تا برج 4 هیچ پولی دستمان نمیآید. همه میرویم از میدان میوه و ترهبار مساعده میگیریم. تا ارباب پولمان را بدهد. کل سال میشود 5-4 میلیون تومان.» کلمه ارباب زیاد بین اهالی رد و بدل میشود. آنهایی که اجاره آلونک میدهند و آنطور که میگویند بین 120 تا 150 هزار تومان هم به ارباب اجاره میدهند.
ترانه بنییعقوب
ایران-همه چیز موقتی است. اضطراری، فوری. بااینکه خیلیهایشان سالها اینجا زندگی میکنند، اما انگار ساکن پناهگاهند؛ نه خانهای برای ماندن. نه…اینجا در قلعه سیمون. شهرک کامیونداران اسلامشهر را که رد کنی، انتهای جادهای خاکی، آلونکهایی را میبینی که این روزها شده محل سکونت نزدیک به 200 نفر. میگویند روزی قلعهای تاریخی بوده. حالا به قول جامعهشناسها یک سکونتگاه غیررسمی است.
قلعه قدیمی از دور شبیه خرابهای است که فکر نمیکنی کسی داخلش زندگی کند. خانهها آجر و خشتاند، اما بیشتر شبیه کپر. کپرهای خشتی. اینجا در گذشتههای دورتر به قلعه هزار اردک هم معروف بوده است. صبح است و همه مردهای روستا رفتهاند برای کار. بیشتر برای کشاورزی و کارگری. زنها و بچهها اما هستند. هرچند اینجا نباید دنبال دختری بگردی که دیپلم داشته باشد. همه ترک تحصیلیاند. شش کلاس بیشتر درس نخواندهاند. اینجا در قلعه «سیمون»یا قلعه «کرک»مدرسه راهنمایی نیست و خانوادهها هم توان فرستادن بچهشان را برای تحصیل به یکی از مدرسههای اسلامشهر ندارند. میگویند شانس آوردهای که امروز زنها هم هستند چون تا ده روز دیگر بیشترشان میروند برای برداشت بامیه.
همهجا پر از خاک است… پر از غبار… از آسفالت خبری نیست. با هر قدم که برمیداری خاک از روی زمین بلند میشود. بچهها که میدوند غبار بیشتری هم بلند میشود. بوی زبالههایی که اینور و آن ور روی هم تلنبار شده آزاردهنده است. بچهها مقابل آلونکها بازی میکنند. لباسهای بیشترشان خاکی است. مقابل همه خانهها پرده وصل شده، خبری از در نیست.
بیشتر اهالی میگویند بعد از سیل گرگان از آن حوالی آمدهاند و ماندگار شدهاند. بعضیها بیش از 20 سال است همینجا زندگی میکنند. مثل خانم راستگو که بیش از 23 سال اینجاست: «سال 71-70 بعد از سیل گرگان آمدیم اینجا. اینهمه سال اینجا زندگی میکنم باورت میشود؟» خانم راستگو حالا 7 بچه دارد. کوچکترینشان محمد مصطفای یکساله است.
نگاهی به خانهشان میاندازم جایی که شش بچه خانم راستگو آنجا بزرگ شده و قرار است، محمد مصطفی هم همانجا بزرگ شود. خانم راستگو مدام عذرخواهی میکند که خانهاش بههمریخته است. آلونک، اتاق کوچکی است که همه وسایل زندگی در آن انبارشده؛ رختخواب، کاسه، بشقاب… فرزند کوچکش در میان آنهمه اسباب خوابیده. اتاق خفه است. در گرمای آخرین روزهای بهار، نفس آدم بهزور بالا میآید: «میبینی چقدر گرم است. تازه تابستان نشده، کولر آبی هم فایده ندارد از بس خاک میآورد. همه اینجا ناراحتی ریه گرفتهاند.» کمی آنسوتر یک لگن آب هست با نانهای خیسخورده. زن فوری توضیح میدهد: «برای اردکهاست.» موقع بالا آمدن از پلهها چند اردک و مرغ و خروس دیده بودم.
