خط امام» زماني نام يك جريان سياسي بود؛ جرياني كه در صورتبندي جريانهاي سياسي ايران بعد از انقلاب آنها را به عنوان چپ اسلامي ميشناسيم كه شامل گروههايي نظير مجمع روحانيون مبارز و مجاهدين انقلاب اسلامي و همچنين گروهي از جوانان موسوم به «دانشجويان پيرو خط امام» ميشود. اما بعد از رحلت امام و به حاشيه رفتن جناح چپ، «خط امام» از قالب يك نام براي يك جريان مشخص سياسي در ساحت رسمي سياست به محاق رفت و آرام آرام تبديل به يك صفت شد؛ صفتي كه اينبار رقباي نيروهاي خط امام بيشتر سعي ميكردند خودشان را متصف به آن معرفي كنند. ضمن اينكه براي اين كار آنها از ابزار و تريبونهاي متعدد و مناسب نيز برخوردار بودند. در بخشهايي از اين جريان كه در واقع جريان رقيب خط اماميها در دوران حيات امام بودند آرام آرام مدعي شدند خط اماميهاي اوليه از مباني امام و خط امام فاصله گرفتهاند و تغيير جهت دادهاند.
اين همان موضوعي بود كه با سيد عبدالواحد موسوي لاري مطرح كرديم و او بيمحابا اين تغيير جهت را پذيرفت. وزير كشور دولت اصلاحات با تاييد اين نكته كه اصلاحطلبان امروز و
خط اماميهاي سابق تغيير جهت دادهاند تاكيد كرد كه اما تغيير هدف ندادهايم.
نماينده مجالس اول و سوم معتقد است بعد از گذشت نزديك به سه دهه از رحلت بنيانگذار جمهوري اسلامي لازم است در انديشه و آراي ايشان اجتهاد كرد تا محكمات و متشابهات انديشه ايشان از هم تمييز داده شود.
موسوي لاري همچنين در بخش ديگري از اظهارات خود با اشاره به نزديكي خط اماميها به نزديكان و بيت امام تاكيد ميكند كه امام هيچگاه اجازه نداد اين مساله تبديل به رانتي براي نيروهاي موسوم به خط امامي يا همان چپهاي اسلامي شود. به اعتقاد وي روش امام اين بود نگذارد موازنهاي كه بين مجموعه نيروهاي انقلاب وجود داشت بر هم بخورد. لاري، انتصاب آيتالله شيخ محمد يزدي به عضويت در شوراي نگهبان را توسط امام بعد از اينكه نتوانست در انتخابات مجلس سوم آراي لازم را اخذ كند شاهدي بر اين مدعا ميداند.
عضو مجمع روحانيون مبارز در بخش ديگري از اين گفتوگو با اشاره به هويتي كه براي نظام جمهوري اسلامي نزد بنيانگذار آن مطرح بود گفت : امام به عنوان معمار و موسس يك نظام از تاسيس اين نظام، يك برداشتي داشته و براي اين نظام يك هويتي را قايل بوده است. آن هويتي كه امام براي نظام جمهوري اسلامي قايل بوده اين است؛ يك نظامي شكل ميگيرد كه در مديريت آن، مردم حرف اول را بزنند و در تنظيم مناسبات فردي و جمعي قانون شريعت يعني اسلام حرف اول را بزند. آنچه در گذشته قبل از انقلاب و در حكومت سلطنتي نبود و مردم نقشي نداشتند. امام آمد نظامي را تاسيس كند كه مردم محور اداره شود. در نظامي كه امام آن را كوبيد و از بين برد يعني نظام شاهنشاهي، براي احكام شريعت آن جايگاهي قايل نبودند. پس آنكه ميتوانيم بگوييم امام به عنوان معمار و موسس نظام بر آن تاكيد داشتند اين است كه اسلاميت و جمهوريت اين نظام به عنوان دو ركن مكمل ديده شوند نه دو ركن متعارض. اين دو مكمل يكديگر هستند؛ اگر مردم از گردونه خارج شوند نظام از بخشي از هويت خود دست برداشته و اگر اسلام و محتواي اسلامي از دست برود باز هم اين حكومت، بخشي از هويت خود را از دست داده است.
فرا رسيدن سالروز ارتحال بنيانگذار جمهوري اسلامي مناسبتي شد براي مروري بر تاريخ پيدايش مفهوم «خط امام» و برداشتهاي متفاوتي كه از اين مفهوم در بين نيروهاي انقلاب و همراهان امام به ويژه در سه دهه اخير وجود دارد. اين موضوع، محور گفتوگوي ما با حجتالاسلام والمسلمين سيد عبدالواحد موسوي لاري بود كه اكنون متن آن پيش روي شما است.
جريان فكرياي كه امام منادي آن است، جرياني است كه از يك سو با تحجر مبارزه ميكند و بريده از بافت سنتي متحجرانه است كه معمولا بر مجامع ديني و مذهبي ما سايه افكنده است. يكي از ويژگيهاي امام اين بود كه از دل يك جريان سنتي يك انديشه نو مطرح كرد؛ انديشهاي كه ميگفت بايد متناسب با دنياي روز حركت كرد و اسلام به عنوان يك شريعت ميتواند جامعه را اداره كند؛ موسي به دين خود، عيسي به دين خود را قبول نداشت و ميگفت كه همه ما در مقابل جامعه مسوول هستيم.
