سخنران: هما احمدزاده – ارسالی به اندیشه نو
به نام جنبش انقلابی زن زندگی آزادی و با ادای احترام و یادآوری از جان باختگان، و مبارزان این جنبش بزرگ مردمی و با سلام به دوستان و تشکر از حضورشان و همچنین تشکر از مرکز فرهنگی که چنین فرصتی را به من داده اند.
روز نهم نوامبر ۲۰۱۶ اطراف ساعت ۸:۳۰ صبح، مایکل کسینسکی در زوریخ از خواب بیدار شد. این محقق ۳۴ ساله آمده بود تا در مورد خطر کلان داده و انقلاب دیجیتال سخنرانی کند. وی متخصص درجه اول روان سنجی1 است که یک زیر شاخه از روانشناسی است. زمانی که وی آن روز صبح تلویزیون را روشن کرد، دید که یک بمب خبری منفجر شده است؛ بدین معنی که برخلاف پیش بینی همه ی آمارگران مطرح، دونالد جی. ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شده است. کسینسکی ظنین بود که شاید این نتیجه انتخابات ربطی به تحقیقات وی داشته باشد. نهایتا نفس عمیقی کشید و تلویزیون را خاموش کرد.
در همان روز، یک شرکت انگلیسی تقریبا ناشناخته ی تاسیس شده در لندن خبری را از قول آلکساندر جیمز اشبورنر نیکس در روزنامه پخش کرد: “ما هیجان زده ایم، زیرا رویکرد نوآورانه ی ما به ارتباطاتِ مبتنی بر داده های دیجیتال، نقش بسیار مهمی در پیروزی غیرمترقبه ی ترامپ داشته است”. نیکس انگلیسی، 41 ساله، و مدیرعامل شرکت کمبریج آنالیتیکا بود۔ شرکت او فقط درگیر کارزار انتخاباتی آنلاین ترامپ نبود، بلکه قبل از آن درگیر کمپین برگزیت در انگلیس هم بود.
از این سه بازیگر، یعنی کسینسکی خوش فکر، نیکس شیک پوش و ترامپ خوش خنده، یکی شان این نوآوری شگفت آور دیجیتالی را قابل اجرا کرد، یکی اجرایش کرد و دیگری از آن منتفع شد. چگونه؟
کمبریج آنالیتیکا، یک شرکت بررسی کلان داده ، شرکت کوچکی بود که قادر بود از داده هایی که فیس بوک جمع آوری کرده، مشخصات روانشناسی هزاران هزاران نفر از کاربران فیس بوک را با کمک علم روانسنجی، بررسی کند، و آن ها را مورد هدف تبلیغات سیاسی قرار دهد. و با دست کاری در ذهن، آن ها را تشویق به رای دادن به ترامپ کند.
کلان داده چقدر خطرناک است؟
اطلاعاتی که شبکه های رسانه ای از جمله فیس بوک، تلگرام،گوگل، آمازون و…. جمع آوری می کنند را کلان داده می گویند. بد نیست به تاریخچه ی استفاده از این کلان داده ها بپردازیم.
پیش از پرداختن به تاریخچه ی استفاده از کلان داده ها بهتر است به توانایی رسانه ها، روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون و فیلم و سینما در شکل گیری افکار و حتی تهییج افکار عمومی و تاثیرگذاری بر ذهن و شستشوی افکار نگاهی بیندازیم.
