این بلایِ کور از کجا نازل شد!؟
این غبارِ ویرانی از کجا بلند می شود؟
و بر چشمان آسمان می نشیند
این خاک از کدام دیار هوا را گرفته ؟
من کجا به دنبالت بگرد-ام ؟
کدام شهر…کدام خیابان…کدام کوچه
و خانه ای که نیست وُ محو شده
خاک شده
انگار هزار سال شهری نبوده
و ساکنانش به سنگستان تنهایی
کوچ کردند
انگار هیچ دانه ای در این خاک
گل نداده
و گیاهی از دلِ خاک قد نکشیده
انگار هزار سال دیوارها آوار شدند
و سقفی نبوده
ردِ پایِ هیچ انسانی
از آنجا عبور نکرده
نه خانه ای ست،
نه پنجره،
که بر شکوفه هایِ باغ سلام کند
و رشته های آفتاب
بر صبحگاهش طلوع
من اینجا که هزار دردِ خیابان
و طناب
بر سرم آوار شده
با کشته های امسال نفس می کشم
تو آنجا زیر آوار هنوز نفس می کشی
کاش می توانستم
دستان تو را بگیرم
و احساس تو را زیر آوار
نفس بکشم
دخترم،
در رگهای تو تاکستانهای جهان
به بار می نشیند.
بعد از تو،
گندمزارها عطر تو را از یاد می برند.
رحمان-ا ۱۸ / ۱۱ / ۱۴۰۱