از دو زاويه ميتوان به بحث خط امام پرداخت؛ يكي بعد تاريخي و ديگري بعد معنايي و مفهومي آن است. در واقع مفهوم خط امام در ابتدا به عنوان اسم يك گروه يا جريان سياسي ظهور كرد و بعدها تبديل به يك صفت شد و گروهها يا جريانهايي سعي ميكردند خودشان را متصف به اين صفت نشان دهند. ما هم بنا داريم در اين گفتوگو به هر دو بعد از مفهوم خط امام بپردازيم. در ابتدا بفرماييد مفهوم خط امام در چه مقطعي و توسط چه كساني در جامعه مطرح شد و كم كم به يك نام براي يك جريان سياسي مشخص تبديل شد؟
تا آنجا كه به ياد دارم نخستين بار واژه خط امام، در جريان تسخير لانه جاسوسي امريكا توسط دانشجوياني كه خود را به عنوان دانشجويان مسلمان پيرو خط امام معرفي كردند، مطرح شد. يكي از دلايل اين اقدام در آن زمان نيز اين بود كه بالاخره فضاي عمومي دانشگاهها در سال ٥٨ بسيار متكثر بود. جريانات چپ، ماركسيست، لاييك و جريانات مختلف زيادي در دانشگاهها فعال بودند و بعضي اوقات طنين صداي آنها بيشتر از بچه مذهبيها و مسلمانان بود. علاوه بر اينكه مذهبيها هم گرايشات مختلف داشتند، لذا اين مجموعهاي كه تازه به خود شكل داده و سازماني به نام دانشجويان مسلمان را سامان داده بودند، در حقيقت بچه مذهبيهاي چند دانشگاه بزرگ تهران بودند كه دور هم جمع شده و فعاليتهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي را بنا داشتند انجام دهند بنابراين، اين عنوان «خط امام» را براي خود انتخاب كردند با اين اعتبار كه جريان فكرياي كه امام منادي آن است، جرياني است كه از يك سو با تحجر مبارزه ميكند و بريده از بافت سنتي متحجري است كه معمولا بر مجامع ديني و مذهبي ما سايه افكنده است. نميخواهم بگويم كه حتما تمام سنت گرايان چنينند و هويت آنها به اين شكل است اما بالاخره گرايش سنتي نوعي تاثيرپذيري از انديشههاي متحجرانه نيز در آن ديده ميشود؛ مثل انجمن حجتيه و امثال آن يا بعضي از سنتيهاي درون بازار كه در آن زمان فعال بودند و هر نوع تغيير در فهم ديني چه شعائر ديني و چه احكام ديني را برنمي تافتند. يكي از ويژگيهاي امام اين بود كه از دل يك جريان سنتي يك انديشه نو مطرح كرد، انديشهاي كه ميگفت بايد متناسب با دنياي روز حركت كرد و اسلام به عنوان يك شريعت ميتواند جامعه را اداره كند؛ موسي به دين خود، عيسي به دين خود را قبول نداشت و ميگفت كه همه ما در مقابل جامعه مسوول هستيم. در مقابل جريان سنتي، جريانهاي لاييك، چپ ماركسيست، ئيسمها و ئيستهاي يا مقابلهكننده با دين يا آنهايي كه دين را يك امر شخصي ميپنداشتند كه بيشتر در محيطهاي ليبرالي مطرح بود. آنها اعتقاد داشتند كه دين، امر قلبي و رابطه انسان و خداست و نبايد در شوون زندگي وارد شود. خب امام آمده بود و اين نگرشها را نيز به هم ريخته بود به اين معنا كه احكام شريعت، احكامي است كه ميتواند بايدها و نبايدهاي اداره جامعه را نيز مطرح كند. بچههاي مسلماني كه داخل دانشگاهها بودند ميخواستند اين طرز تفكر را دنبال كنند؛ از طريق «نه» به متحجرين و «نه» به جريان گريز از دين با پيروي از ديدگاهي كه ميگويد دين در عرصه اداره زندگي حضور دارد بنابراين اينها كه خط امام را انتخاب كردند ميخواستند خود را اينگونه معرفي كنند.
مرحله دومي كه بحث خط امام مطرح شد بعد از مجلس اول و در مجلس دوم بود. شايد بعد از مجلس اول و فضاي بعد از ٧ تير و شهادت مرحوم بهشتي و تا حدودي فضاي بعد از تعطيلي حزب جمهوري اسلامي. حزب جمهوري اسلامي كه در واقع همزاد نظام جمهوري اسلامي بود يك حزب فراگير به شمار ميآمد و همه كساني كه دل در گرو جمهوري اسلامي داشتند سعي ميكردند به نوعي مناسبات خود را با اين حزب تنظيم كنند؛ يا عضو باشند يا همراه با آن حركت كنند اما بنا به دلايلي، مسير حزب به سمتي رفت كه به تدريج در سال ٦٢ يا ٦٣ به تعطيلي كشيده شد. اين حزب كه بعد از هفتم تيرماه ٦٠ و شهادت آيتالله بهشتي و ياران او به حزب شهيدان تبديل شده بود، همهچيز را در يد خود ميديد و تصور ميكرد كه بايد دولت، مجلس و قوه قضاييه همه با او همراه باشند. شايد همه ماجرا واقعا اين نبود اما اينگونه تلقي ميشد كه اين حزب ميخواهد همهچيز را در اختيار خود بگيرد و شايد همين باعث تعطيلي آن شد.
يعني به نوعي تحميل يك نظام تك حزبي؟
ببينيد زماني هست كه نظام تك حزبي، يك ساختار پولاديني نيز دارد كه ميتواند از عهده آن بربيايد، زماني هم كسي ادعايي ميكند كه نميتواند آن را عملي كند. به هر جهت، اصل نظام تك حزبي مثل نظام متكي به فرد بوده و هر دو غلط است. موضوع بحث من اين نيست. ميخواهم بگويم در اين بستر يعني بستري كه بعد از ٧ تير بود، كمي فاصلهها زياد شده بود، مجلس عدم كفايت سياسي بني صدر را داده و او فرار كرده بود. جريان حامي بني صدر در مقابل نظام قرار گرفته بود. فاصله و زاويه جريان ملي- مذهبي با حاكميت مقداري بيشتر از قبل شده بود گرچه همچنان درون حاكميت، در مجلس و جاهاي ديگري حضور داشتند اما اختلاف ديدگاه پيدا كرده بودند. در درون نيروهايي كه خود را مقلد و همراه امام ميديدند باز اين تفاوتها خود را نشان داده بود؛ جريان سنتي كه بازاريها، بخشي از حزب جمهوري اسلامي و بخشي از جامعه روحانيت بودند به شكلي با نگاهي كه امام براي اداره جامعه داشتند فاصله پيدا كرده بودند. نميخواهم بگويم كاملا از امام بريده بودند، اما بالاخره معلوم بود كه زاويه دارند و آنچه امام مطرح ميكند زياد مطلوب آقايان نيست. در چنين فضايي، يك مجموعهاي احساس ميكردند كه بايد در مسيري كه امام ميگويد حركت كنند. بعد از مجلس اول، جلساتي هم بين نمايندگان مجلس اول و هم بعضي از مسوولان اجرايي شكل گرفته بود كه هر ١٠-٢٠ نفر در يك جلسه بودند آن هم به اين دليل كه به هم نزديكتر بودند، خانهها و محل كار آنها به هم نزديك بود و ارتباطات آنها بيشتر بود. اين جلسات نيز توسط افرادي به هم پيوند ميخورد كه نهايتا به يك تجمع، گروه يا شورايي به نام ائتلاف خط امام تبديل شد. اين ائتلاف، در آستانه انتخابات مجلس سوم شكل گرفت.
پس اينجا خط امام از يك گفتمان به يك جريان سياسي تبديل ميشود.