متقاعد کردن مردم به این که تبلیغ ابزاری است برای تاثیرگذاری بر ذهن و رفتار کل جمعیت بسیار سخت است. برای اثبات این مفهوم، بعضی از دانشمندان به حادثه ی سال ۱۹۳۸ اشاره می کنند، زمانی که «اورسن ولز» داستان تهاجم فضایی اچ. جی ولز، «جنگ جهان ها»” را طوری در رادیو اجرا کرد که انگار دارد واقعا اتفاق می افتد. هرچند که چندین بار در زمان پخش اعلام شده بود که این یک داستان است، اما موجب وحشت در سراسر نیوجرسی شد و مردم برای دفاع از خود به خیابان ها ریختند. معلوم شد که پخش این برنامه از رادیو ( که آن زمان های تک محسوب می شد) چه تاثیر عمیقی بر ذهن شنوندگان داشته. یک سال بعد، همین تجربه در اکوادور تکرار شد- یک شخصیت مطرح «جنگ جهان ها» را به زبان اسپانیایی خواند و همان تجربه تکرار شد. فقط این بار، وقتی مردم پس از وحشت، متوجه شدند چه اتفاقی افتاده، شورش کردند و این حادثه منجر به سوزاندن یک ایستگاه فرستنده ی رادیو و بیست و یک کشته شد.
موضوع جالب دیگر پیام های پنهان در تبلیغ است. داستان به این صورت است که محققی به نام جیمز ویکاری تحقیقی کرد. تحقیق آقای ویکاری به این شکل بود که مخاطبان داخل سینما، بدون آنکه روحشان خبر داشته باشد، در معرض تبلیغ پنهان قرار میگرفتند. به این شکل که در طول فیلم یک پیام بسیار سریع با مضمون: «گرسنهای؟ پاپ کورن بخور و کوکاکولا بنوش» نشان داده می شد؛ بدون هیچ چیز اضافه دیگر. ولی بینندگان به این پیام آگاه نبودند و آن را نمیدیدند! چگونه؟
ذهن خودآگاه انسان قادر است تصاویری که بیشتر از ۱۳ میلی ثانیه پخش شوند را درک کند؛ در حالی که این پیامها هر چند دقیقه به مدت ۱۰ میلی ثانیه در میان تصاویر دیگر نمایش داده میشدند! در این شرایط، فقط ذهن ناخودآگاه میتواند تمامی این فریمها را ثبت و ضبط کند. جیمز ادعا کرد این آزمایش را بر روی حدود ۴۵۰۰۰ نفر از افرادی که به سینما آمده بودند، انجام داده است و با این پیامهای مخفی، فروش پاپ کرن ۱۸.۱ درصد و فروش کوکاکولا ۵۷ درصد افزایش یافته است.
با مطالعه ی تاریخ تبلیغات در اینجا و جاهای دیگر نشان داده شده که دانش کنترل ذهن در مقیاس کلان همواره مدنظر قدرتمندان بوده، اما امکانات امروزی را نداشتند. در واقع دانش کنترل ذهن در مقیاس کلان منتظر فناوری های قدرتمند امروز بوده تا بطور کامل اعمال شود. این با انقلاب دیجیتالی اتفاق افتاده است. مثال هایی از تبلیغات معاصر روشن می سازد که طبق تعریف حقوقی، انتخاب های بسیاری وجود دارد که دیگر مال خود اشخاص نیست. و این رسانه های اجتماعی هستند که عمدتا تصمیم سازی می کنند. رسانه های اجتماعی به قدری بر زندگی ما احاطه پیدا کرده اند که بنا به گفته ای معروف : “فیس بوک بعد از مدتی شما را حتی بهتر از خود شما می شناسد”.
