1️⃣ این برومندی جامعهی مدنی ایران بود که جنبش زن، زندگی، آزادی را پدید آورد، جنبشی که اینبار ابتدا از کردستان سر کشید. زنان و جوانانِ پیشگام در این جنبش، جوانههای نوین رشد پیوستهی جامعهی مدنی ایران هستند و نباید آنها را از بدنهی مبارزات پیشین جدا کرد، همانطور که شعار زن، زندگی، آزادی برآمده از تشکیل روژاوا و جنگ کوبانی است. این جداسازی سهوی یا عمدیِ جوانهها از ریشهها، جوانهها را میخشکاند و مانع بالندگی جنبش میگردد. برای بالندگی، در این جنبش باید آیین سروری هم آموخته شود تا دگرگونی واقعی تاریخی پدید آید.
▪️جامعهی مدنی ایران برآمده از انقلاب مشروطه است. روشنفکران سیاسی مشروطه که آیین سروری را میدانستند، توانستند با همداستانی دربارهی مدل و برنامهای مشخص، ارادهی ملی-مردمی را بهسوی ساختن جامعهای نوین جهت دهند. آنها این اراده را از لحاظ فکری و اخلاقی چنان محکم ساخته بودند که شکستهای سیاسی آنها برای برقراری دموکراسی در مقابل دیکتاتوری پهلویها، مانع توسعهی اقتصادی و اجتماعی ایران نگشت. یعنی دیکتاتورها مجبور بودند حاکمیت خود را با ایجاد زیرساختهای سخت و نرمِ توسعهی اقتصادی و اجتماعی حفظ کنند. اما از مقطع «انقلاب سفید»، روشنفکران سیاسی و مدنی ایران بهتدریج آیین سروری را از دست دادند و تاکنون آن را بهدست نیاوردهاند. ازینرو در آستانهی انقلاب 1357، بهسهو و بهعمد شعار دادند «بحث بعد از مرگ شاه» و بحث دربارهی نوع حکومت آینده را خیانت دانسته و به آینده واگذار کردند، تا پیرو توافق گوادولوپ دربارهی ایجاد «هلال اخضر»، اسلام سیاسی هژمون گردد و خودکرده را تدبیری نمانَد. همین تعجیل سهوی و عمدی باعث شد علاوه بر آزادی سیاسی، توسعهی اقتصادی و اجتماعی برباد رود و زندگی روزمره نیز پردرد و رنج شود. اکنون نیز فروکش کردن امواجِ بلند جنبش، نه ناشی ازین است که جنبش خواست مشترکِ عبور از جمهوری اسلامی را ندارد، و در درجهی اول محتاج وکیل مدافعی در سطح بینالمللی است، بلکه ناشی از نبودن مدل و برنامه نزدِ فعالان و روشنفکران سیاسی و اجتماعی، و ترس اکثریت جامعهی مدنی از ریسمان سیاه و سفیدِ آنها است.
🔸بیتردید اسلام سیاسی (که در نهایت بهعنوان یک نظریه و مدل حاکمیتی بر جمهوری اسلامی سیطرهی کامل یافت) شکست خورده و این سیطره، کل نظام جمهوری اسلامی را در آستانهی فروپاشی قرار داده است. در اینجا میخواهم برای توصیف وضعیت مخالفان جمهوری اسلامی که عبور از آن را در دستور کار قرار دادهاند، بهجای تمثیل ناگویایِ «اتوبوس مجانی» از تمثیل یک کشتی استفاده کنم. یک کشتی بادبانی را در حوضچهای خشک دور از سرزمین جمهوری اسلامی تصور کنید که بدنهای نیمهتمام، و تنها یک دکل (از چندین دکل لازم را) دارد و فاقد سکان است، اما تنی چند آزادیخواه بهبالای آن از دیگران دعوت میکنند که مجانی سرنشین کشتی شوند تا از سرزمین جمهوری اسلامی عبور کنند. در حالی که دعوتکنندگان و مدعوین دارای نقشهی مقصد و راه رسیدن به آن، و حتی جهتنما (اصول مشترک) نیستند. روشن است که ابتدا باید توسط نمایندگان طبقات و اقشار و اقوام اصلی جامعه، بدنه، دکلها و سکان کشتی در حوضچهای در ایران، و همراه آن هدف، نقشهی راه و جهتنمای حرکت ساخته و پرداخته شود که همهی آنها نه مجانی، که پر از مخاطره و انواع هزینهها است. در غیراینصورت، اگر هم بر فرض محال آن کشتی نیمهتمام بتواند بر آب شناور گردد، باد به هرسو بوزد آن را خواهد برد.
