روزی برای آزادی و برای زندگی سینهام را سپرِ سرب استبدادِ «تاج» میکنم و خانعلی معلم میشوم.
روزی دیگر با ماهیهای سیاه کوچولو دوست میشوم و با آنها به سوی دریاهای جاوانگیِ حقیقت و رهایی شنا میکنم و صمدِ معلم میشوم، و آنجا که غوغای «عمامه» است و قحطسال عدل و داد، به قیمت جانم الفبای امید و برابری را میسرایم برای لیلاهایِ زندگی و فرزادِ معلم میشوم.
من انکارِ شبهای بلندِ خفقان و سلامِ گرم خورشید و زندگی هستم.
تنم ریش ریش صد زخم ناسور است. عصیانی اما در من زبانه میکشد، عصیانی علیه آتشبار سپاهِ تباهی و مرگ، که جان ۷۳ عزیز نوشکفتهام را در خون غلطاند.
عصیان آن دخترکانی که سهمشان از این سرزمین شده است گاز صد میکروب و گرز صد سردار.
عصیان #معلمان_زندانی در من زبانه میکشد و دانشآموزان کار و کولبری. عصیان کودکانی که به کلاسهای درس حرام شدند، عصیان کودکانی که همسر شدند و زبالهگرد.
عصیان مدارس کپری و آموزشی که هر روز نابرابرتر میشود.
من روز ۱۹ اردیبهشت با خانعلی و صمد و فرزاد پیمان تازه میکنم، و این عصیانها را فریاد میزنم. تو نیز همصدای من باش، تو نیز معلم من باش.