نگاهی به تاریخچه ی کنترل جامعه
بیش از یک دهه از زمانی که “فناوری های مجاب کننده ی مخاطب” 2 و “جلب توجه” که در ابتدا به عنوان شکلی بی خطر از شیوه ی کنترل پیشرفت کردند، گذشته است. دولت های آمریکا و انگلیس “واحد جلب توجه یا تلنگر” (nudging)3 تاسیس کردند که از علم رفتارشناسی برای تاثیرگذاری بر رفتارها، در مقیاسی گسترده، استفاده می کردند. همزمان شرکت هایی مثل گوگل و فیس بوک هم ایده ی مشابهی را برای کسب سود بیشتر از طریق جلب توجه و تغییر رفتار کاربران خود کشف کردند. نتیجه پیوند بین روانشناسی (علم رفتار شناسی) و فناوری دیجیتال نوع جدیدی از واقعیت اجتماعی را پدید آورد که در آن تکنیک های پیشرفته ی وادارسازی یک بخش معمولی در زندگی هر روزه ی ما شده است. این یعنی چه؟
غول های فناوری دیجیتال BIG FIVE4
زمانی که تاریخدانان آینده به عقب برگردند و نگاهی به اوایل قرن بیست و یکم بیندازند، احتمالا گسترش و تاثیر شرکت های فناوری اینترنت را یکی از برجسته ترین و شاید گیج کننده ترین جنبه های جامعه ی ما بدانند. تا آنجایی که به متن قانون مربوط می شود، غول های فناوری دیجیتال که شامل فیس بوک و گوگل، آمازون، اپل و مایکروسافت ( که به آن ها بیگ فایو می گویند)، شرکت هایی هستند که بطور قانونی ثبت شده اند تا تولیدات و خدمات خود را به مصرف کنندگان در بازار آزاد ارائه دهند. بطور اساسی، علیرغم غول بودن این شرکت ها – مثلا با فیس بوک و گوگل – رفتاری متفاوت از سایر شرکت های دیگر و یا حتی متفاوت از شرکت های کوچک خانوادگی با تاثیرات بسیار محدود نمی شود.
ما بطور دائم با این شرکت های عظیم سروکار داریم و امورات روزانه ی ما بدون این ها نمی گذرد.
در سال ۲۰۲۰ فیس بوک مدعی شد که ماهانه در سراسر دنیا ۲.۸ میلیارد نفر استفاده کننده ی فعال دارد. براساس تخمین از جمعیت امروزی جهان، این یعنی یک سوم جمعیت جهان هر ماهه به فیس بوک مراجعه می کنند. مراجعه کنندگان به فیس بوک تقریبا ده برابر جمعیت آمریکا و دو برابر جمعیت چین اند. کلیسای کاتولیک روم، بزرگترین سازمان مذهبی جهان است، اما مراجعه کنندگان به فیس بوک دوبرابر تعداد دنباله روهای کلیسای کاتولیک است. بطور حتم بیشتر کاتولیک های جهان به فیس بوک بیشتر مراجعه می کنند تا کلیسا. فیس بوک بیشترین مراجعه کننده را دارد، اما تعداد مراجعه کنندگان شرکت های فناوری مهم دیگر از جمعیت بیشتر کشورهای موجود بیشتر است. بیش از یک میلیارد نفر از جی میل استفاده می کنند. بیش از یک میلیارد نفر هر ماهه از یوتیوب استفاده می کنند، و بیش از یک میلیارد ساعت در روز ویدئو تماشا می کنند. توئیتر، که نسبتا کوچک است، هنوز ماهانه مراجعه کننده ی بیشتری از جمعیت آمریکا دارد.
شرکت های رسانه های اجتماعی بزرگ، که بیشتر آن ها در شروع قرن جدید حتی وجود نداشتند، اکنون بر افکار و رفتارهای میلیاردها نفر واسطه گری، هماهنگی و تاثیرگذاری می کنند . تاثیرگذاری به این حد، بی سابقه است و بیشتر این شرکت ها این تاثیرات را بدون حتی فروش چیزی به کاربران خود اعمال می کنند. کاربران آن ها- یا بطور دقیق تر داده ها و رفتارهای کاربران آن ها- تولید این شرکت ها، و تبلیغ کنندها مشتری آن ها هستند. بیشتر شرکت های رسانه های اجتماعی پولی از کاربران خود نمی گیرند. فیسبوک، گوگل، توییتر به هیچوجه پولی از کسی برای دیدن یا آپلود کردن چیزی نمی گیرند و به نظر می آید در آینده هم به این روش ادامه دهند. بجای آن، این شرکت ها از کسانی که می خواهند تبلیغ کنند و به دنبال جذب کاربران آن ها هستند، پول می گیرند. این تبلیغات ارزش دارند، نه برای این که این رسانه های اجتماعی توجه تعداد زیادی از مردم را به خود جلب می کنند (مانند یک بیلبورد در میدان شهر)، بلکه می توانند تبلیغات هدفمندی را برای زیرگروه های خاصی از کاربران که به محتوای آن تبلیغ علاقه مند هستند، ارائه دهند.