در آلونکی دیگر هستم. همان نزدیکیها اصلاً آنقدر به هم چسبیدهاند که از اول فکر نمیکنی هرکدام متعلق به یک خانواده باشد. اتاق کوچک با پرده سفید توری جلویش، درست روبه روی سرویس بهداشتی مشترک قرارگرفته. روی فرشی که کف اتاق پهنشده آنقدر خاک نشسته که رنگ اصلیاش چندان قابلتشخیص نباشد. گوشهای از اتاق، رختخواب کپه شده و آن ورتر که با پردهای جداشده، وسایل آشپزی، گاز دو شعله، کپسول و ماهیتابه و قابلمه رویهم به چشم میخورد.
حالا بیشتر زنها دور ما جمع شدهاند، بچهها هم همینطور. خانم راستگو محمد مصطفای زیبا را که تازه از خواب بیدار شده، بغل گرفته. محمد مصطفی با دو چشم درشت مشکی. برای خریدن او به مادرش 70 میلیون پول پیشنهادشده: «700 میلیون هم میدادند، نمیدادم. پاره تنم است نرگس خواهرش دق میکرد.» نرگس هفت – هشتساله به نظر میرسد. با عشق به برادر کوچکش، هفتمین برادرش زل زده و پاهای کوچکش را قلقلک میدهد. «من عضو شورای روستای قلعه سیمون هستم. میدانی تا حالا چند بار نامه دادهام به وضعیت ما رسیدگی کنند؟ اما هیچکس رسیدگی نمیکند. گفتند اینجا برای بنیاد اقتصادی کوثر است و حکم تخلیه دارند. ما کجا سرگردان شویم؟
زیبا کمی آنسوتر ایستاده و دست دختر کوچکش نگار را در دست دارد: «سختیهای اینجا را خودت میبینی. میگویند به این زندگی عادت کردهایم. چه عادتی؟خودشان بیایند ببینند دو روز دوام میآورند؟ حمام نداریم با لگن آب داغ میکنیم خودمان را میشوییم. 5 تا دستشویی برایمان درست کردهاند. همه مشترک استفاده میکنیم.»
ریل راهآهن از جایی که ایستادهام به چشم میخورد. اطراف همین ریل تا جعفرآباد و دور و برش ساکنان قلعه سیمون روی زمینهای کشاورزی کار میکنند. جالب آنکه اینجا فقط مردها نانآور نیستند. زنها هم بیشترشان کار میکنند. میگویند با این پولها جای دیگری نمیتوانند بروند، تازه اینجا نزدیک به زمینهای کشاورزی است.
«تا برج 4 هیچ پولی دستمان نمیآید. همه میرویم از میدان میوه و ترهبار مساعده میگیریم. تا ارباب پولمان را بدهد. کل سال میشود 5-4 میلیون تومان.» کلمه ارباب زیاد بین اهالی رد و بدل میشود. آنهایی که اجاره آلونک میدهند و آنطور که میگویند بین 120 تا 150 هزار تومان هم به ارباب اجاره میدهند. منظور از ارباب همان صاحب زمینهای کشاورزی و اطرافش است. با خودم فکر میکنم. این روزها و ارباب؟
کمی آنسوتر یک پراید پارک شده. یکی از زنها توضیح میدهد برای پسرش است خیلیها فرزندانشان بزرگشده و از این سکونتگاه غیررسمی رفتهاند. گاهی به آنها سر میزنند. سمیه هم بعد از سیل گنبد برای زندگی به اینجا آمده. وقتی سهساله بوده. حالا همینجا ازدواجکرده و صاحب بچه شده: «آب نداریم. یک شیر آب هست همه میرویم از همان آب برمیداریم. برق هم که دائم نوسان دارد. قطع و وصل میشود. الان همهجا خاک است. دلم میخواهد زمستان اینجا را ببینی. همهجا گل میشود گل.» نوعروس است. در همان چند متر جا هم که باوجود پنکه روشن از گرما نفس آدم بند میآید، وسایلش را بانظم زیاد چیده. رختخوابها منظم یکطرف، وسایل آشپزی سمت دیگر. یک بوفه پر از ظرف و ظروف هم هست. ماهیتابه صورتیاش میخ شده به دیوار.