در واقع به يك ساختار تبديل شد. ساختار كه ميگويم منظورم ساختار حزبي نيست بلكه ساختار جبههاي است يعني مجموعهها، گروهها يا احزاب و انجمنهايي باشند مانند سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، انجمن اسلامي معلمين يا خانه كارگر. اين مجموعهها به اضافه يك سري شخصيتها و چهرههايي كه هنوز تشكل خاصي نداشتند اما در اين جمعها پذيرفته شده بودند. بخشي از آن به نمايندگان دوره اول برميگشت كه خود من يكي از آنها بودم. ما اين ارتباط را با يكديگر حفظ كرده بوديم و هيچ گونه وابستگي تشكيلاتي نه به مجاهدين انقلاب داشتيم و نه به انجمن اسلامي معلمين و جامعه روحانيت و ديگر تشكلهاي موجود آن زمان. اما در همين جلساتي كه از مجلس اول شروع كرده و براي طرحها و لوايح و مسائل مجلس و كشور تبادل نظر ميكرديم اين ارتباطات ادامه پيدا كرد، سازمان مجاهدين انقلاب و انجمن اسلامي معلمين و… نيز حضور داشتند كه در نهايت به ائتلاف خط امام منتهي شد بنابراين واژه «خط امام»، يك بار ديگر از آن عنوان اوليه كه براي عدهاي دانشجو مطرح شد به ساختاري تبديل شد كه دربرگيرنده احزاب و تشكلهاي مختلف بود. اين ائتلاف نشان ميداد كه به صورت تدريجي نوعي خط كشي بين جريانات درون نظام به وجود آمده است يعني اين ائتلاف از نظر مسائل اقتصادي، نگاهي متفاوت با جامعه روحانيت مبارز تهران و جامعه مدرسين قم و انجمنهاي اسلامي بازار و حزب موتلفه اسلامي داشت و يك نوع قرابت بيشتري با بيت امام و با كساني كه اطراف امام بودند و همچنين انس بيشتري با آنها به وجود آمده بود و تلقي ما در ائتلاف خط امام اين بود كه از اين طريق ما به امام و راه و رسم ايشان نزديكتر هستيم تا ديگران و ما راحتتر بتوانيم بفهميم كه امام در مقطع فعلي چه ميگويد. اين تشكل به وجود آمد كه با چنين برداشتي از انديشه امام صيانت كند.
در حقيقت، سعي ما بر اين بود كه به عنوان يك گروه كه فهمي متفاوت با جريان راست سنتي در حوزههاي اقتصاد، سياست خارجي، سياست داخلي، گردش نخبگان و امثال آن داريم دور هم جمع شده و يك سري اهدافي را كه اهداف امام و انقلاب ميدانيم، دنبال كنيم. اين مساله تا سالهاي منتهي به انتخابات مجلس سوم، به تدريج نضج بيشتري گرفت. مقوله انتخابات باعث شد كه افراد بيشتري وارد اين جمع شوند. وقتي كه بحث انتخابات مجلس سوم مطرح شد خب كشور در شرايط سختي بود، جنگ و درگيري و… كشور را به خود مشغول كرده بود، دولت مهندس موسوي هم بالاخره درگير اين مسائل بود. در مجلس دوم يك سري اختلافات براي دفاع از دولت نيز به وجود آمد و دولت در معرض انتقادات تندي قرار گرفت. عدهاي نيز در آن مجلس بالاخره از دولت دفاع كرده بودند بنابراين مقوله ديگري نيز به نام دفاع از دولتي كه مورد حمايت امام (ره) است –منتها با اين قيد- به مجموعه مسائلي كه وجود داشت اضافه شد. اين ائتلاف سعي ميكرد كه مجلس آينده را متفاوت با مجلس دوم داشته باشد؛ مجلسي باشد كه گفتمان امام را بهتر درك كند. بعضي از افرادي كه در اين جمعها حاضر ميشدند در تشكل جامعه روحانيت نيز حضور داشتند البته تعداد آنها زياد نبود.
ميتوانيد نام ببريد؟
آقاي كروبي، آقاي امام جماراني و… چند نفري بودند اما بحث در واقع بحث يك تشكل نبود. وقتي بحث انتخابات مطرح شد اختلاف نظرها شفافتر شده و بحث مصداقي، عيني و عملي شد. يكي ميگفت اين خانم يا آقا باشد و ديگري مخالفت ميكرد، اختلاف نظرها روي بستن ليست و نحوه ورود به انتخابات و رقابتي كه در جريان انتخابات سامان ميگيرد، بروز و ظهور بيشتري پيدا كرد. در نتيجه در همين فضاي ملتهب و عدم همگرايي بين بعضي از اعضاي جامعه روحانيت كه در اين ائتلاف خط امام نيز حضور داشتند با جامعه روحانيت بروز پيدا كرد و در نهايت به شكلگيري تشكلي به نام مجمع روحانيون مبارز منتهي شد. مجمع روحانيون مبارز وقتي شكل گرفت – مقدمات و موخرات آن را حذف ميكنم چون بارها گفته شده- در حقيقت شاخصترين نهادي شد كه مدافع انديشه و تفكر امام بود. دلايل آن نيز زياد است؛ اول اينكه بعد از اينكه دوستان به نتيجه رسيدند كه تشكلي به نام مجمع روحانيون تشكيل دهيم آنجا بحث شد كه ما نميتوانيم اين تشكل را بدون نظر امام تشكيل دهيم. اگر امام مخالف اين فعل باشد ما قطعا نبايد وارد آن شويم كه قرار شد بعضي از دوستان خدمت امام برسند و از ايشان استفسار كنند كه ايشان نيز شفاهي اين حركت را تاييد كردند و بعد نيز نوشتند. پس يكي از ويژگيهاي اين تشكل اين بود كه از زمان شكلگيري با نظر امام سامان گرفت. ويژگي ديگر اين بود كه بسياري از نيروهاي روحاني كه در دفتر امام كار ميكنند به اين تشكل وارد شدند.
منظورتان شخصيتهايي مثل آقاي توسلي است؟
بله، مثل ايشان، مثل آقاي امام جماراني، آقاي رحماني، آقاي محمدعلي انصاري و مثل همه آنهايي كه بودند… آقاي نظامزاده، آيتالله صانعي، آيتالله سيد محمد هاشمي و خيليهاي ديگر. خب اين فضاي عمومي جامعه را با خود همراه كرد. يعني مجمع روحانيون مبارز جرياني بود كه معلوم شد بناست اين اختلاف نظرهايي كه در جامعه وجود دارد به صورت شفافتري متولي پيدا كند. نه اينكه نبود اما خب متولي نداشت و اين قطببندي به معني شفاف شدن اين قطببنديها بود. بنابراين ائتلاف خط امام در يك چنين بستري با محوريت مجمع روحانيون مبارز و عضويت انجمن اسلامي معلمان و بعد نيز شكلگيري انجمن اسلامي مدرسين دانشگاه و سازمان مجاهدين انقلاب، اين تركيب به ائتلاف خط امام نيز سامان داد. اين پيشينه تاريخي اين ائتلاف بود. از اين به بعد، نيروهاي جريان خط امام در عرصههاي مختلف خود را نشان داد، در مجلس سوم و چهارم، در درگيريهاي سياسي كه به وجود آمد و…
يكي از انتقاداتي كه به مجمع روحانيون و هممسلكيهاي آنها وارد است تئوريزه كردن مواردي از قبيل مصادرههاي اول انقلاب است. به هر حال جناح راست و چهرههاي شاخص روحانيتشان در اين موضوع به خاطر وصل بودن به بازار خيلي تمايلي به اين كار نداشت و بعضا از خود مخالفت هم نشان ميدادند.