ارزش هر کدام از این پلتفرم های رسانه های اجتماعی، بستگی به توانایی آن ها در پیش بینی و تغییر رفتار کاربران دارد. برای درک نحوه ی کار این نوع شرکت ها لازم است با موضوع دیگری آشنا شویم.
سرمایه داری حراستی5
شرکت هایی که با کلان داده کار می کنند، مطابق با منطق خاصی عمل می کنند. این را برخی محققین مانند شوشانا زوبوف استاد بازنشسته ی دانشگاه هاروارد، نوع جدیدی از سرمایه داری می شناسند. و آن را سرمایه داری حراستی ، یا سرمایه داری دیجیتالی و یا سرمایه داری داده ها، سرمایه داری نظارتی، سرمایه داری مراقبتی و… نام داده اند. من سرمایه داری حراستی را بیشتر می پسندم. به علت این که کلمه ی حراست در فرهنگ ما مضمون خاصی دارد و همگی ما را یاد سازمان های حراست کل کشور می اندازد که استفاده از اطلاعات جمع آوری شده را علیه ما و منافع ما بکار می اندازد. این منطق اقتصادی اکنون نه فقط بر گوگل و فیس بوک، و تمام بخش های فناوری6 حاکم است، بلکه از طریق فعالیت های اقتصادی روزمره، عملا وارد تمام بخش های اقتصاد شده است.
در زمان ما، سرمایه داری حراستی تجربه های شخصی بشر را به تملک می گیرد و به عنوان منبع مجانی مواد اولیه ی تبدیل شده به داده های رفتاری، وارد دینامیزم بازار می کند. این داده ها با توان محاسباتی پیشرفته ترکیب می شود تا پیش بینی کند ما چه کاری خواهیم کرد، و چه رفتاری را هم اکنون، به زودی، و دیرتر خواهیم داشت. نتیجه عبارتست از یکسان سازی تجارب کاربران در تعداد انگشت شماری دسته ی متفاوت قابل درک. این یک “تمایز استاندارد شده”7 است؛ این فرایندی است که طی آن یک محصول به انواع مختلف ارائه می شود و در دسته های قابل درک سازماندهی و با هدف انتخاب بیشتر، در اختیار مشتری قرار می گیرد. هدف تاثیر بر فکر و رفتار کاربران است. آن ها را به سوی رفتارهایی می برند که به شرکت و شرکت های تبلیغاتی سود برساند. در این مورد کاربران نه مشتری، که تولید یا محصولی هستند که به مشتریان تجاری فروخته می شود.
سرمایه داری حراستی به شکل بی سابقه ای از هر جنبه ی تجربه ی تک تک انسان ها تغذیه می کند.
مثلا فیس بوک تجربیات خصوصی افراد را برای فرایند تولیدی خود برداشته، بر اساس آن رفتار کاربران خود را پیش بینی کرده، به فروش رسانده و از آن پول ساخته است.
ما اکنون فناوری دیجیتالی داریم که باور داریم می تواند رهائی بخش، قدرت دهنده، و دموکراتیزه کننده باشد؛ یا می تواند چیزی باشد که در عرض بیست ساله گذشته بوده است. فناوری دیجیتال توسط سرمایه داری حراستی که ضرورت های اقتصادی آن با دموکراسی در تضاد است، مورد سوء استفاده ی شدید قرار گرفته است. یکی از چیزهایی که سرمایه داران حراستی یاد گرفته اند این است که بهترین پیش بینی ها از رفتار انسان، عملا به دخالت در رفتار ما، دستکاری رفتار ما، تاثیر گذاشتن، تطبیق دادن، و هدایت گله وار رفتار ما به سمت نتایجی که آن ها می خواهند منجر می شود.
