«شما دختران تهران نیستید که بخواهید اعتراض کنید»
زندان زنان یاسوج شامل سه بند است که بند یک و بند دوی آن بند محکومین است و بند سه که بزرگترین بند زندان است بند بازداشتیهاست. تمامی بندها و راهروها دوربین مداربسته دارند. زنان زندانی در بدو ورود میبایست به طور کامل برهنه شوند و بدون درنظرگرفتن کرامت انسانیشان تفتیش بدنی میشوند. حتی اگر بیش از یک هفته در بازداشتگاه ارگانهای دیگر باشی هم باید برهنه شوی. این در حالی است که بر ممنوعیت کلیه بازرسیهای بدنی بدون لباس (به جز شرایط محدود برشمردهشده با ضوابط خاص و سختگیرانه و با رعایت اصول اخلاقی و حقوق و کرامت زندانی و با استفاده از دستگاههای الکترونیک و…) و بر لزوم تمهید برای دسترسی متهم بازداشتی به افرادی که وی برای یافتن کفیل یا تودیع وثیقه معرفی میکند، تاکید شده است.
بهگفته زندانیان سابق و فعلی غذاهای توزیعی در زندان زنان یاسوج کیفیت بسیار پایینی دارد و به بهانههای واهی مدتها است که زندانیان این زندان حق دسترسی به آشپزخانه را ندارند و حتی جایگاهی برای نگهداری ظروف نداشته و زندانیان بهناچار ظروف و خوراک را زیر تختهایی که هیچ نظافت و بهداشتی ندارند نگهداری میکنند. این زندان بوفه و فروشگاه هم ندارد و زندانیان تنها یک روز در هفته میتوانند از فروشگاههای خارج از زندان اقلام مورد نیاز را خریداری کنند و اغلب اوقات اقلام خریداریشده تاریخ مصرفشان تمام شده است.
زندانیان میگویند این زندان وضعیت بهداشت و درمان بسیار نامناسبی دارد. نظافت سرویس بهداشتی، بندها و سالنها و… همه به عهده زندانیها است. هر روز طبق نوبت یک زندانی موظف به نظافت کل زندان(به غیر از بندها که به عهده دیگر زندانیان آن بند است) میشود. در روزهای تعطیل، چه آخر هفته باشد چه تعطیلی به مناسبتهای مختلف، زندانیان از حق دسترسی به تلفن محروماند. در بخش بهداری زندان، حال زندانی هرچقدر هم وخیم باشد تا قبل از اینکه از مسئولان زندان کسب اجازه نکنند اقدام به درمان نمیکنند. برای مثال اگر زندانی به سرم تقویتی نیاز داشته باشد یا آنقدر باید در انتظار باشد که از حال برود و او را از زندان خارج کنند یا اینکه به مرور زمان بهتر شود و به بند بازگردد. اما برای دریافت قرصهای اعصاب و روان نیاز نیست در انتظار بمانی. چیزی که دسترسی به آن آسان است و خود کارکنان زندان در ساعت مشخص مانند نقلونبات پخش میکنند، قرصهای اعصاب و روان است. از دیگر معضلات این زندان، وجود شپش است. اقدامی برای جلوگیری از آن صورت نمیگیرد و زندانیان پس از درگیری با شپش از یکسو توسط زندانبانها تحقیر میشوند و از سوی دیگر هیچ امکانات بهداشتیای برای مقابله با آن را ندارند و باید به شکل بدوی با این معضل برخورد کنند. گاهی هم برای رهایی از شپش موهای خود را با تاید میشورند تا حدی که پوست سر کنده شود.
در این شرایط اسفناک زنان زندانی در این زندان از امکانهای حداقلی موجود برای انجام فعالیتهای ورزشی یا هنری که در بسیاری از زندانها معمول است نیز محرومند. هواخوری اصلی، فضای نسبتا بزرگی است که شرایط برخی ورزشها در آن مهیا است اما زندانیان از حق دسترسی به آن محروماند و برای روزی نیم ساعت هواخوری به فضایی که از بند بازداشتیها هم کوچکتر است منتقل میشوند. در این زندان امکاناتی برای اشتغالزایی وجود ندارد و حتی پس از اینکه زندانیان سابق اقلامی برای اشتغالزایی به طور رایگان در اختیار ستاد زندانها قرار دادند این ستاد از گرفتن این اقلام خودداری کرد.