بحث مصادرهها نه. ببينيد اتفاقا دستگاه قضايي به صورت عام، از ابتداي جمهوري اسلامي تا امروز در دست جريان اصولگرا بوده است. اصلا در تشكيلات قضايي نيروهاي خط امام كمترين نقش را داشتند. مرحوم آقاي قدوسي، مرحوم آقاي آذري قمي، اين مجموعههايي كه به اصطلاح در بدنه قوه قضاييه بودند… درست است در مقطعي آقاي بهشتي رييس ديوان عالي كشور بود و آقاي…
البته در همين دستگاه قضايي آقاياني نظير آيتالله موسوي اردبيلي و همچنين آيتالله موسوي خويينيها حضور داشتند.
آقاي موسوي اردبيلي دادستان بود اما آن دو بزرگوار هم از موسسين حزب جمهوري اسلامي بودند. شبكههاي پاييندستي يعني قضات عملكننده عمدتا يا از مدرسه حقاني بودند – كه در حال حاضر نيز همه در قوه قضاييه حضور دارند و گرايشات آنها نيز معلوم است جرياني بودند – كه تا حدودي به اصولگراها نزديك بودند و اكنون نيز خيلي از آنها عضو جامعه روحانيت و جامعه مدرسين و اينها هستند. بنابراين خطكشي در رابطه با مصادرهها و مسائل قضايي خيلي وجود نداشت.
پس به زعم شما مجمع روحانيون و ساير تشكلهاي جريان چپ خيلي موافق اين مسائل نبودند؟
نه، ميخواهم بگويم در مقطع شكلگيري مجمع يعني در پايان سال ٦٦ و آغاز سال ٦٧ موضوع مصادرهها اصلا مورد بحث نبود. بله، مثلا فرض كنيد بعضي از رفتارها را نميپسنديدند كه عمدتا به نوع برخوردها و روشهايي كه خيلي تنگنظرانه بود برميگشت. مجمع روحانيون قطعا اينها را نميپسنديد و جزو منتقدين به اين نوع رفتارها بود ولي اصل مصادرهها، موضوع بحث نبود. بله، يك بحث در حوزه اقتصاد به عنوان خط فاصله بود و آن نيز بحث هياتهاي
هفت نفره، مقابله با خوانين و صاحبان اراضي كلان بود كه تحت عنوان هياتهاي هفت نفره و واگذاري زمين از سال ٥٨ شروع شده بود. از همان سال ٥٨ يك جريان عدالتخواه وجود داشت كه ميگفت نميشود يك عده چندين هزار هكتار زمين داشته باشند و يك عده در همان محل، براي داشتن يك هكتار زمين كه بتوانند زندگي خود را تامين كنند دچار مشكل باشند. اين نگاه يعني در واقع موضوع روز آن روز. بحث هياتهاي هفت نفره و نگاهي كه به نظام فئودالي و نظام واگذاري اراضي مطرح شد. بالاخره به صورت طبيعي جريان حامي نظام و امام، خواهان اين بود كه يك تعديل در اين عرصه يعني مالكيتهاي كلان ارضي، اتفاق بيفتد و اصلا شكلگيري هياتهاي هفت نفره نيز به همين دليل بود.
يك عده سوال داشتند كه آنها نيز به نظر من در حد طرح سوال بود كه آيا اين كار درست است يا درست نيست. بعضي از مراجع بودند مثل مرحوم آيتالله گلپايگاني كه سوال داشت و خيلي با اين رفتارها موافق نبود. بعضي چهرهها و مراجع مثل مرحوم آيتالله منتظري و آيتالله مشكيني خود اصلا جزو حاميان اين تفكر بودند. اين بله، يك بحث بود كه بين نيروهاي خط امام و نيروهاي مقابل آنها به يك نقطه به اصطلاح مخالفت و موافقت بدل شده بود اما بحث دستگاه قضايي خيلي موضوع بحث نبود. يكي از موضوعات ديگري كه در اين فاصله به عنوان موضوع اصلي مناقشات مطرح شده بود نگاهي بود كه به مناسبات داخلي ميشد. يعني مثلا عدهاي در بحث پاكسازيهاي آموزش و پرورش، خيلي اصرار داشتند كه اگر معلمي زماني خطايي كرده و در جشن چهارم آباني شركت كرده او را كنار بگذارند؛ يك نگاه تند به اين شكل وجود داشت. خب عدهاي نيز ميگفتند انسان جايزالخطاست؛ حالا عدهاي در آن رژيم بالاخره معلم بودند، سركار ميرفتند،
خواه ناخواه جايي براي شاه دعا ميكردند و… اما اين دليل بر بد بودن يا خوب بودن آنها نيست و نبايد تند برخورد كرد. اينها نيز از موضوعاتي بود كه تا حدي در عرصه مناسبات داخلي تبديل به مساله مناقشهبرانگيزي شده بود. برخي نيز دفاع از تماميت دولت را براي خود ضروري ميدانستند. بالاخره اين دولت، دولتي بود كه خود را طرفدار امام و فكر امام ميدانست. برخي نيز منتقد دولت بودند و تا مرز برخورد با دولت و حتي سقوط آن نيز پيش ميرفتند. اين نيز يكي از مسائل مورد مناقشه بود.
اينكه در افواه اينگونه فكر ميشد كه نيروهاي خط امام به نظر امام و حمايت امام نزديك هستند، آيا هيچوقت به رانتي سياسي براي اين جريان تبديل نشد؟ يعني برخورداري اين جريان از امكان اينكه خود را به امام و بيت ايشان منتسب كند آيا تاثيري در تغيير موازنه قدرت به نفع جريان چپ اسلامي يا نيروهاي خط امام – كه شامل مجمع روحانيون، مجاهدين انقلاب اسلامي و… ميشود – داشت؟
ببينيد قاعدتا ميتوانست تبديل شود اما حواس خود امام خيلي جمع بود كه اين اتفاق نيفتد. در مجلس سوم، وقتي آشيخ محمد يزدي در تهران به عنوان كانديداي مجلس راي نياورد امام براي اينكه اين تعادل حفظ شود و اين موازنه به هم نخورد فورا به ايشان به عنوان عضو شوراي نگهبان حكم داد كه از سيستم خارج نشود. يعني امام اجازه نميداد كه اين موازنه به هم بخورد. درست است اگر اين تدبير از سوي امام به كار گرفته نميشد شايد به نوعي و تا حدودي اين موازنه دستخوش تغيير ميشد. بالاخره اين افراد در جامعه به عنوان منتسبين به امام يا انديشه ايشان مطرح بودند و شايد در خيلي از جاها ميتوانستند نفوذ كنند. اما امام اجازه نميداد و ويژگي آن دوران نيز همين بود كه اگر فرض كنيد رييسجمهور با نخستوزير اختلاف نظر داشتند و امام وارد ميشد و اجازه نميداد كه رييسجمهور و نخستوزير با مشكل رو به رو شوند يا فرض كنيد اگر آقاي يزدي راي نميآورد اجازه نميداد كه ايشان از حيز انتفاع ساقط و از گردونه خارج شود بلكه جاي ديگري از ايشان استفاده ميكرد. اگر تمام نهادهاي به اصطلاح منتسب به امام را نگاه كنيد نوعي تعادل را در آنها ميبينيد.
