شکستند سرهای ما را اما اندیشه آزادی که در ذهن ما و باور به پیروزی که در قلبمان ریشه دوانده، از هم گسستنی نیست. از شهریور خونین که بر سر ژینا کوبیدند تا پژواک ضربهای که از برخورد سر رفیقمان به دیوار برخاست نشانهای است از اینکه فهمیدهاید آنجا که کسی “نه” میگوید سری است که برخلاف شما در اجارهی قدرت نیست. امروز از بازداشت و تعلیق در دانشگاه به خشونت علیه سرها روی آوردید تا امکان تخیّل و توان نهگویی را از بین ببرید و ما را آدمهای منضبطی کنید تا در تمنّای مدرک، نابینا باشیم.
سیاهی بر ما چیره نخواهد شد چرا که در این ظلمت شب، ما سپیده ظفر دیدهایم.
اکنون گوشهای ما هم بیدار شده است؛ از صدای نوید افکاری و صدای نیکا تا صدای دانشجویی که گفت: “بچهها کمک” و امروز صدای خشونت حراست در دانشکده مدیریت. ما این صداها را همچون سربدارانمان و لالههای در خون خفته از یاد نمیبریم.
ما میخواهیم زنده بمانیم.
در مقابل شما میایستیم تا روزی دانشگاهی بدون تبعیضهای جنسیتی بدون کالاییسازی آموزش و بدون حذف به بهانههای سیاسی، دینی و عقیدتی را به چنگ آوریم. دانشگاهی که زندانی چشماندازش نباشد و بیهراس از وجود حراست بتوانیم در هوای آن نفس بکشیم و فکر کنیم و رنجی بکاهیم. ما ابتدا با مردم برای زندگی میکوشیم و سپس در دانشگاه برای مدرک.
نیروی زندگیخواهی ما در تحقق “نه” هایمان بیش از وابستگیهای شما برای آریگوییهاست.