به گفته زندانیان راس ساعت 11 شب اعلام خاموشی میشود و راس ساعت هفت صبح اعلام بیدارباش و بعد از آن سرشماری انجام میشود. در قوانین مربوط به زندان قید شده است که متهم حین ورود به زندان از حیث جسمی و روانی در سلامت باشد و بر ضرورت عدم پذیرش زندانی دارای بیماری حاد یا مجروح و مصدوم و عودت به مراکز درمانی تا تثبیت شرایط او تاکید شده است. در حالی که در بند بازداشتگاه نسوان زنی با شرایط بیماری خاص که در حین ابتلا به همین بیماری دخترش را به بدترین شکل ممکن به قتل رساند، علاوه بر حضور در زندان حتی با سایر زندانیان در یک بند به سر میبرد و زندانیان را مورد آزار و اذیت قرار میداد. رؤسای کلیه بازداشتگاهها مکلفند در چارچوب قوانین و مقررات نسبت به تفکیک و طبقهبندی بازداشتشدگان و رعایت شرایط و ضوابط مذکور اهتمام ورزند و هرگونه اعمال سلیقه شخصی و یا نقض ضوابط تفکیک، ممنوع است این در حالی است که دختر ١٧ ساله به جرم مالی همبند زنی ٥٥ ساله به جرم مواد مخدر یا قتل میباشد. از دیگر قوانین زندان اجبار پوشیدن لباسهای بلند است. زندانیها حق استفاده از لوازم آرایشی را نداشته و هیچ آینهای در زندان وجود ندارد. همچنین کلاسهای احکام در زندان اجباری است و برای گرفتن مرخصی باید مربی احکام تایید را بدهد درحالیکه برای کلاسهای آموزشی هیچ تدبیری وجود ندارد. زانی که تجربه حبس در این زندان را داشته اند میگویند علیرغم محدودیت در دسترسی زندانیان به کتاب، کتابهای مذهبی از جمله قرآن و احکام در جایجای زندان در دسترس بود.
بسیاری از زنان بازداشتشده در خیزش «زن، زندگی، آزادی» در یاسوج، اشکال مختلف خشونت و شکنجه را در بازداشتگاه و زندان زنان یاسوج تجربه کردهاند. یکی از این زنان میگوید هنگام بازداشت نیروهای امنیتی به او که در اسنپ بوده حمله کردند و با کشیدن کیسه روی سرش او را ربودند. او میگوید در زمان بازداشتش بازجو چندینبار به او سیلی زده است. زن دیگری درباره تجربهاش توضیح میدهد: «آن شب وقتی جمع شده بودیم که مثل همه ستمدیدگان علیه تمام ظلمهایی که به ما شده اعتراض کنیم، ماموری به سمت ما آمد و گفت تجمع نکنید و همین الان از اینجا برید. ولی ما همچنان سر جای خودمان ایستادیم مثل تمام ارزشها و آرمانهایی که قرار بود تا خون در بدنمان هست بر آنها ایستادگی کنیم. آن مامور وقتی دید ما همچنان آنجا ایستادیم گفت شما دخترهای تهران نیستید که بخواهید اعتراض کنید. همین حرف لازم بود تا خشممان بیشازپیش فزونی یابد. خشم از اینکه چون ما زنان و مردمانی شهرستانی هستیم حق اعتراض نداریم؟ چون شهرستانی هستیم باید سکوت کنیم؟ چون شهرستانی هستیم بگذاریم شما غارتمان کنید؟»
او ادامه میدهد: «آن شب وقتی به طرف ما حمله کردند همه ما کمی دویدیم و به عقب رفتیم. وقتی ناگهان به پشت سرم نگاه کردم دیدم یکی از دوستانم را گرفتند. وقتی آمدم کمکش کنم کتکم زدند و یک اسپری فلفل را در صورتم خالی کردند. آنلحظه چند نفری از زیر پاهای ماموران نجاتم دادند. آنشب وقتی که چشان و صورتم داشتند میسوختند همچنان زیر لب زمزمه میکردم مرگ بر دیکتاتور. آری، هرچقدر سرکوبمان کنید ما شجاعتر و قدرتمندتر خواهیم شد.»
این زن یاسوجی درباره تجاربش از بازجویی میگوید: «هنگام بازجویی اول نام و نام خانوادگی را میپرسیدند و در سوال بعدیشان اصطلاح «چهکاره هستی» را از ما میپرسیدند. این سوال یعنی اینکه اهل کدام طایفه و کدام تیره هستی تا ببینیم اگر آشنا هستی کمتر یا بیشتر بهتان فحش بدهیم یا ندهیم یا روانتان را تا چهاندازه بهم بریزیم یا تا چهاندازه تهدیدتان کنیم یا کتکتان بزنیم. تبعیض در تمام رفتارهایشان مشهود بود و بعد میپرسیدند: “چرا به خیابانها آمدید؟” آنها خود را مامور و به اصطلاح مسئول امنیت جان و روان مردم خطاب میکردند درحالیکه به خصوصیترین حریم ما تجاوز میکردند و جلویمان عکسهای شخصیمان را دید میزدند. آنها از هیچ توهینی به ما و خانوادههایمان دریغ نکردند و حتی جایی میخواستند خانوادههای ما را که بیشتر از ۲۴ ساعت از ما بیخبر بودند و مقابل دادگاه منتظر ما بودند و خواهش میکردند که ما را چند دقیقه ببیند با ماشین زیر بگیرند.»