يعني روش امام اين بود كه توزيع قدرت بين هر دو جناح انقلاب از نوعي تعادل برخوردار باشد؟
بله امام سعي ميكرد از هر دو جريان در اين نهادها داشته باشد كه اين موازنه حفظ شود. به طور مثال در راس شوراي سياستگذاري ائمه جمعه كه آن روز به عنوان ستاد نماز جمعه يا شوراي مركزي ائمه جمعه مطرح بود آقاي رسولي محلاتي اصولگرا قرار گرفته بود و آنها راجع به ائمه جمعه تصميمگيري ميكردند. اگر آيتالله دستغيب در شيراز شهيد ميشد آقاي حائري اصولگرا از طرف امام حكم ميگرفت و جايگزين ايشان ميشد. بنابراين، در پاسخ به سوالي كه مطرح كرديد، در آن زمان تقريبا ميتوان گفت با اينكه كاملا مشهود بود كه اين جريان به امام نزديكتر هستند اما اين تبديل به رانتي براي آنها نشد زيرا امام اين اجازه را نميدادند.
در انديشه و سيره امام فكتها و مستنداتي وجود دارد كه اصلاحطلبها و نيروهاي خط امام براي اينكه اثبات كنند به امام و خط امام نزديكتر هستند، به آن استناد ميكنند. اما در عين حال دست اصولگرايان را نيز از اين حيث چندان خالي نميبينيم. يعني آنها هم در مشي و سيره امام مسائلي را ميتوانند نشان دهند و بر صحبتهايي تاكيد كنند كه اثباتكننده نزديكي مشي آنها به خط بنيانگذار جمهوري اسلامي باشد. بفرماييد با چه محك و معياري ميتوان تشخيص داد كه به هر حال كدام يك از اين جريانها يا افراد به خط امام نزديكتر هستند؟
ببينيد بين افراد و مصاديق و انديشه و گفتمان بايد يك تفاوتي قايل شويم. اينكه جريان موسوم به خط امام، خود را به گفتمان و انديشه امام نزديكتر ميدانستند، اين تقريبا فضاي حاكم آن روز جامعه ما بود. اما اينكه اينها به صورت خاص نورچشميهاي امام باشند و امام به بقيه توجهي نداشته باشند، اصلا چنين چيزي نبود. قطعا جريان اصولگرا ميتوانند كدهاي زيادي بياورند كه امام آنها را حتي بر خطاماميها ترجيح داده است. يعني فردي از آنها را در مقايسه با فردي از اين طرف ترجيح داده است. ببينيد امام از جريان اصلاحطلب و اصولگرا حركت در بستر گفتماني را ميخواسته كه گفتمان انقلاب اسلامي و گفتمان جمهوري اسلامي است. امام به اندازهاي به اين مساله توجه داشت كه كسي از گردونه خارج نشود، خيلي از نيروهاي خط امام منصوب امام هستند، امام به آنها حكم داده، منتها حكم داده در مسيري كه مسير كلي انقلاب و نظام و خط امام است حركت كنند. وقتي امام آقاي موسوي خويينيها را به عنوان اميرالحاج يا به عنوان دادستان كل كشور انتخاب ميكند به معناي نفي طرف مقابل آنها نيست يعني براي طرف مقابل نيز جايگاه ديگري را قايل ميشود. به همين دليل من خيلي راحت ميتوانم بگويم بله، حق با اصولگراهاست همانطور كه ما ميتوانيم بگوييم به اين دلايل مورد عنايت امام بودهايم آنها نيز ميتوانند دليل بياورند.
سوال من بيشتر معطوف به افراد نه بلكه به گفتمان امام است. هم اصلاحطلبان و هم اصولگراها به عنوان نيروهايي كه در نظام جمهوري اسلامي فعال هستند عليالقاعده به همه اركان نظام معتقد هستند و بايد هم اعتقاد داشته باشند و همين طور هم هست. اما در عين حال شما ميبينيد كه در بخشهايي از اصولگرايي و بين چهرههاي شاخص آنها – به طور مثال آيتالله مصباحيزدي- روي بحث ولايت فقيه خيلي انگشت تاكيد ميگذارند و اين وجه از گفتمان امام را به قدري برجسته ميكنند كه ساير تاكيدات ايشان را به نوعي تحتالشعاع آن قرار ميدهند…
خب اينها كه مسائل بعد از امام است… .
بله، ما هم امروز را ميگوييم.
شما بايد ديروز و امروز آقاي مصباح را در نظر بگيريد؛ از سال ٥٨ كه قانون اساسي تصويب شده و ولايت فقيه يكي از اصول محوري آن شده تا سال ٦٨ كه امام
از دنيا رفته، شما جستوجو كنيد، ببينيد آقاي مصباح كجا از ولايت فقيه دفاع كرده است؟ به نظر من بيايند و خيلي روي اين مساله تكيه كنند بنا به مصالحي كه خود آنها تشخيص ميدادند دفاع آقاي مصباح از ولايت فقيه يا حكومت اسلامي يا هر چيز ديگري يا طرح ديدگاههاي او متعلق به دوره بعد از امام است. در دوران امام خيلي از اينها همين دفاع از ولايت فقيه را نيز نداشتند و حاضر نبودند.
من قبول دارم كه شخص آيتالله مصباح ويژگيهاي خاص خود را دارد… .
آقاي مصباح در مقطع فعلي يك نوع بريدگي بين ديروز و امروز ايشان به وجود آمده است. امروز ايشان هم روي ولايت فقيه به عنوان يك مفهوم و هم
ولي فقيه به عنوان يك مصداق تاكيد ميكند. تا ديروز اصلا اينگونه نبود.
سوال من اساسا چيز ديگري بود كه شايد شخص آيتالله مصباح به خاطر ويژگيهاي خاص و تغييرات اساسي كه در دوره حيات سياسيشان دارند مصداق خوبي براي بيان اين مساله نبود. در حال حاضر هستند افرادي كه در دوران امام اصلا حيات سياسي نداشتند و در سياست نبودند – حالا يا به علت سن شان يا بنا بر علل ديگر – اما…
برخي حيات سياسي نداشتهاند اما بعضي اين حيات را داشتهاند منتها گفتمان شان با آنچه امروز اعلام ميكنند، متفاوت بود.