2️⃣ اگر قبول داشته باشیم بنا به قاعدهای تاریخی آخرین کاری که مردم میکنند انقلابی دوباره است، یعنی وقتی که قانع شده باشند هیچ راه دیگری وجود ندارد؛ آنگاه میتوانیم شجاعت و درایت جامعهی مدنی ایران را برای آزمودن قابلیتِ حاکمیت جمهوری اسلامی درک کنیم. کسانی که اصلاحطلب نامیده میشوند خشونتپرهیزانی بودند که جامعهی مدنی در فرایند این آزمون آنها را پذیرفته بود. در این میان، جریانهایی هم بودند که ضمن داشتن مرز با اصلاحطلبانِ داخل حاکمیت، بر این باور بودند که مردم تنها در صورتی که حاکمیت جمهوری اسلامی در آزمون آنها موفق نگردد، از آن عبور خواهند کرد، پس در فرایند این آزمون حضور یافتند و بهطور روزمره برای مردم هر خطای حاکمیت را افشا و بهطور عمیق (نه شعاری) برای مردم تحلیل کردند و بهخاطر آن عقوبت شدند.
▪️پس از پایان جنگ تحمیلی و تثبیت جمهوری اسلامی، اکثریت مردم بارها کوشیدند با حضور در پای صندوقهای رأی و/یا در خیابان، بهتدریج راه توسعهی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی را بگشایند. در این راه گاه موفقیت هم داشتند، اما هربار در نهایت لولهی تفنگ آنها را از فتح قلعهی حاکمیت بازداشت، قلعهای که در آن حاکمان بهنام دین، از ثروتی برآمده از رانت و فساد دفاع میکنند. اکنون پس از چند دههی پرافتوخیز، مردم دریافتهاند که چارهای جز «خروج» از نظام جمهوری اسلامی وجود ندارد. پس جنبشی که جوانه زده دراساس ثمرهی تلاش طیفی وسیع از کسانی است که هرچند بدون خطا نبودهاند، اما در فرایندِ آزمون جمهوری اسلامی در کنار مردم قرار داشتند و بهخاطر آن عقوبتی جانفرسای را تحمل کردند، بدون آنکه کلام مقدسشان از خاطر بگریزد. ازینرو کسانی که میگویند ما از اول سرانجام جمهوری اسلامی را میدانستیم، ادعایی در حد پیشگویان دارند. اِشکال اساسی در فرایند آزمون جمهوری اسلامی این بوده که اصلاحطلبان درون حاکمیت، آنقدر قابلیت در قانون اساسی جمهوری اسلامی (و شاید خودشان) میدیدند که هیچگاه به برنامهی بدیل نیندیشیدند. مخالفان مهاجرِ جمهوری اسلامی نیز آنقدر به دادن شعار علیه آن و دیگر مهاجران مشغول بودند که بهرغم داشتن امکان، فرصتی برای پژوهش و گفتمان دربارهی برنامهی بدیل پیدا نمیکردند و اکنون نیز برخی از آن طفره میروند. ازینرو روشنفکرانی که پیشتر آیین سروری را نمیدانستند و در این چند دههی جمهوری اسلامی هم نیاموختند، نتوانستند براساس دانشی رهاییبخش، چشماندازی مشخص و مطلوب و قابل توافق برای آینده ترسیم، و راه رسیدن به آن را نیز مشخص کنند. در نتیجه جامعهی مدنی در عین مصمم بودن برای ادامه و بهسرانجام رساندن جنبش، مجبور به مکث (و نه توقف) شده است.