این موضوع منجر به این شده که به کمک رسانه های دیجیتال، تمام ابزارها مانند موبایل و لپ تاپ ها همه چیز را در کنترل خود بگیرند. هم اکنون سنسورها، شناسائی چهره، ظرفشوئی های هوشمند، تلویزیون های هوشمند، ماشین های هوشمند، شهرهای هوشمند و تمام این زیرساخت های دیجیتالی تحت کنترل سرمایه داری حراستی قرار گرفته و به عنوان راهی برای دستکاری، تطبیق دادن و هدایت گله وار رفتار ما برای رسیدن به نتایج تضمین شده ی آن ها بکار گرفته می شود. آن ها این کار را با تاثیر گذاشتن ناهشیارانه بر ما انجام می دهند که دارای فرایندی بسیار علمی است.
معماری بزرگ دیجیتال توسط ما کاربران اساسا به منظور آزادی بخشی و زندگی بخشی و این که در زندگی به ما کمک کند، ساخته شده است، ( چنانچه نقش برجسته ی آن را در همین خیزش عظیم زن زندگی آزادی مردم شجاع خود می بینیم) اما اکنون توسط سرمایه داری حراستی فرماندهی می شود و به ابزاری برای تغییر رفتار ما به سمت و سوی اهداف سیاسی و تجاری آن تبدیل شده است. این حمله ی مستقیم به خوداتکایی است، حمله ی مستقیم به حق تصمیم گیری ما، حمله ی مستقیم به اقتدار فردی ماست. |
در طول تاریخ بشر هیچگاه این چنین بی عدالتی ای در حجم اطلاعات و آگاهی ها که در خدمت یک یا چند شرکت باشد نداشته ایم. شرکت های خصوصی ای بوجود آمده اند که به شکلی نامتوازن در کسب دانایی اقدام کرده اند. سرمایه داری حراستی عدم برابری دانایی را نهادینه کرده است، آن ها همه چیز را در مورد ما می دانند و ما تقریبا هیچ چیز در مورد آن ها نمی دانیم. دانسته ی آن ها درباره ی ما هر چه بیشتر برای کسب سود دیگران بکار می رود، نه برای حل مشکلات ما و بهبود زندگی انسان. بنابراین این یک عدم تقارن عظیم در دانسته هاست که به عدم تقارن عظیم در قدرت منجر می شود.
استثمار توسط داده ها
به نظر میاید که خدمات این شرکت ها مجانی است۔ در واقع آنها در مقابل ارائه این خدمات امتیازهای زیادی از ما می گیرند۔ برای مثال نوشته ی گوگل را اینجا ذکر می کنم.
این نوشته ی گوگل برای شرایط نصب و استفاده از خدمات بروزر کروم است. بیشتر ماها شرایط ارائه این نوع خدمات را نمی خوانیم. آن ها در این قسمت می گویند : شما به گوگل اجازه ی دائمی و غیرقابل ابطال در سراسر دنیا، و حق امتیاز آزاد و مجوز غیر انحصاری می دهید که هر چیزی را که شما از طریق خدمات کروم ارسال و پست می کنید و یا نشان می دهید، می تواند، تطبیق دهد ، تنظیم و اصلاح کند، ترجمه کند و بطور عمومی نشر دهد و هر محتوایی را که ارائه می کنید، بر روی خدمات خود پخش کند.
آن ها به زبانی با ما صحبت می کنند که درصد بالایی از مردم متوجه ی هیچ چیز از آن نمی شوند. ما نمی دانیم مثلا ” تطبیق دادن، تنظیم و اصلاح و…. نوشته های ما یعنی چه؟ هوش مصنوعی چه استفاده ای از پست های ما می کند؟ و … و دیگر این که چاره ای نداریم بجز این که با این برنامه ها کار کنیم. پس ما اکنون می دانیم وقتی که بعضی از این برنامه ها را نصب می کنیم، قیمتی دارد و از ما خواسته می شود که بسیاری چیزها را به آنان واگذار کنیم.