حالا اين بحث را فعلا فاكتور بگيريم. كساني الان هستند كه بهطور مثال در دوران امام حيات سياسي نداشتهاند اما در حال حاضر جزو فعالان سياسي در نظام جمهوري اسلامي محسوب ميشوند و خود را منتسب به جريان اصولگرايي ميدانند. همانطور كه گفتم عليالقاعده به همه اركان نظام معتقد هستند اما روي برخي از اركان تاكيد بيشتري دارند بهطور مثال ولايت فقيه را بر ساير مباني جمهوري اسلامي ارجح ميدانند. از اين سو اصلاحطلبان هستند، آنها نيز عليالقاعده به مجموعهي اركان نظام و آنچه در گفتمان امام وجود دارد، معتقد هستند اما بعضا مشاهده ميشود به يكي از اين مباني تاكيد بيشتري ميكنند. بطور مثال بر اينكه امام فرمودهاند «ميزان راي ملت است». از قضا هردوي اينها مستندات قوي دارند. خب جمله «ميزان راي ملت است» مويد ادعاي آنان است. از طرفي ديگر اصولگرايان نيز با استنادات به جملاتي نظير «اصل ولايت فقيه، مترقيترين اصل قانون اساسي است.» و… ادعا ميكنند گفتمان شان بيشتر به خط امام نزديك است. حالا چطور ميتوان نظر واقعي امام را استخراج كرد؟ در واقع چطور ميتوان محكمات و متشابهات ايشان را تشخيص داد؟ آيا ميتوان گفت بعد از گذشت ٢٧ سال از رحلت امام لازم است اجتهادي در انديشه ايشان صورت بگيرد؟
من يك موضوع كلي را بگويم بعد به عناويني كه شما مطرح كرديد، ميرسيم. امام به عنوان معمار و موسس يك نظام از تاسيس اين نظام، يك برداشتي داشته و براي اين نظام يك هويتي را قايل بوده است. آن هويتي كه امام براي نظام جمهوري اسلامي قايل بوده اين است؛ يك نظامي شكل ميگيرد كه در مديريت آن، مردم حرف اول را بزنند و در تنظيم مناسبات فردي و جمعي قانون شريعت يعني اسلام حرف اول را بزند. آنچه در گذشته قبل از انقلاب و در حكومت سلطنتي نبود و مردم نقشي نداشتند. امام آمد نظامي را تاسيس كند كه مردم محور اداره شود. در نظامي كه امام آن را كوبيد و از بين برد يعني نظام شاهنشاهي، براي احكام شريعت آن جايگاهي را كه بايد، قايل نبودند. نه اينكه بگوييم قانونگذاريهاي آن نظام برخلاف اسلام بود زيرا نميتوانستند در يك جامعه اسلامي، قوانيني برخلاف اسلام وضع كنند. اما جاهايي كه احيانا ميتوانستند به نوعي به سمت ديگري سر بخورند اين كار را ميكردند و خيلي ابايي نداشتند. پس آنكه ميتوانيم بگوييم امام به عنوان معمار و موسس نظام بر آن تاكيد داشتند اين است كه اسلاميت و جمهوريت اين نظام به عنوان دو ركن مكمل ديده شوند نه دو ركن متعارض. اين دو مكمل يكديگر هستند؛ اگر مردم از گردونه خارج شوند نظام از بخشي از هويت خود دست برداشته و اگر اسلام و محتواي اسلامي از دست برود باز هم اين حكومت، بخشي از هويت خود را از دست داده است.
بنابراين ما در نگاه و گفتمان امام، همگرايي بين دين و مردم، تاثيرگذاري دين و مردم يا همان چيزي كه بعدها عنوان مردمسالاري ديني را بر آن گذاشتند. مردمسالاري مبتني بر دين شايد واژهاي باشد كه بيشتر ميتوان بر آن تكيه كرد. بنابراين امام هم ولايت فقيه را به عنوان يك اصل پذيرفته شده در فقه سياسي شيعي و هم مردم را به عنوان صاحب حق در عصر غيبت قبول داشت.
ببينيد امام ميگويد كه در عصر غيبت، حضور و نقش كساني كه ميخواهند در اداره جامعه نقش داشته باشند بايد برخاسته از راي مردم باشد. خب اين واقعا يك بحث كلامي و فقهي نيز هست؛ آقاي مصباح يك نظر دارد، ديگران يك چيز ميگويند، مرحوم آيتالله منتظري در ابتدا يك نظر داشت و بعد تغيير جهت داد. بحث مبنايي و كلامي و حقوقي آن را قصد ندارم، مطرح كنم.
دو جرياني كه در جامعه ما وجود دارد جريانهايي هستند كه هم به مردم و هم به دين و نماد اجتماعي آن كه ولايت فقيه است، پايبند هستند البته با قرائتهاي متفاوت اما به نظر من- اين قسمت تحليل من است- دغدغهها متفاوت است. به طور مثال جريان اصلاحطلب پيرو خط امام كه از امام آموخته است نظام جمهوري اسلامي داراي دو ركن جمهوريت و اسلاميت است، احساس ميكنند عدهاي در تلاشند بعد مردمسالاري نظام، بنا بر دلايلي زير سوال ببرند. مثل رد صلاحيتها، مثل اين گزينشها و مثل مسائل ديگر كه به تدريج مردم به جاي تاثيرگذار، تماشاچي ميشوند.
بنابراين يك دغدغه پيدا ميكنند كه عدهاي تحت لواي حفظ دين مردم را حاشيه نشين ميكنند و حكومتي كه در اصل ششم قانون اساسي خود ميگويد اين حكومت مبتني بر راي مردم است، تفكر اين عده تلاش دارد به تدريج مردم را كنار گذارد. دغدغه آنها اين است كه پس بايد اين بعد را پررنگتر كنيم، از مردمسالاري، راي مردم، آزادي بيان، آزادي انديشه و آزادي عمل مشروع دفاع بيشتري كنيم كه اين بعد نظام يعني جمهوريت آن تحتالشعاع قرار نگيرد. آن طرف قصه، افرادي متدين نيز هستند كه اين بعد قصه خيلي آنها را نگران نكرده و دغدغه شان نشده است. دغدغه بيشتري نسبت به اصل موجوديت دين و مسائل مربوط به دين پيدا كردهاند كه بالاخره يك عده دارند دهنكجي ميكنند، يكي در روزنامه فلسفه عاشورا را زير سوال ميبرد، عدهاي ميآيند در مظاهر فردي، اجتماعي تغيير جهت ميدهند. اينها مرتب بر قضيه حجاب تاكيد ميكنند. چون احساس آنها اين است كه از طريق به اصطلاح رواج بدحجابي يا بيحجابي نوعي تقابل با دين در حال شكل گرفتن است.