3️⃣ این که فعالان سیاسی و مدنی مقیم خارج کشور پس از مدتی آیینهداریِ جنبشها در ایران، و مدتها گسیختگی و پراکندهکاری، نشست برگزار کنند و جبههاندیش شوند، قابل تحسین است. اما تنها آیینهداری کافی نیست و جبههاندیشی آیینی خاص دارد تا خیزش چنان موج بردارد که به سروری جامعه بینجامد. از لحاظ اصولی باید گفت که هرچند برگزاری نشست و «گفتگو» برای «مفاهمه» لازم است، اما بیگمان «بحث» یا «گفتمان» مبتنی بر نظریه دربارهی نظامی بدیل و توافق دربارهی آن است که این قافله را به وطن آزاد و مستقل میرساند. بهعبارت دیگر از بحث دربارهی مشخصاتِ نظام بدیل گریز و گزیری نیست، چون «حقیقت» امری بینالاذهانی است و احترام واقعی به جامعهی مدنی و جوانان این است که پیش از هر انتخاباتی دربارهی این نظام بحثِ مشخص شود. برای درک این مهم بگذارید به آستانه انقلاب 1357 بازگردیم. در آن زمان سرانِ نشسته در گوادولوپ فقط میدانستند که هلال اخضر باید تشکیل شود تا اتحاد شوروی که دچار بحران اقتصادی شده، نتواند با نفوذ نظامی و سیاسی در افغانستان و ایران از بحران بهدرآید. در ایران نیز از آنجا که بحث به بعد از مرگ شاه موکول شده بود، جریانهای سیاسی و مردم بهطور مشخص نمیدانستند از لحاظ اقتصادی و اجتماعی چه میخواهند، در نتیجه ثمرهی انقلاب آنچه شد که هیچکس نمیخواست! در این میان تنها کسی که میدانست چه میخواهد، رهبر محبوب انقلاب بود. در ششم فروردین سال 1358 ناگهان بهنام احترام به جوانان، سن حق رأی را به 16 سال تقلیل دادند، و آنگاه این دو پرسش را 12 فروردین در دو برگ جداگانه با این محتوا بهرأی گذاشتند: 1، تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی که قانون آن از تصویب ملت خواهد گذشت. (آری)، با رنگ سبز. ۲، تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی که قانون آن از تصویب ملت خواهد گذشت. (نه)، با رنگ قرمز. بدینترتیب رژیمی تعریفنشده بهنام «جمهوری اسلامی» را هوشمندانه در مقابل واژگان «رژیم سابق» گذاشتند که در ذهن، رژیم شاه را تداعی میکرد. البته «جمهوری اسلامی» واژگانی جدید نبود، و پیشتر جمهوری اسلامی پاکستان تشکیل شده بود که مادهی اول قانون اساسی (عالی) آن، نظام سیاسی پاکستان را سیستم جمهوری فدرال پارلمانی عنوان مینمود. اما جمهوری اسلامی در ایران معنایی دیگر یافت.
🔸در هنگام انتخابات، اکثریت جامعه و البته جوانان نمیدانستند در مقابل جمهوری اسلامی باید به چه نظامی یا رژیمی رأی دهند، و نیز از قصد رهبر محبوب انقلاب خود برای دمیدن اسلام سیاسی به جمهوری باخبر نبودند، پس اکثریت قریببهاتفاق برگهی سبز را برگزیدند. چند ماه بعد در هنگام تشکیل مجلس خبرگان (مؤسسان) در 28 مرداد 1358 فرمان آمد که «هر رأی یا طرحی که از طرف یک یا چند نماینده به مجلس داده شود که مخالف اسلام باشد، مردود و مخالف مسیر ملت و جمهوری است… تشخیص مخالفت و موافقت با احکام اسلام منحصراً در صلاحیت فقهای عظام است». بدینترتیب تبعیت محض جمهوری از اسلام سیاسی با واگذاری صلاحیت تشخیص مخالف و موافق اسلام به «فقهای عظام» عملی شد، جامعهی مدنی از اجماع عقلی دربارهی سرنوشت خود منع و مبدل به «امت» گشت. در طول زمان فقهای عظام محدود به پیروان اسلام سیاسی گشتند، اما همینها نیز بهدلیل عدمموافقت با سرکوب وحشیانه، اکنون «مردود» شدهاند! نباید فراموش کرد که با شروع جنگ تحمیلی اکثریت جامعه و بهخصوص جوانان به امید تحقق «عدل علی» و/یا میهندوستی، از جانگذشته و فداکارانه به جبهه رفته، یا پشتیبان رزمندگان گشتند، پس بدیهی بود که پس از جنگ قابلیت جمهوری اسلامی را برای تحقق توسعه و عدالت به آزمون بگذارند. جنبش زن، زندگی، آزادی هم نتیجهی این آزمون است و تنها موقعی به ثمر خواهد نشست که خطاهای گذشته تکرار نشود.