چشمم به دو دختربچهای میخورد که مقابل در خانه یا بهتر بگویم پرده خانه ایستادهاند. دست هرکدام یک عروسک است. عروسک زردرنگ دختر سمیه هم انگار در گوشه اتاق به ما زل زده. پسربچهای دنبالم میدود، توی چشمهایم نگاه میکند: «خاله یک دوچرخه برام میخری؟» میمانم چه جوابی بدهم. به دوروبرم نگاه میکنم. چند بچه به ما خیره شدهاند. چیزی نمیگویم.
در یکی از آلونکها، جوان معلولی روی زمین افتاده و یک ویلچر کمی آنسوتر. حسین پسر سکینه است: «چند وقتی است از گرگان آمدهام. شوهرم سه تا زن داشت به ما نمیرسید. اینجا کارگری میکنم. فامیلهایم گفتند بیا. تا زندهام از این بچه نگهداری میکنم. ذهنش خوب است، فقط لال است.» اشک در چشمهای سکینه موج میزند: «ببین شکم خودم هم باد کرده.» همه زندگی او یک فرش است، دو پتو، یک کتری و چند استکان و ویلچر پسرش.
یک جوی آب، همان نزدیکیها هست. فرشی کنارش پهنشده. لابد برای اینکه بعداً بشویندش. دخترکی کنار نهر چمباتمه نشسته و ظرف میشوید. همه اهالی همانجا در آن جوی کوچک لباس و ظرف میشویند.
بیشتر خانهها در قلعه سیمون یخچال ندارند برق هم آنقدر نوسان دارد که یخچالها را میسوزاند. نیکوکاران تازگی چند یخچال بردهاند، اما نوسان برق خرابش کرده آنها که یخچال ندارند وسایلشان را در خانه همسایه میگذارند. همه به هم کمک میکنند تا زندگی در شرایط اضطراری یکجوری بگذرد.
شهرداری آماده همکاری با بنیاد کوثر
همانطور که اهالی قلعه سیمون هم اشاره کردند مالکیت اینجا با بنیاد کوثر است. نکتهای که مجیدرجبی، شهردار منطقه 4 اسلامشهر هم آن را در گفتوگو با ما تأیید میکند: «شهرداری وظیفهاش خدمات شهری است. رسیدگی به وضعیت قلعه سیمون وظیفه ما نیست اما من هم از شرایط آنجا ناراحتم و آن را لکه ننگی برای هر انسان ایرانی میدانم. شرایط قلعه سیمون واقعاً غصهآور است. برخی از ساکنان به این شرایط عادت کردهاند؟ همینالان خانه دیگری بدهی نمیروند. خودتان بگویید چند تا ماشین پارک کرده آنجا دیدید؟ اگر اینها را بفروشند قادر نیستند بروند جای دیگر زندگی کنند؟ شما آخر شب یک سری بزنید ببینید چند نفر ماشین دارند؟»
– اما زبالهها هم در این منطقه رویهم انباشته بود؟
-اصلاً اینطور نیست. ما زبالههای آنجا را جمع میکنیم. چرا بنیاد کوثر تکلیف را معلوم نمیکند. زمینهای آنجا مشاعاند، مشکلات قانونی دارند. اما با عنوان شهرداری هر همکاری لازم باشد با بنیاد کوثر میکنیم. بیایند آنجا را بکوبند و بازسازی کنند. ما همه جور همکاری میکنیم. هم مجوز تخریب را خیلی زود صادر میکنیم هم بازسازی.
