«در این روزها که با نام ژینا/ مهسا امینی گره خورده باید از نیلوفر و الهه بسیار گفت٬ چرا که اگر این نام امروز چنین برایمان آشناست، یکسال قبل نیلوفر و الهه از اولین کسانی بودند که آن را با صدایی رسا خواندند. آنها که اولین گزارشها را از ژینا منتشر کردند بعدتر هرچه دانستند از شنیدههای دیگرانی بود که به زندان میآمدند. حافظه آنها از تصاویری که در این یکسال بر جان ما رد امید و اندوه زد خالیست.
نیلوفر که خود را به بیمارستان کسری رساند تا شاهدی باشد بر وضعیت وخیم جسمانی دختری اهل سقز که در بازداشت گشت ارشاد بوده و سپس بدون توضیح رسمی از بازداشتگاه این نهاد به بخش مراقبتهای ویژه منتقل شده است و عکسی را از پدر و مادر او ثبت کند که این روزها بیش از هر زمانی در یکسال گذشته دست به دست میشود.
و الهه که با پدر و مادر ژینا در بیمارستان گفتگو کرد و ساعاتی بعد که او جان سپرد به سقز رفت تا مراسم خاکسپاریش را به طور رسمی گزارش کند. این دو راوی از ثبت آنچه پس از آن رخ داد٬ جا ماندند.
الهه در گزارش خود که با نام «یک وطن اندوه» در روز ۲۷ شهریور ۱۴۰۱ در روزنامه هممیهن منتشر شد برایمان از همراهی مردم یک شهر در این خاکسپاری گفت. از اولین طنین شعار «زن زندگی آزادی» بر سر مزار و از این که «ژینا نمیمیرد و نامش رمز خواهد شد». الهه کاری کرد کارستان. ما را با خود به آرامستان آیچی برد و نگذاشت که آن اشکها و مویهها، سرودها و شعارها فقط در آیچی و در خاطره حاضرانش باقی بماند. هر چند که شاید بدون عکسها و فیلمهای سایر حاضرین ممکن بود نشود آنچه شد.
این اولینبار نبود که الهه و نیلوفر در رابطه با «زنان»، «خشونت علیه زنان» و«زنکشی» مینوشتند. کافیست تا نام آنها را جستجو کنید تا دهها یادداشت و گزارش در این رابطه از آنها بخوانید. «قتل با اسم رمز ناموس» نام یکی از گزارشهای الهه و «این گزارش تنش درد میکند» نام گزارشی از نیلوفر در رابطه با «سقط جنین» است که هر دو کمی پیش از شهریور ۱۴۰۱ مورد قدردانی انجمن صنفی روزنامهنگاران تهران قرار گرفتند.
حالا نزدیک به یک سال است که نیلوفر و الهه در زندان هستند، بدون حکم و در بازداشت موقت.
به این فکر میکنم که وقتی آنها بیایند، چگونه باید روزهایی که در این یکسال گذشته را برایشان تعریف کرد. شاید بهترین راه نشان دادن تصاویر باشد. عکسها و ویدیوها، سرودها، نقاشیها و کارتونها.
باید تصویر باشکوه مراسم چهلم ژینا را برایشان ذخیره کرد. تصاویر سخنرانی با صلابت خانوادههای کشتهشدگان در خاکسپاریها. ویدیوهای کسانی که بیرحمانه چشمانشان هدف گلولههای ساچمهای قرار گرفت اما بعدتر مقابل دوربین موبایلهایشان نشستند و با لبخند بر روی چشم مصنوعیشان ضربه زدند و گفتند که زندگی ادامه دارد و از راهی که آمدهاند باز نمیگردند.
الهه و نیلوفر باید تصویر آواز خواندن نیکا و خندیدنش، تصویر سارینا وقتی که راجع به رفاه حرف میزد و تصویر کیان وقتی که مراحل ساخت قایق رباتیکش را توضیح میداد ببینند. باید ببینند خدانور چه زیبا و رها بلوچ بودنش را میرقصید.
باید ویدیوهای دانشآموزان مدارس را به آنها نشان داد، عکسهای آقاماشالله و همسرش که هر هفته اول بر سر مزار محمد حسینی میرفتند و بعد بر سر مزار فرزندشان. باید ویدیوی پدر کومار، مادر سیاوش و …. خیلی چیزهای دیگر را جایی برایشان ذخیره کرد. آنها اولین راویان این داستان بودند.
خبرهای بد همیشه زود پخش میشود. خبر کشتن معترضین، اعدامها، بازداشتها، شکنجهها. اینها را حتما الهه و نیلوفر شنیدهاند. حالا باید برایشان تصاویری را ذخیره کرد که نشان میدهد سالی که گذشت فقط «سال بد» نبود. سال جوانهزدن هم بود. سال مقاومت. سالی که همدیگر را بیشتر شناختیم. کردستان و بلوچستان را، ایذه و آبدانان را، اشنویه و مهاباد را. سالی که گذشت ما را به هم نزدیکتر کرد و این چیزی است که الهه و نیلوفر باید ببینند.
اولین سال «زن زندگی آزادی» با آنکه پر از لحظات دلهره و اضطراب بود اما سال امید هم بود. ما در این سال شهرها و خیابانها را جور دیگری تجربه کردیم. در چشمهایمان برق جدیدی آمد و در موهایمان بادهایی وزید که گویا پیشتر هیچوقت نوزیده بود. باید اینها را برای نیلوفر و الهه گفت، باید تصاویر و عکسها را برایشان ذخیره کرد و نباید گذاشت که هیچچیز فراموش شود.»