4️⃣ با قاطعیت باید گفت که تجربه و شناخت عمیق تاریخی جامعهی مدنی ایران و شناختی که طبقات و اقشار اصلی این جامعه از شروط لازم برای توسعه در دوران نوین، و تحقق خواستههای خود دارند، مانع از اطمینان اکثریت آنها به جریانهای سیاسی موجود است. جامعهی مدنی ایران با اراده و شجاعتی مثالزدنی، در حد بضاعت فکری و عملیِ روشنفکران ارگانیک خود، راههای گوناگونی را برای دستیابی به توسعهی همهجانبه آزموده و اکنون مصمم است مانع خطاهای گذشته شود. ارادهی مردم ایران برای تاریخسازی دیگر با شعارِ چند شخصیت دربارهی آزادی و عدالت و تمامیت ارضی، یا سخن گفتن پرشور از آرمانها جهت نمیگیرد، که ازین قبیل را بسیار دیده و آزمودهاند. فعالان سیاسی و مدنی برای جهتگیری ارادهی ملی-مردمی بهسوی یک دگرگونی تاریخیِ توسعهبخش، علاوه بر آیینهداریِ جنبشها، نیاز به آموختن آیین سروری دارند.
▪️آیین سروری بهمعنای آیین شهریار ماکیاول برای رهبری و اعمال قدرت یک حزب یا فرد نیست، بلکه بهمعنای شیوهنامهی شکستن هژمونی ائتلاف طبقاتی و سیاسی حاکم با ائتلافی جدید است، نه حرکت تودهوار مردم چون گذشته. این مهم با گذار از اکتفا به ضدیت یا نفیِ قدرت حاکم، به یک ائتلاف طبقاتی و سیاسی حاصل میشود. ائتلافی طبقاتی و سیاسی که حول یک برنامهی بدیل شکل گرفته باشد. این برنامهی بدیل باید یک برنامهی حداقلی باشد، نه آرمانی و حداکثری. شرط اخلاقی لازمِ آن، جبههاندیشیِ روشنفکران سیاسی و مدنی، با خشونتپرهیزی است. اکثریت جامعهی ایران نیز پس از آزمونهایی سخت این اصول اخلاقی را پذیرفتهاند. اما همانطور که میبینیم این پذیرش برای تداوم جنبش کافی نیست. اگر هم ضدیت با قدرت حاکم، موجب ائتلافی صرفاً سیاسی (نه حول برنامهی بدیل) گردد، تکرار ائتلاف سیاسی توخالیِ آستانهی انقلاب 1357 خواهد شد که توسعه را دورتر از دسترس کرد و بر درد و رنج جامعه بهرغم همهی تلاشها و ایثارهایش افزود.
