنامه و کتاب خوانی، استفاده از کلمات تخصصی و دانشگاهی در مکالمات روزمره و حتی نحوه ادای کلمات می توانست مرزهای مشخصی را برای آنها ترسیم کند و به معنای “بچه سوسول بودن” باشد. پس طبیعی بود که اعتراضات بچه های بالاشهر چندان همدلی هم در آنها برنمی انگیخت.
این طبقه در سال 1396، شاید در ابتدا به تحریک بخشهای محافظه کار حاکمیت، سر به اعتراض برداشت. اما این اعتراضات به سرعت در شهرهای بسیاری گسترده شد و به خصوص مالباختگان، بیکاران و حاشیه نشینان را به خود جذب کرد. اما طبقه متوسط، که هنوز با بخشهای اصلاح طلب حاکمیت پیوند داشت، نه تنها با خیزش همدلی نشان نداد که برخی از روشنفکرانش علنا گفتند که از شورش نان دمکراسی زاده نمی شود! و “شورش نان” به سرعت سرکوب شد و از کشتگان و خستگان آن سال نیز چندان نشانی باقی نماند.
حال آنکه دوسال بعد در آبان 98 و به خصوص با بدتر شدن وضعیت اقتصادی طبقه متوسط، بر هم خوردن برجام و تیره شدن دورنمای هر گونه اصلاحی در ساختار حکمرانی بخشهایی از این طبقه به شورش فرودستان در برابر افزایش قیمت بنزین پیوستند. تصاویر شهدای آبان خونین در شبکه های اجتماعی به سرعت گسترده شد و ظلمی که به خانواده های آنها می رفت در افواه عمومی مورد لعن و نفرین قرار می گرفت.
این نزدیکی و مرافقت دو طبقه در پاییز 1401 به اوج خود رسید. شورشهای مردمی از تجریش تا قلعه حسن خان و از رشت تا زاهدان گسترده شد و شبکه های اجتماعی که به رغم فیلترینگ هنوز فعال بود – و هست- پر شد از زندانیان و صدمه دیدگان و کشته شدگان آن پاییز تلخ. همبستگی را می شد در توزیع غذای نذری در شهری دیگر به یاد جوانان شهری دیگر یا در شعارهایی که همبستگی سرزمینی را به نمایش می گذاشت رصد کرد. اما یک مساله برای تقارب و همبستگی بیشتر در این میان غایب بود و هست: گفتمان ایجاب!…
انقلاب بهمن 1357 را انقلاب نفی هم می نامیدند. یعنی اینکه مردم می دانستند چه نمی خواهند و نمی دانستند که چه می خواهند! گفتمان نفی در جنبش های وسیع اجتماعی بر ضدحاکمیت وقت در حقیقت فریاد بلند آنچه نمی خواهیم است، اما توان برانداختن رژیم کهن را به تنهایی ندارد و باید گفتمان ایجاب رخ بنمایاند. ایجاب در انقلاب 57 از سوی روحانیون معنا شد. جایگزینی که قرار بود دردها را درمان کند و علاوه بر نیازهای اقتصادی خواسته های روحانی مردم را نیز برآورده نماید. این رتوریک از سوی رهبری انقلاب مطرح شد و توانست تقریبا تمامی نیروی انقلاب را در پشت خود متشکل کند. پس شکی نیست که انقلاب بهمن 57 هم انقلاب نفی بود و هم انقلاب ایجاب.
حال آنکه خیزش پاییز 1401 در پروراندن گفتمان نفی کوشا بوده، اما نتوانسته است به سمت گفتمان ایجاب فرارود. گفتمانی که بتواند خواسته های این دو طبقه بهم پیوسته را بازنمایی کند و از آن پلی به تغییر بسازد. این گفتمان باید هم به خواسته های اقتصادی طبقات فرودستی بپردازد که در زیر فشار سیاستهای نئولیبرالیستی سی ساله اخیر فقیرتر و نحیف تر شده اند و هم به خواسته های اجتماعی و فرهنگی طبقه متوسط پاسخ بدهد. هر چند که در سالهای اخیر و با فقیرتر شدن طبقه متوسط خواسته های اقتصادی این طبقه نیز پررنگ تر شده است. با اینهمه گفتمانهای چپگرا در ایران که بالذاته می توانند این خواسته ها را مطرح و دنبال کنند، سالهاست که با سرکوب سیستماتیک مواجه هستند و البته که تریبونی هم در رسانه های بزرگ خارج از کشور به آنها داده نمی شود. گفتمانی که توان بسیج دو طبقه سرنوشت ساز را دارد بدون سخنگو مانده است و فاشیسم و راست افراطی از دور با نمایش شیر و شمشیر و تاج برای دمکراسی و عدالت خط و نشان می کشد! پس باید منتظر ماند و دید که آیا این ائنتلاف طبقاتی توان آفریدن گفتمانی رهایی بخش را دارد؟
@iranfardamag