مردمی را می بینیم که از پس ساده ترین وابتدایی ترین نیازهای ضروری بر نمی آیند.
خانواده های دانش آموزانی را می بینیم که در خرید لوازم تحریر فرزندان شان در مضیقه اند.
دانش آموزانی که در معرض بی رحمی و شقاوت و حتی افسردگی قرار می گیرند.
پرخاشگری معلول افسردگی ، ناکامی ، موقعیت های ناخوشایند و تنفر انگیز مثل فقر و.. است.
دانش آموزی که دربین هم کلاسی هایش تحقیر و تخفیف شود چگونه می تواند با دانش آموزان دیگر رقابت نماید.
کاش میشد وضعیت نابهنجار تهیدستان را تشریح کرد و توضیح داد که این طیف از جامعه چگونه بیمار می شوند و چگونه از نبود مداوای کافی با پیشانی عرق کرده و لرزش دستها جان می سپارند…
چگونه خودمان را متقاعد کنیم که زندگی مان بیهوده نبوده است. متاسفانه فقر و درد و رنجش برای خیلی ها آشناست. فقرا به کلی تنها هستند. باد تندی می وزد و شاید به انتهای نیک بختی رسیده ایم که توان کمک رسانی را نداریم.
تورم، پس انداز طبقه متوسط را به اتمام رسانده است. روحیه آدمها خسته است صداهایی را می شنویم که نامفهوم اند.
زندگی انسان ها مملو از رنج ،مصیبت ، ناکامی و تلخی ها و دردهاست، واین روی زندگی موجب دلخوری و ناراحتی از چرخ گردون ، فلک و ملک و دنیاو….می شود.
طاقت ها ،طاق شده است. خانه ای که در آن فقر بیاید خنده می رود.
در منطقه ما ثروتمندان سرمایه خود را صرف خرید خانه های متعدد می نمایند و سپس اجاره می دهند با رهن و اجاره های آنچنان که کمر هر مستاجر ی را می شکند.
وجود خیریه هایی که به درآمدزایی مستمندان توانا از نظر جسمی و فکری بینجامد می تواند التیامی بر این درد مزمن باشد..
کاش ثروتمندان بخشی ،آری فقط بخشی از سرمایه خود را برای راه اندازی کارهای تولیدی به کار می گرفتند و اندکی از رنج های این انسان های کم توان را تامین می کردند …
کاش شکاف طبقاتی بین ثروتمندان و فقیران ،انسانیت ،شرف و مردانگی را از جامعه نگیرد…
کاش..
این روزها کسانی را می بینیم که دستشان از تمام راه های کسب درآمد کوتاه شده است.
در این روزهای آغازین مهر، که صدای بی مهری عجیبی در فضا می پیچد دانش آموزان یتیم و مسکین ناتوان را دریابیم.
بدبختی و فقر سر وصدای بلندی دارد اما افسوس که این صدا را ثروتمندان نمی شنوند.
راستی
چرا غم بینوایان ، اغنیا را اندوهگین نمی کند؟