🔸تحقق آزادی، عدالت، استقلال، رشد اقتصادی، حفظ و ارتقای بومزیست، برابری جنسیتی، سکولاریسم، تمرکززدایی، یکپارچگی ملی و… حل یک نامعادلهی پیچیده است، که گاه عناصر آن در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند. شرط کافی برای کسب هژمونی و سروری پایدار جامعهی مدنی بر حوزهی سیاسی، در جهت برآوردهشدنِ روزافزونِ خواستههای بالا، تدوین و توافقِ روشنفکران سیاسی و مدنی دربارهی یک برنامهی بدیل یا برنامهی حداقلی، و اقناعشدن جامعهی مدنی (طبقات و اقشار و اقوام اصلی) در مورد آن است. این برنامه باید گفتارهای آرمانی و انتزاعی را، که در تمام منشورها، بیانیهها و کارپایههای حزبی و شخصی وجود داشته و در همهی قوانین اساسی منعکس میشود، به الگو و مدل توسعهی مشخص برای ائتلاف، مبتنی بر دانش و تجارب موجود در جهان تبدیل کرده باشد. وگرنه همانطور که در یادداشت «برای تحقق آزادی» شرح دادم، در کشوری دارای نظام سکولار چون تونس که آغازگر بهار عربی و دارای احزاب و اتحادیههای قوی بود، بحران بهقدری بالا گرفت که جامعهی مدنی به حاکمیت یک دیکتاتور جدید تن درداد. در تجربهی ایران نیز وقتی جبههاندیشی به تشکیل جبهه حول مفاهیم انتزاعی آزادی و استقلال ختم شد، در عمل هم در جبههی ملی اول شکست خورد، و هم در دوم و سوم. کسانی که اکنون میگویند اول دموکراسی بعد توسعه، درست حرف اصلاحطلبان را تکرار میکنند که به همین دلیل اکثریت جامعه از آنها ناامید گشت.
5️⃣ تدوین الگو و مدل توسعهی مشخص مبتنی بر دانش و تجارب موجود در جهان توسط جریانهای سیاسی، و ارائهی آن به مردم برای انتخاب، هم عین دموکراسی است و هم تنها راهحل برای بیرون آمدن ایران از بنبستی است که جمهوری اسلامی این سرزمین را دچار آن کرده است. بهطور مثال برای ورود به اقتصاد دانش که ضرورت امروز توسعه در دوران پساصنعتی است، سه الگو یا شیوهی انتظامِ سرمایهی دانش (ایالات متحده، نولیبرال)، کارِ دانش (اروپا، همگرایی)، و دولتِ دانش (کرهی جنوبی و چین، دولت توسعهبخش) وجود دارد. آنچه روشن است در کشورهای پیرامونی یا جهان سوم، الگوی دولت دانش موفقتر بوده و کشورهایی که این الگو را نداشتهاند در تلهی توسعه گرفتار آمدهاند. اما حتی گرتهبرداری ازین الگو هم مجاز نیست، چون مانند ورود یک گونهی جدید از یک زیستبوم به زیستبومی دیگر میماند که میتواند باعث تخریب آن گردد. یا در جهان برای تحقق عدالت چهار گونهی موفق سیاست اجتماعی وجود که انواع پیکربندیهای نهادی همافزا را بین رشد اقتصادی با عدالت و رفاه اجتماعی پدید میآورند. اصول این نهادهای توسعهبخش همساناند، اما پیکربندی و نحوهی مکملیت نهادی آنها تفاوت دارد.
▪️برای دستیابی به مدل توسعهبخش سازگار با شرایط ایران، باید این اصول را با شرایط ایران تطبیق داد. در جامعه و سرزمین بهشدت تخریبشدهی ایران، داشتن الگو و مدل توسعهبخش ضرورت تام دارد. بهطورمثال نجات محیط زیست ایران در گروی توسعهی دانشبنیان روستا، هوشمندسازی کشاورزی، و تبدیل نظام بهرهبرداری خردهمالکی به تعاونی و شبکهای است. زیرا نظام بهرهبرداری خردهمالکی باعث بیشبهرهبرداری از منابع طبیعی و بهخصوص آب (برداشت بیش از دوبرابر از حد مجاز) شده که تداوم آن هم کشاورزی را بهطور کامل نابود خواهد کرد و هم محیط زیست را. اکنون بیش از 3 هزار چاه عمیق غیرمجاز (از 7 هزار چاه) وجود دارد که بستن آنها نیاز به اقناع کشاورزان وابسته به آنها دارد. اما این کشاورزان اگر بفهمند که حکومت آینده بهطور حتم چاههای غیرمجاز را خواهد بست، بدون آن که جایگزینی برای کشاورزی و دامداری آنها داشته باشد، بدون شک طرفدار آن نخواهند شد. حال آیا مانند حاکمیت جمهوری اسلامی باید به آنها اجازهی تداوم بیشبهرهبرداری داد تا طرفدار عبور از جمهوری اسلامی و دموکراسی گردند، یا از پیش در چارچوب یک الگوی کلان توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش، برنامهی توسعهی دانشبنیان روستایی و کشاورزی را با آنها در میان گذاشت؟ میبینید که هیچ چارهای نیست که برای تحقق دموکراسی پایدار، نهتنها باید از نظام جمهوری اسلامی، بلکه سیاستهای پوپولیستی آن نیز عبور کرد؛ و این درست همان «فرهنگسازی» برای دموکراسی پایدار است که از آن سخن گفته میشود، نه آن که به تودهها آثار پوپر و نوزیک، و یا مارکس و رالز تدریس شود. باید تأکید کنم که درست اصلاحطلبان هم بدون داشتن الگوی توسعه، همین سیاستهای پوپولیستی را در زمینههای مختلف برای جلب مردم به دموکراسی پیش گرفتند، تا در نهایت مردم از آنها رویگردان شدند.