یکی دیگر از بازداشتشدگان زن خیزش «زن، زندگی، آزادی» در یاسوج درباره بازداشت خود میگوید: «زمانی که خواستند بازداشتم کنند به خانهمان هجوم آوردند و روی سرم تفنگ گذاشتند و بازداشتم کردند. بعد از آنهم که با چشمبند بازجویی شدم و مورد توهین و تهمت قرار گرفتم. در انفرادی مجبورم کردند که برهنه شوم و لباس زندان را بپوشم. در نهایت هم بعد از اینکه با عفو پروندهام مختومه شد مجددا پرونده جدیدی برایم ساختند.»
زن دیگری که او هم با زور اسلحه و ضربوشتم بازداشت شده بود میگوید: «با زور کتک و اسلحه بازداشتم کردند. در مسیر یکبند توهین میکردند و به مرگ تهدیدم کردند و منتظر بودند حرفهایی بزنم که اتهاماتم را سنگینتر کنند. وقتی رسیدیم مامور زنی که سرهنگ صدایش میکردند آمد و من را به اتاق دیگری برد. چشمانم بسته بود و چیزی را نمیدیدم و نمی دانم چند زن و مرد در آن اتاق بودند. مجبورم کردند کفشها و لباسهایم را در بیاورم. برای بازرسی بدنی به همه جای بدنم دست میزدند و وقتی خودم را عقب میکشیدم میگفتند: “چیه بدت میاد؟ مگه همین رو نمیخواستید؟” بعد از بازداشت با وجود اینکه اطلاعات خانوادهام را داده بودم اما نه تنها آنها را در جریان نگذاشتند بلکه وقتی خانوادهام همهجا را دنبالم میگشتند همچنان می گفتند دخترتان پیش ما نیست. از طرف دیگر برای آزارواذیتم به من میگفتند: “تو یه دختر خرابی که کسی نمیاد دنبالش.” باوجود تمام این فشارها نه آن شب و نه بعد از آن در دادگاه و زیر بازجویی ابراز پشیمانی نکردم.»
او درباره بازجوییها و دادگاهش میگوید: «در بازجوییها با دو نوع بازجو مواجه شدم. یکی که در نقش آدم دلسوزی بود که میخواست کمک کند که البته در واقع میخواست حرف بکشد و کاری کند به هر کاری که کردی و نکردی اعتراف کنی و بازجوی دیگری که با فریاد و تهدید حرف میزد. در دادگاه هم برگهای مقابلمان گذاشتند که اتهامات در آن نوشته شده بود. همه آن اتهامات برای شبی بود که بازداشت شدم ولی آنقدر زیاد بودند که حتی اگر میخواستم هم نمیتوانستم آنهمه کار را در یک شب انجام دهم. بعد از آن در دادگاه به دفاعیاتمم هیچ توجهی نکردند. همه بازداشتشدگان را فلهای میبردند پیش قاضی و بعدش میفرستادند زندان. با اینکه در دادگاه گفتند میتوانم با وثیقه موقتا آزاد شوم اما به ناحق دو هفته دیگر در زندان نگهم داشتند.»
مانند بسیاری از بازداشتگاههای دیگر محرومیت بازداشتشدگان از تماس با خانواده یکی از شیوههای اعمال فشار و شکنجه است. یکی از بازداشتشدگان زن در یاسوج دراینباره میگوید: «یک ساعت بعد از تجمع توسط لباس شخصیای که از قبل میشناختم با گرفتن اسلحه روی سرم بازداشت شدم و من را با ماشین به بازداشتگاه بردند. در تمام طول مسیر بازجویی تا لحظه انتقال به سلول انفرادی چشمانم را بسته بودند. در جواب پیگیریهای خانوادهام که نگرانم بودند و دنبالم میگشتند میگفتند که دختر شما پیش ما نیست و باید اعلام مفقودی کنید. وقتی در انفرادی بودم گفتند باید در مقابل دوربین لخت شوم. فردای آن روز به زندان مرکزی منتقلم کردند و تا دو روز نتوانستم با خانوادهام تماس بگیرم و از شرایط خودم مطلعشان کنم.»
او درباره رفتارهای تحقیرآمیز با بازداشتشدگان زن میگوید: «برای تحقیر کردن ما میگفتند زنها قبلا هم هیچ گهی نبودند، حالا میخواهند انقلاب کنند؟ میگفتند خدا مهسا امینی را لعنت کند که باعث و بانی این اتفاقات شد. به ما فحاشی میکردند و میگفتند شماها میخواهید انقلاب کنید؟ با همین تتوها و موهای کوتاه؟ فکر کردید به این راحتیهاست؟»
او درباره شکنجههای روحی و جسمی خودش و دیگر بازداشتشدگان میگوید: «من را بدون کفش کنار یک سرویس بهداشتی و در سرما نگه داشتند و با شوکر در دستم میزدند. در کنارم میدیدم که پسرها را کتک میزدند. به طرز وحشتناکی پسرها را کتک میزدند. من از دیدن چنین صحنههای هولناکی به گریه افتادم. میگفتند چرا گریه میکنی؟ تو که می خواستی انقلاب کنی و بعد میخندیدند. برای اینکه بیشتر آزارمان دهند شعارهای خودمان را میدادند و با شلنگ و باتوم بچهها را کتک میزدند.»