تاثیرات اجتماعی
شرکت های رسانه ای اجتماعی فقط به کسب و کار نمی پردازند؛ در واقع آن ها میزان زیادی از کارکردهای دولت را در اختیار دارند، برای در دست گرفتن بخشی از کارهای دولت می توان به نمونه هایی نظیر: سپردن حق دسترسی کامل به بانک های اطلاعاتی پزشکی افراد به گوگل و سپردن کل سیستم سخت افزاری و نرم افزاری پنتاگون به مایکروسافت اشاره کرد. موفقیت امروزه ی این شرکت های رسانه ی اجتماعی بستگی به توانایی آن ها بر تاثیرگذاری بر انبوهی از مردم از طریق کنترل متمرکز براساس جمع آور کلان داده ها یا به عبارتی داده های انبوه و بررسی الگوریتمی، و مباشرت فراوان شبکه ای کاربران خود دارد. این شرکت ها تمایل دارند که هماهنگی رفتار، معنی سازی (معنیسازی فرآیندی است که در آن افراد چگونگی رویدادهای زندگی، روابط و خود را تفسیر، درک یا معنا میکنند )، و آموزش سیاسی در جمعیت انبوه را بدست گیرند. این توانایی تغییر رفتار به قیمت کاهش نقش سیستم تاثیر اجتماعی موجود، مانند رسانه های سنتی، مباحث علمی و یا حتی خود دولت بدست می آید. هرچه کاربران بیشتر و بیشتر اطلاعات محیط خود را، که توسط رسانه های اجتماعی شکل گرفته ، از طریق رسانه های اجتماعی کسب کنند، نهادهای قدیمی تر بیشتر رنگ می بازند.
تغییر دادن رفتار مردم در مقیاس انبوه چیزی نیست که بدون اثرات ثانویه اتفاق بیفتد. در نتیجه روال ها، نُرم و انتظارات سابق یا از بین می روند و یا رها می شوند. این چیزی است که آن را” اختلال” 8 می نامند. شرکت های فناوری به یک روش مشابه ایجاد اختلال می کنند: با جانشین کردن سیستم متمرکز وابسته به جمع آوری اطلاعات بطور انبوه و حاکمیت الگوریتمی به جای طیفی از سیستم های محلی، نُرم، و رفتارهای متنوع سابق. بنابراین شرکت های رسانه های اجتماعی مستقیما با سایر نهادهای حاکم بر رفتار مردم رقابت می کنند، و به دنبال این هستند که بخشی از قدرت سیستم اجتماعی موجود را غصب کنند و آن را با قدرت متمرکز خود، جایگزین کنند.
خصوصی سازی سپهر عمومی
شرکت های فناوری گوناگون مانند اوبر یا آمازون بطور موثری نه تنها بخش هایی از حمل و نقل یا لجستیک را انحصاری کرده اند، بلکه چیز کمتر محسوس اما با عواقب بسیار بیشتری را انحصاری و متمرکز کردند: و آن سپهر عمومی است.
زمانی که سپهر عمومی سالم باشد، اطلاعات دقیق درباره ی دنیا، شفافیت تاثیرات تصمیم هایی که نخبگان می گیرند، و محیط بحث و جدل بطور گسترده ای وجود خواهد داشت و این شرایط به عموم مردم اجازه می دهد که در اداره ی امور مشارکت کنند.
سلامت معرفتی بطور خودکار در سپهر عمومی حفظ نمی شود. نهادهایی این وظیفه را برعهده داشتند- دانشگاه ها، مدارس، سازمان های خبر رسانی، و مهمتر از همه خود مردم.