تماسهای ما با بنیاد کوثر بهجایی نرسید و فقط آقای رسولی در اجرای احکام این بنیاد به ما گفت: «حکم تخلیه قلعه سیمون صادرشده و تا به ما مجوز ندهند اجازه صحبت بیشتر در اینباره را نداریم.» وضعیت قلعه سیمون به قول او پیچیده است.
سکونتگاههای غیررسمی نیازمند مداخله اجتماعی
طرح شناسایی مسائل و نیازهای قلعه سیمون و راهکارهای مداخله در وضعیت اهالی، این روزها توسط پژوهشگران اجتماعی؛ جاوید سبحانی، اوختای حسینی و داریوش محمدی مجد با حمایت مؤسسه توانبخشی امید فردا در حال انجام است. پژوهشگران این منطقه اعلام میکنند در این سکونتگاه غیررسمی 198 نفر زندگی میکنند. آنها معتقدند تغییر ناگهانی بافت قلعه سیمون به ضرر همه است و ابتدا باید بهسازی و بعد نوسازی مورد نظر قرار بگیرد. به اعتقاد این پژوهشگران تنها مداخله اجتماعی میتواند به وضعیت اینگونه سکونتگاهها سروسامان بدهد. آنها نکته مثبت در این سکونتگاه را کار کردن اهالی میدانند.این پژوهشگران در گفتوگو با «ایران» میگویند: «برخی از ساکنان سیمون به این سبک زندگی، عادت کردهاند و تنها با مداخله اجتماعی میتوان شرایط آنها را تغییر داد. هر اقدامی در این منطقه باید با ماهیت اجتماعی انجام شود، حتی اقدامات پزشکی ،چراکه هر مداخلهای بدون تسهیل گری اجتماعی بیفایده است. یکی از اقدامات تسهیل گری در این منطقه این است که پاسخ این پرسش به درستی روشن شود؛ چقدر میتوان سبک زندگی در سیمون را اصلاح کرد و یا تغییر داد؟ در این منطقه تعارضهایی وجود دارد که تغییر بدون مداخله اجتماعی عوارض منفی و جبرانناپذیری به دنبال خواهد داشت.»
آنها کمکهای صرف خیریهای مثل توزیع مواد غذایی و وسایل زندگی در سکونتگاههای غیررسمی را چاره کار نمیدانند و میگویند: «کمکهای بیحساب و کتاب خیریهای فقط میتواند تورمی از فقر و آسیب اجتماعی در این منطقه ایجاد کند.» مشارکت اهالی برای تغییر در منطقه یکی دیگر از نکاتی است که آنها بر آن تأکید دارند: «بدون مشارکت اهالی در روند مداخله اجتماعی، آنها نسبت به سرنوشت خودشان مسئولیتپذیر نخواهند بود. حضور آنها در برنامههای مداخلهای، اعتماد به نفسشان را بالا خواهد برد و احساس خواهند کرد خودشان وضعیتشان را بهبود بخشیدهاند. چیزی که به ندرت در کمکهای بیحساب و کتاب مشهود است.»
این پژوهشگران برای رهایی از این وضعیت چهار مرحله مداخله اجتماعی را پیشنهاد میکنند: «در سطح اول اقدامات اورژانسی و کوتاهمدت مبتنی بر بهسازی و ساماندهی سکونتگاه موجود با تأکید بر خدمات بهداشتی، آموزشی و مددکاری اجتماعی انجام گیرد.
مداخله سطح دوم (میانمدت) مبتنی بر بازسازی و نوسازی سکونتگاه موجود و ساماندهی خدمات زیربنایی، عمومی و نوسازی مسکن باشد.»
به اعتقاد این پژوهشگران، مداخله سطح سوم و چهارم نیز که بلند مدت است، بر انتقال و اسکان جمعیت و خانوارهای موجود در مناطق همجوار و شرایط مهاجرت معکوس و اسکان و اشتغال پایدار آنها در مبدا تأکید میکند.