6️⃣ این یادداشت را برای گوشزدِ ضرورت داشتن الگو و برنامهی بدیل برای تشکیل جبههی سیاسیِ عبور از نظام جمهوری اسلامی نوشتم که مسند اصلی آن در داخل ایران باید باشد. تدوین یک برنامهی بدیل، مستلزم تشکیل یک جبههی فکری مقدم بر جبههی سیاسی است و این ایده در نشریهی ایران فردا بهابتکار زندهیاد عزتالله سحابی عملی شد اما تداوم نیافت. بعد از آن همراه با جنبش اصلاحات، با پیشنهاد من به ایشان تدوین برنامهی حداقلی در دستور کار قرار گرفت. فشارهای حاکمیت بارها مانع ادامهی این کار شد و مرگ آن بزرگمرد متوقفش کرد. از حدود 10 سال پیش که «زوال» جمهوری اسلامی تا رسیدن به «فروپاشی» بر من مسجل گشت و آن را با عبارتِ فروپاشی ناچار شکلبندی نوفئودال اعلام کردم، به تکمیل آن برنامهی حداقلی پرداختم و «پیشنویس کارپایهی تحقق آزادی و عدالت در ایران» را بهعنوان یک برنامهی پژوهشی بهصورت محدود منتشر کردم و در هر مصاحبه و یادداشتی بر لزوم داشتن برنامهی حداقلی تأکید نمودم. اما همچون دو دههی پیش از انقلاب 1357، سوداهای آرمانی و سودازدگی سیاسی مانع از فهم ضرورتِ داشتن برنامهی بدیل و تشکیل جبههی فکری شد. شرح این فرایند و اصول نهادسازیِ یک برنامهی بدیل را در جاهای دیگری دادهام و بهخصوص در کلاب هاوس با موضوع «درآمدی بر الگوی توسعهی اقتصاد و جامعهی دانش در ایران» به آن پرداختم تا موضوع گفتمانی ضروری در حوزهی عمومی گردد. منظورم از این اشاره، یادآوری عدمتوجه فعالان سیاسی و مدنی به ضرورت داشتن الگو و برنامهی بدیل و نوین بهعنوان اصلی اساسی در آیین سروری برای دستیابی به هژمونیِ لازم برای عبور از جمهوری اسلامی است که اکنون نبود آن باعث مکث جنبش شده است. باید تأکید کرد که هیچ «تعرض انقلابی» که فاقد برنامهی مورد توافق طبقات، اقشار و اقوام اصلی جامعه باشد نمیتواند دگرگونی تاریخی رهاییبخش بهبار بیاورد و تنها بر درد و رنج جامعه خواهد افزود. جامعهی مدنی ایران نیز با عقل سلیم خود، این واقعیت را نیک میداند. ازینرو شتاب برای عبور از جمهوری اسلامی با توافقی سلبی علیه آن، نه ممکن است و نه مفید و باید «بحث» را برای دستیابی به یک برنامهی ایجابی از هماکنون آغاز کرد.