اين دغدغه دين خواهي، البته نميخواهم بگويم همه مدعيان واقعا چنين دغدغهاي دارند و در بيان دغدغههاي خود صادقاند. اما ميخواهم بگويم كه
دو طرف ماجرا در عين حال آنهايي كه به مردمسالاري و حضور مردم اعتقاد داشته و اين همه بر آن تاكيد دارند به همان اندازه از دين و دينداري مردم نيز دفاع ميكنند منتها حرف آنها اين است كه دفاع از دين اين روشي كه جناح مقابل اتخاذ كرده نيست. اينكه شما مرتب محدوديت ايجاد كنيد، امر و نهي كنيد و افراد را همين طور مثل برگ خزان به بهانه اينكه به اسلام التزام ندارند در انتخابات بزنيد و حذف كنيد، اين دفاع از دين نيست. در حقيقت از منظر كسي كه دغدغه حاكميت مردم در او پر رنگتر شده اين نوع رفتارها با دين نيز مغايرت دارد. يعني پايههاي دين را تضعيف ميكند در حالي كه آن طرف مقابل ميگويد آن خانم چون روسرياش را محكم نبسته نوعي دهن كجي به دين است و بايد با او برخورد كرد تا كسي ديگر دهن كجي نكند. اين نوع دغدغههاست كه در نوع رفتار يا روشها كه اختلاف پيدا ميشود. البته من مخلصين هر دو طرف را ميگويم، نه آنهايي كه كاسبكارند و از طريق خدا، دين، پيغمبر، جمهوري اسلامي، ولايت فقيه و رهبري ميخواهند كاسبي كنند و به نوعي خود را ببندند. شما همين سوءاستفادههاي ميلياردي را ببينيد. من عكسي ديدم كه يكي از متهمان اختلاس سه هزار ميلياردي در مراسم ٩ دي با لباس و يونيفرم مشخص آمده بود. حالا چقدر دفاع از ولايت براي او مهم بوده است؟ يك عدهاي بالاخره كاسب كار هستند كه بايد آنها را كنار گذاشت و متاسفانه كاسب كاران در اردوگاه كساني كه ميگويند ما مدعي دفاع از دين هستيم، بيشتر هستند.
گفتيد اختلاف در روش است وگرنه دغدغه دين خواهي و مردم باوري را هر دو طرف دارند البته به غير از كاسبكاران. آيا اين اختلاف روشي كه به آن اشاره كرديد امري است كه امروز اصلاحطلبان و نيروهاي
خط امام به آن رسيدهاند يا همان روشي بوده كه از ابتداي شكلگيري جبهه خط امام در سالهاي اول انقلاب نيز به آن باور داشتهاند؟
اگر در روش و حتي در برداشت اينها يعني فهم از مناسبات بين انسان و جهان، انسان و جامعه و در فهم نسبت به ارزشها نيز تفاوت وجود نداشت كه اصلا اين خط كشيها ايجاد نميشد. ببينيد من معتقدم كه برداشت از محكمات است.
يعني همه ميگويند كه ما طرفدار مردمسالاري هستيم اما مردمسالاري را به گونهاي تفسير ميكنند كه يك نفر به راحتي ميتواند بگويد كه من اجازه نميدهم آقاي فلاني وارد مجلس شود. در حالي كه به او گفتهاند نظارت كن نه دخالت. يا شخصي ميآيد و در برداشتهاي خود مثلا از آزادي بيان، آنقدر جلو ميرود كه به طور مثال ميگويد كه ميتوان عليه خدا نيز تظاهرات كرد. اين اصطلاحات يا واژههايي كه به كار گرفته ميشود معلوم است كه اينها نوع سليقه و نوع برداشتي است كه در مقابل يكديگر قرار ميگيرند. از ابتدا تا انتها يعني از زماني كه اين زاويه ايجاد شد – و شايد هم بتوان گفت از آغاز شكلگيري نظام- هم اختلاف برداشت در مفاهيم ارزشي و هم اختلاف نظر در رفتار و روش وجود داشت.
اما اين روش لزوما همان روشي است كه امروز مورد پسند و صلاحديد نيروهاي خط امام و به اصطلاح اصلاحطلبان امروز است؟ اصرار من بر اين سوال از آن جهت است كه برخي اصولگرايان مدعي هستند اصلاحطلبان امروزي از گفتمان خود در سالهاي اول انقلاب و دوران حيات امام عدول كردهاند و به نوعي خلاصه…
مي گويند تغيير جهت دادهاند… .
بله ميگويند نيروهاي خط امام تغيير جهت دادهاند.
بله، همين است.
يعني روشي را كه زمان امام داشتند براي زمان بعد از امام نميپسندند.
اين برميگردد به همان حرفي كه خود شما گفتيد. ما در بستر زمان و مكان انديشههاي خود را پياده ميكنيم و روشهايمان را به كار ميگيريم. امروز در تسخير سفارت عربستان و خساراتي كه از اين ناحيه به ما وارد شد ما معتقد به ارتكاب يك خطاي
غيرقابل برگشت براي عاملان آن بوديم. حتي معتقد هستيم كه با بعضي از آنها بايد با علامت سوال بيشتري برخورد كنيم، شايد اصلا عامل جايي بودند. در حالي كه جريان عمومي خط امام و حتي همانهايي كه امروز رقيب خط امام هستند و تودههاي مردم از تسخير لانه جاسوسي در سال ٥٨ حمايت كردند. يعني دانشجويان لانه جاسوسي را در سال ٥٨ گرفتند و عده زيادي از ما حمايت كرديم. خود بنده اگر امروز همان دانشجويان سيزده آبان سال ٥٨ بيايند و همان لانه جاسوسي امريكا را بخواهند بگيرند من حمايت نميكنم، چراكه شرايط تغيير كرده است.
حتما به اين دليل كه در آن مقطع نظام در دوران تاسيس قرار داشته و اكنون در دوران استقرار خود به سر ميبرد.
آن هم يكي از دلايل است اما تنها دليل نيست. اين مساله براي من سه، چهار دليل دارد؛ يكي اينكه امريكا عامل همه فجايعي بود كه عليه ملت ما شده بود. تلقي اين بود كه همچنان آنها در سفارت خود در حال سامان دادن به برنامههاي خود براي به هم ريختن مناسبات داخلي ما هستند. اين دانشجويان گفتند سفارت را قفل بزنيم تا ادامه آن توطئهها به وجود نيايد. درست يا غلط آن را كاري ندارم.
ما با اين تلقي، اين اقدام را تاييد كرديم. امروز ما يك حكومت ٣٧ ساله هستيم اما آن زمان يك حكومت نوپاي ٥،٤ ماهه بوديم. در آن زمان اساسا حكومتي هنوز شكل نگرفته بود. مناسبات ما با دنيا هنوز به اصطلاح در حالت ژلهاي قرار داشت. امروز اما طي ٣٧ سال، اركان قدرت جمهوري اسلامي شكل گرفته، دولت، مجلس و قوه قضاييه با اقتدار ميتوانند كارهاي خود را پيش ببرند. بنابراين ريختن در سفارت عربستان و آن فجايعي كه به وجود آمد را در واقع دهن كجي به نظام ميدانيم و نه به ديگران. عاملان اين فاجعه در واقع عليه نظام اقدام كردند و تبعات آن را نيز ديديم.