اما اکنون میزان توجهی که مردم به فیس بوک، یوتیوب، توییتر، اینستاگرام، تیک تاک، و سایر پلتفرم های رسانه ای می کنند، بی سابقه است. رسانه های اجتماعی اکنون محلی هستند که مردم اخبار را می خوانند، به دنبال اطلاعات هستند، مقام های منتخب را دنبال می کنند، اعتبار شخصیت های برجسته و عمومی را ارزیابی می کنند، نظرات عمیقا پنهان خود نسبت به جهان را با فامیل، دوستان نزدیک خود، و همچنین غریبه ها مطرح می کنند و به بحث می گذارند. سپهر عمومی سالم بسیار مهم است.
این غول های فناوری بر بخش هایی از قدرت و مسئولیت نهادهایی مانند رسانه های خبری، بخصوص روزنامه ها و کانال های تلویزیونی محلی، و دولتی چنگ انداخته اند، و کنترل متمرکز و انحصاری براساس جمع آوری داده های انبوه و بررسی الگوریتمی را جانشین سیستم و نُرم های سابق کرده اند. این توانایی تغییر رفتار به قیمت تاثیرگذاری اجتماعی بر سیستم موجود، مانند رسانه های سنتی، مباحث علمی و یا حتی خود دولت بدست می آید. هرچه کاربران بیشتر و بیشتر اطلاعات محیط خود را توسط رسانه های اجتماعی کسب کنند، نهادهای قدیمی بیشتر رنگ می بازند. این چیزی است که آن را “اختلال” می نامند.
آن ها به یک روش مشابه ” مختل” می کنند: با جانشین کردن سیستم متمرکز وابسته به جمع آوری اطلاعات بطور انبوه و حاکمیت الگوریتمی به جای طیفی از سیستم های محلی، نُرم ها، و رفتارهای منحصر بفرد و متنوع سابق. از دید حفظ دموکراسی سالم این خودش به اندازه ی کافی بد است۔
اما موثرترین تاثیر شرکت های رسانه ی اجتماعی برای به حداکثر رساندن منافع و خواسته های خود گسترش اطلاعات غلط، دسیسه ها و قطب بندی حزبی است که مشخصه ی یک سپهر عمومی ناسالم است.
این اثرات منفی تقویت می شود زیرا که گروه های خاصی که منافع دارند، عوامل حزبی، دولت های خارجی، و سایر فعالان سیاسی دریافتند که رسانه های اجتماعی ابزار بسیار مفیدی برای پخش تبلیغات هستند. همیشه بازاری برای روایت ها و استدلال هایی وجود داشته که از طرحهای ثروتمندان یا افراد با نفوذ حمایت کند، اما نفوذ گسترده و سرعت آنی، و الگوریتم های پیشنهادی رسانه های اجتماعی تاثیر این چیزها را بسیار فراتر از چیزی که بوده، برده است.
ضروریست که این شرکت ها را قانونمند کرد۔ اما کسانی که باید این شرکت ها را قانونمند کنند از یک سو آگاهی بسیار اندکی از سیستم عملکرد این شرکت ها دارند، و از سوی دیگر از این نوع عملکرد بهره های بسیاری می برند۔ به زبانی دیگر این شرکت ها منافع سیاستمداران حاکم حاضر را تامین می کند۔
پیشرفت در فناوری شبکه و محاسبات به شرکت های فناوری اجازه داد که سیستم موجود حکومت کردن را پشت سر بگذارند، و آن را تا حد زیادی برای سود خود خصوصی و متمرکز کنند۔
چه باید کرد؟
راه حل هایی پیشنهاد شده است.
یکی از آن ها ایجاد رسانه های اجتماعی بدیل غیرانتفاعی است و چندین رسانه اجتماعی نیز ایجاد شده است. مشکلی که این راه حل دارد این است که به علت خصلت عادت گرایی، جذب کاربران دیگر از جمله دوستان و آشنایان به این رسانه های اجتماعی مشکل است. و در ثانی معلوم نیست که آن شرکت ها بعدا خود به یک انحصار تبدیل نشوند. تیک تاک یا تلگرام مثال خوبی است که خیلی دیرتر ایجاد شد، اما همان مسیر را طی کرده است.