پس آنچه امروز ميگويند خط اماميها تغيير جهت دادهاند ممكن است در بعضي موارد تغيير جهت داده باشند ولي تغيير جهت نه در تغيير هدف، يعني روشي كه تا ديروز به كار گرفته ميشد متعلق به آن زمان و مكان بوده اما امروز ديگر اين روش جواب نميدهد. هدف، تثبيت جمهوري اسلامي و كم كردن توطئههاست منتها از طريق ديپلماسي فعال نه حمله به سفارت عربستان. چون امروز يك دولت مقتدر هستيم و حرف براي گفتن داريم نبايد دنيا از ما بترسد بلكه بايد احساس كند يك شريك و همراه دارد.
گفتمان ما با دنيا بايد يك گفتمان همفكري و همراهي باشد؛ نه ما از دنيا بترسيم و نه دنيا از ما بترسد. همسايگان ما نبايد از ما وحشت كنند. خب ما آن روز بايد خود را اثبات ميكرديم كه بر خود مسلط هستيم، اعتماد به نفس داريم، متكي بر راي مردم هستيم، يك انقلاب بزرگ را سامان داديم، دنيا بايد ما را به عنوان يك جريان انقلابي به رسميت بشناسد. ما براي تثبيت خود آن كار تسخير لانه جاسوسي را انجام داديم اما امروز اتفاقا براي تضعيف خود اين كار را ميكنيم. يعني كساني كه اين اقدام را صورت ميدهند دولت، نظام و جمهوري اسلامي را به چالش ميكشند. خب معلوم است كه با آن روش آن روز حتي اگر امروز بگوييم غلط بوده من يك پله جلوتر ميآيم و ميگويم ممكن است من و شما امروز بگوييم كار دانشجويان خط امام آن روز نيز اشتباه بوده است.
البته با درك و تجربهاي كه امروز از شرايط آن مقطع داريم.
همين طور است. اين با درك امروز ما است نه با درك آن روز. آن روز فهم عمومي جامعه اين بود كه كار بسيار خوبي كرديم.
اگر درست فهميده باشم نظر شما بر اين است كه ميتوانيم بگوييم روش امام بايد ملاك رفتار مجموعه فعالان نظام جمهوري اسلامي باشد اما لزوما آن چيزي كه در يك مقطع خاصي امام بر آن صحه گذاشتهاند براي هميشه و همه جا مورد تاييد ايشان نبوده و چنين نسخهاي از طرف ايشان پيچيده نشده است.
بله، درست است. هرچند در مقطع بعدي ممكن است اين گونه نباشد.
يعني اين حرف را شما تاييد ميكنيد كه لزوما آن چيزي كه امام در آن مقطع تاييد كردهاند به معناي تاييد ايشان براي همه مقاطع و زمانها نيست؟
قطعا همين طور است. ببينيد ما خيلي بايد متحجر و دگم باشيم كه فكر كنيم يك تصميم مديريتي متعلق به يك زمان خاص تا ابد به عنوان يك قانون ثابت تلقي ميشود. خير، امام براي حل مشكلات اقتصادي، سياسي و اجتماعي تصميمي گرفتهاند كه در زمان خود صحيح و لازم بوده است اما اگر خود امام نيز در اين مقطع زنده بود آن تصميم را نميگرفت. اصلا چرا ما بايد اينگونه فكر كنيم. ما حتي در احكام شريعت خود نيز همين را ميگوييم. اينكه زماني در مقطعي، بزرگان دين از موضع اداره جامعه تصميمي گرفتند كه متناسب با نياز آن مقطع بوده، همان فرد با همان انگيزه و با همان هدف اگر در مقطع ديگري قرار ميگيرد آن روش را ديگر به كار نميگيرد و روش ديگري را براي رسيدن به هدف اتخاذ ميكند. اصولا تصميمات مديريتي دايرمدار مصلحت جامعه و در ظرف زمان و مكان تعريف ميشود. اگر ما ظرف زمان و مكان را ناديده بگيريم دچار خطاي ديد ميشويم و اگر مصلحت را ناديده بگيريم فهممان از آن تصميم ناقص ميشود. امام بنا بر مصلحتي در يك مقطع و زمان خاص و در يك موقعيت جغرافيايي خاص مطلبي را مطرح كردند، اگر امروز امام زنده بود و عين همان مطلب و موضوع نيز مطرح ميشد چون زمان و مكان آن عوض شده و شرايط مصلحتي آن نيز ممكن است عوض شده باشد حتما امام متناسب با امروز تصميم ميگرفتند. اصلا چنين چيزي ممكن نيست كه بگوييم اگر امام يك روز گفتهاند گرفتن لانه جاسوسي توسط انقلابيون مسلمان در كمتر از يك سال يعني ١٠ ماه بعد از پيروزي انقلاب كار درستي بوده، ٣٧ سال بعد از اينكه اين نظام شكل گرفته، ديپلماسي آن فعال است، مديريتهاي آن همه سر جاي خود هستند باز نيز از آن روش براي گفتوگو با دنيا استفاده كنيم. اصلا چنين چيزي نيست.
كما اينكه در قضيه صفين وقتي حضرت امير(ع) راه آب را براي طرفداران معاويه بازگذاشتند تا آب بنوشند، يكي از صحابه گفت پيامبر(ص) چاههاي بدر را بستند. ايشان پاسخ دادند پيامبر در دوران تنزيل قرآن بودند و من در دوره تاويل آن هستم.
ما در فقه هم چنين موضوعي را داريم. شما اگر نظريات فقها را نگاه كنيد، ميگويند آن چيزي كه ناظر بر زمان و مكان نيست آن احكام ابلاغي وحياني است كه از سوي خداوند نازل ميشود. تصميمات مديريتي كه ائمه معصومين و شخص پيامبر ميگرفتند نيز ناظر بر شرايط زمان و مكان بوده مثل همين مثالي كه شما زديد. يعني اين به عنوان يك بحث فقهي در شريعت ما نيز مطرح است.
اساسا فلسفه بحث اجتهاد در همين است.
بله، براي همين است. شما بحث مرحوم شهيد صدر تحت عنوان «منطقه الفراغ» را ببينيد؛ ميگويد در فقه ما يكسري بايدها و نبايدها مشخص شده، يك جاهايي باز گذاشته شده كه حاكم بر اساس مصلحت تصميم ميگيرد، آن هم حكم خداست منتها حكومت مشروع و قانوني بر اساس مصلحت آن روز جامعه تصميم ميگيرد.
يعني امام معصوم قرن سوم هجري فرض كنيد امام هادي راجع به مسالهاي يك تصميم ميگيرد متناسب با قرن سوم هجري كه امام علي قرن اول ممكن است به شكل ديگري و متناسب با شرايط زماني خود راجع به آن تصميم بگيرد، هر دو نيز درست است، تناسب دارد و هيچ اشكالي نيز ندارند.
كمااينكه در زمينه صلح امام حسن (ع) و قيام امام حسين (ع) آن را شاهد هستيم.
احسنت، همين طور است.