از طرف دیگر تاریخ اخیر به ما می گوید که این عاقلانه نیست که از شرکت ها توقع داشته باشیم برای حل مشکلاتی که خود پدید آورده اند، خود را قانونمند کنند. منافع شرکت های فناوری از جهات زیادی با منافع جامعه ای که در آن قرار دارد در تضاد است. حکومت الگوریتمیِ متمرکز که توسط تعداد اندکی از شرکت های خصوصی اعمال می شود که صاحبان آن انتخابی نیستند، در تضاد با حکومت خودگردان دموکراتیک است. شخص یا شرکتی نباید حق داشته باشد سهم کلیدی در مالکیت آن ها داشته باشد.
پیشنهاد دیگر به مالکیت عمومی درآوردن این شرکت ها، مثل سپردن آن ها به نمایندگان انتخابی شهروندها و یا ایجاد مالکیت تعاونی آن ها بوسیله ی کاربران است. این شرکت ها باید تحت نظارت کاربران باشند.
پیشنهاد شده نباید اجازه داد که هیچ فرد یا گروه اقلیت، آنقدر سهم داشته باشد که بتواند بر تصمیمات شرکت تاثیر بگذارد. کاربران هرکدام یک سهم از مالکیت شرکت را در اختیار داشته باشند، و یا در هیئت مدیره ی این شرکت ها تعدادی نماینده داشته باشند و عملکرد و تصمیم های شرکت شفاف باشد و تحت نظر کاربران گرفته و اجرا شود.
متاسفانه تاکنون، مالکان سودجو و احزاب رقیب در این جنگ پیروز بوده اند، و دموکراسی را تا حدی به کنار رانده اند. به نظر می آید به زودی به نقطه ای خواهیم رسید که حکومت دموکراسی معنی ای نخواهد داشت.
بعضی هم تنها راه را تغییر کل سیستم حاکم بر جهان دانسته اند.
باید خوشبین بود. بشر مشکلات بسیاری را پشت سرگذاشته و به پیش رفته است. و جای امیدواری است که به زودی به کمک کاربرانی که به حقوق خود آگاه اند، و آگاه می شوند، این مشکل را هم پشت سر بگذارد.
1. Psychometrics به صورت کلی به رشتههای تخصصی موجود در روانشناسی و تربیتی اشاره دارد که به آزمون، اندازهگیری، ارزیابی، و فعالیتهای مرتبط میپردازد.
2. فناوری متقاعد کننده به طور گسترده به عنوان فناوری تعریف می شود که برای تغییر نگرش یا رفتار کاربران از طریق متقاعدسازی و نفوذ اجتماعی طراحی شده است. persuasive technology از ویکی پدیا
3. تیم بینش رفتاری (BIT)، که به طور غیررسمی به عنوان “واحد تلنگر” نیز شناخته می شود، یک سازمان هدف اجتماعی جهانی مستقر در بریتانیا است که بینش های رفتاری را برای اطلاع رسانی خط مشی و بهبود خدمات عمومی، پیروی از تئوری تحریک، تولید و اعمال می کند. Nudge Units. از ویکیپدیا
4. پنج بزرگ (شرکتهای فناوری)، نامی که در دهه 2010 به شرکتهای فناوری بزرگ (الفبا (گوگل)، آمازون، اپل، متا (فیسبوک) و مایکروسافت داده شد.
5. سرمایه داری نظارتی ( حراستی) مفهومی در اقتصاد سیاسی است که به جمع آوری گسترده و کالایی سازی داده های شخصی توسط شرکت ها اشاره دارد. این پدیده با نظارت دولتی متمایز است، اگرچه این دو می توانند یکدیگر را تقویت کنند. Surveillance Capitalism